يک جاي کار عيب دارد؛ نه، خيلي جاهاي کار عيب دارد، وگرنه کار به اين جا نمي کشيد که يک نفر به خود اجازه بدهد، چاقو بردارد و به جان ديگري بيفتد، آن هم در روز روشن، آن هم در برابر چشم مردم. به يک ضربه و دو ضربه به هم بسنده نکند، بلکه کارد آجين کند طرف را.
يک انسان را گاه حتي يک انسان را که روزگاري در چشم او به دوستي نگاه کرده است و شايد هم او را از همه بيشتر دوست داشته است، اما ديگر روز، به تقاص همه زبان هايي که به مهر گردانده است، دست به چاقو مي شود و زخم مي نشاند در تن يک انسان. پس حتما يک جاي کار عيب دارد، نه، خيلي جاهاي کار عيب دارد که اگر عيب نمي داشت اين همه عيب در کار زندگي ما نمود نمي يافت. اگر کار عيب نمي داشت، به جاي مرگ، زندگي جاري بود، به جاي خشم، مهر مي جوشيد از نگاه ها تا به مهرباني دست ها به سوي هم دراز شود پس حتما کار عيب دارد. فراوان هم عيب دارد از جمله اين عيوب «خود ديدن» و ديگري نديدن است.
اين که همه کس و همه چيز را تنها براي خود بخواهيم و براي تصاحب آن، حتي اگر حق ما هم نباشد، نه تنها از «زور بازو» که از «زور چاقو» هم کمک بگيريم تا حرف باطل خود را بر کرسي حق بنشانيم، عيب ديگر کار هم اين است که مهارت زندگي نداريم. اصلا بلد نيستيم زندگي کنيم که اگر ياد مي داشتيم، زندگي کردن را، کار باز به اين جا نمي رسيد.
اگر مهارت شنيدن و خوب شنيدن داشتيم، مجبور نبوديم از هر سخني، معنا و مفهوم بد برداشت کنيم. اگر مهارت ديدن و خوب ديدن داشتيم، دشمن کيشانه به زمين و زمان نگاه نمي کرديم و آدم ها را دوست خود مي ديديم و مي دانستيم و دوست مي داشتيم. اگر مهارت صبر ورزيدن داشتيم، مثل ساحل حتي سخت ترين امواج درياي توفاني را هم مهربانانه به آرامش مي رسانديم. نه اين که اگر طرف امواج خشمش دو متر ارتفاع گرفت ما با بیست متر بر سرش آوار شويم. اگر مهارت گفت و گو داشتيم، زبان به کارمان مي آمد و کلمه گره گشايي مي کرد، نه کارد و چاقو که جز گره افکني در کار و زندگي مردم از آن ساخته نيست.
خبرهاي تلخ را از تهران و همين مشهد خودمان بخوانيم و عبرت بگيريم و براي اصلاح عيوب کار همت کنيم، وگرنه هيچ تضميني نيست که فردا من و تو عبرت ديگران و سوژه خبرهاي حادثه اي نباشيم. اگر مهارت ها را فرا نگيريم، تضميني نیست، فردا عکس من و شما را با چشم بند سياه و چهره شطرنجي چاپ نکنند.
آنان که امروز با چهره شطرنجي، مات شده صفحه زندگي هستند هم فکر نمي کردند، روزگارشان چنين تلخ به صفحات روزنامه ها کشيده شود؛ اما کشيده شد، نوشته شد، عکس هاشان ـ با چشم بند سياه و حالت شطرنجي ـ چاپ شد، چون اهل صبر، اهل خوب شنيدن و خوب ديدن و خوب گفتن نبودند. چون خودبين و خودخواه بودند و همه چيز را براي خود مي خواستند و براي به دست آوردن آن منطق قداره را پيش گرفتند تا فاجعه اي رخ دهد و همه ببينيم که نه يک جاي کار که خيلي جاهاي کار عيب دارد... .