سرویس دفاع مقدس «تابناک» ـ شهید حمید صادق جولا رو به عظیم کرد و گفت: رفتن من برگشتی ندارد. از تو میخواهم بپس عد از من قلمم بر زمین نیفتد و راهم را ادامه دهید و پیام امام و اسلام را به همگان برسانید.
زندگی هنرمندانه
حمید بدون اینکه به کلاسی برود، خطاطی و طراحی را عالی و ممتاز فرا گرفت و هنرمندانه با خطاطی، نقاشی میکشید.
در دوران انقلاب و جنگ تحمیلی، بسیاری از پلاکاردها، دیوارنویسیهای سطح شهر و تصاویر شهدا با دست مبارک حمید نوشته و طراحی شده بود. هنر حمید هر کجا که میرفت به سرعت برق نِمود پیدا میکرد و همیشه از فعالان فرهنگی و مذهبی بود و با هنر خود پیام اسلام، امام و انقلاب را به همگان میرساند.
شهید حمید صادق جولا در حال دیوارنویسی یکی از جملات امام خمینی (ره)
قلمم بر زمین نیفتد
پیش از اعزام به عملیات فتح المبین بود، شهید حمید صادق جولا گفت: برویم میخواهم دیوارنویسی هایم را یک بار دیگر ببینم.
من، برادرم عظیم و حمید رفتیم و بیشتر دیوارنویسیهایی را که نوشته بود نگاه کردیم. حمید رو به عظیم کرد و گفت: رفتن من برگشتی ندارد. از تو میخواهم پس از من قلمم روی زمین نیفتد و راهم را ادامه دهید و پیام امام و اسلام را به همگان برسانید.
راوی: مسعود علیزاده اصل
پس از شهادتم بالای سَرم نمانی
در حال رفتن به خط مقدم بودیم که حمید من را صدا زد و گفت: چند عکس یادگاری از من و بچهها بگیر، چون شهید میشوم و قول بده پس از شهادتم بالای سَرم نمانی، چون ممکن است بچهها ناراحت شوند و آنها هم بمانند.
پس از این حرف و گرفتن عکس، حمید چند قدمی برنداشته بود که خمپارهای بر زمین خورد و ترکش بر قلب حمید نشست و او به شهادت رسید.
دانشجوی هنرمند
او که عضو تیم فوتبال پاس دزفول بود و با این تیم مقامهای زیادی به دست آورد، در آزمون ورودی مرکز تربیت معلم شیراز، نمره عالی را گرفت و وارد مرکز شد و وقتی مسئولین مرکز از هنرمندی حمید آگاه شدند، او را نیز از مسئولین فرهنگی آنجا کردند.
دوران دانشجویی حمید، مصادف بود با جنگ تحمیلی و دوستان این شهید از خاطراتشان یاد میکردند که حمید همیشه میگفت: الان دانشگاه ما جایی دیگر است و با اینکه موقعیت بسیار خوبی در آن مرکز داشت، درس و تحصیل را کنار گذاشت و به جبهه رفت.
خوشنویس پیام یاران شهیدش شد
انقلاب تازه پیروز شده و انتقال پیام اصلی انقلاب در گرو حضور «هنر» در عرصه جامعه بود. آن زمان، دیوار نویسی، رسانهای بود، بس پر مخاطب و گروهکهای نفاق شعارهای پرطمطراق خود را از دیوارها بر دلها مینشاندند!
هر کوی و برزنی و دیواری، شعاری بود نقش بسته بر دلی، تا شاید عقل را از فطرت پاک جوانانی که «خمینی» آنها را بیدار کرده بود، برباید!
اما آن جوانان «امام» شان را به «دل» کرده بودند تا هر شعاری در «دل » شان خانه نکند.
«حمید» را شوری به «سر» و دلی در «قلم» بود. آن روزها، او، ایمانش را در ورای دیوارهای خشتی و آجری شهرش میجست. عشق به امام و انقلاب از لابلای انگشتانش بر دیوارها نقش میبست.
جنگ و یورش خون آشام بعثی آغاز شده بود و این بار «حمید» عاشقی را با یاری «امامش» معنا میکرد.
دانشجوی رشته ریاضی دانشگاه تربیت معلم شیراز شد؛ اما نه «اعداد» و نه «دانشگاه» او را به دانشنامه نمیرساندند، بلکه او دانشنامه عاشقی را از دانشگاه تربیت انسان کربلا تمنا میکرد.
شیپور نبرد «فتح المبین» در گوش جانها نواخته شد.
دوم فروردین 1361 ستون رزمندگان در سه راه دهلران به طرف دشمن به پیش میرفت که حمید، لبخندی بر لب، یار آشنا را به خود خواند:
- رضا جون، چند دقیقه دیگه شهید می شم!…
- چی میگی؟ شوخی نکن؛ حالا وقت شوخیه؟!
- حالا این دوربین رو بگیر، یه عکس ازم بنداز! یادت باشه به خونوادم بدی؛ هان!
هنوز رضا دست خود را از دکمه دوربین بر نداشته بود که گلولهای سر رسید و «حمید» به آسمان پرواز کرد.
عکسی که دقایقی پیش از شهادت «حمید صادق جولا» از او گرفته شد
وقتی خون « حمید صادق جولا» بر «بابونه»های بهاری روی زمین میریخت، رضا یادش آمد که دیروز اول فروردین جشن تولد ۲۲ سالگی حمید بوده است.
از وصیتنامه شهید:
برادان عزيزم سعي كنيد كه هر كدام از شما پيام رسان خون شهيدان باشيد و هميشه در راه اسلام قدم برداريد
برادران! سنگرها را حفظ كنيد و پاسدار خون شهدا باشيد.
خواهرانم به جاي هرگونه نگراني و تشويش خاطر براي از دست دادن برادر، سعي كنيد هر كدام زينبي باشيد براي حسين خود. پيام خون آنها را به گوش تمام جهانيان برسانيد.
ملت ما نبايد امامت را فراموش بكند كه فراموشي ولايت و امامت در مرداب دنيا رفتن و از اوج آخرت گريزان گشتن است.