خراسان: دوستم در گوشه اي ايستاده بود و با لبخندي مرموزانه نگاهم مي کرد. من هر چه با گريه و ناله خواهش و تمنا کردم تا خودم را از چنگ ۳ جوان حيوان صفت نجات بدهم فايده اي نداشت و ...!
دخترجوان در دايره اجتماعي کلانتري ۳۵ مشهد افزود: بدبختي من از روزي شروع شد که به دختري به نام ندا آشنا شدم. ما در يک مجلس عروسي همديگر را ديديم و بدون آن که شناختي از يکديگر داشته باشيم در مدت کوتاهي با هم انس گرفتيم. او يک روز با اين بهانه که مي خواهد مرا براي برادرش خواستگاري کند فريبم داد تا با پسري که ادعا مي کرد برادرش است، ديدار کنم.
ما آن روز سوار خودروي پرايد سفيدرنگي شديم و ندا مي گفت اين گل پسر خوش تيپ، داداش من است و مي خواهد با تو ازدواج کند.
دخترجوان قطرات اشک را از روي گونه هايش پاک کرد و افزود: ندا و آن پسر حيله گر ابتدا مرا به داخل پارکي بردند تا گفت وگوهاي اوليه مان را درباره ازدواج و تشکيل زندگي مشترک انجام دهيم و اگر ديديم با هم تفاهم داريم موضوع را به بزرگ ترها اطلاع دهيم و جلسه خواستگاري رسمي برگزار شود.
هنوز چند دقيقه نگذشته بود که دوستم گفت: هوا خيلي گرم است و اين جا نمي توانم طاقت بياورم. او با اين نقشه مرا به همراه پسر جوان که بعدا فهميدم با همديگر هيچ نسبتي ندارند به داخل خانه اي برد.
از همان لحظه اي که وارد آن خانه لعنتي شدم دلواپسي عجيبي داشتم و مدام به ندا مي گفتم بيا برويم بيرون و جاي ديگري حرف بزنيم، اما افسوس که خيلي دير شده بود چون ناگهان دو جوان ديگر نيز وارد آن خانه شدند و با توسل به زور و تهديد مرا طعمه هوس هاي کثيف خود کردند.
در آن لحظات که مرگ خودم را آرزو مي کردم دوست خائنم در گوشه اي ايستاده بود و نظاره گر اين صحنه هاي شرم آور بود. نمي دانم چرا چنين حماقتي کردم و سرنوشت خودم را به بازي گرفتم.
يادآور مي شود، پليس متهمان اين پرونده را با توجه به سرنخ هاي موجود دستگير کرده است.