برای بررسی وجود یا عدم وجود استراتژی فرهنگی بهینه در یک جامعه به سراغ یکی از رشتههای هنری رفتن و یک راست نشانی موسیقی را جستن شاید در نگاه اول درست به نظر نرسد چرا که میتواند مصداق استقرای ناقص باشد و بوی مغلطه و غرض ورزی بدهد، لکن عرصه فرهنگ و لایههای مختلف آن، چنان وسیع است که پرداختن کل گرایانه به آن نه میتواند راهگشای اصحاب فرهنگ باشد و نه میشود امید داشت که مدیران و سیاستگذاران ـ اگر خدای ناکرده گوش شنوا داشته باشند ـ از آن طرفی ببندند.
به گزارش برهان، از طرف دیگر در سالهای گذشته به حدّ کافی کنفرانس و همایش درباره فرهنگ و سیاستگذاری آن برگزار گردیده، اما یک علّت دیگر هم هست که نگارنده را بر آن میدارد که موضوع موسیقی را نقطه تمرکز خود قرار دهد و آن تأثیر ناخودآگاه، عمیق، بیواسطه، تدریجی و ماندگار موسیقی بر ذهن و روان بشر است. تأثیری که میتواند فرد و جامعه را ناخواسته به سمت آرامش و تعالی یا برعکس فساد، تباهی، مصرف گرایی و شهوت سالاری سوق دهد.
تأثیرات ناخودآگاه موسیقی نظرها درباره تأثیرات موسیقی به طور معمول غلو آمیز و یک طرفه است. عدهای که طرفدار موسیقیاند همواره از اثرات درمانی آن دم میزنند و عدهای هم که میانه خوبی با آن ندارند همواره با بهرهگیری از ادلهای که بیشتر بر موسیقیهای مخرب مانند راک، جاز، رپ دلالت دارد؛ بنا را بر مخرب بودن اصل موسیقی گذاشته و در پی تکفیر آن هستند، اما اگر به شیوه مولای عالمان حضرت علی(علیهالسلام)، بخواهیم راه میانه را انتخاب کنیم، میشود کلام حق را از میان این دو نوع برداشت برگزید و موسیقی مخرب را از نوع درست آن - که در زمان حاضر بسیار اندک نیز هست - جدا نمود.
طرفداران موسیقی درباره تأثیرات مثبت آن بر مغز، منبرها رفتهاند و مقالهها نوشتهاند اما آنچه میشود از این میان قبول کرد اصل تأثیر است، این که به هر حال موسیقی بر ترشحات هورمونی و برکارکرد مغز تأثیر بیواسطه، سریع و البته در صورت ادامه، ماندگار و عمیق میگذارد. افزون بر تأثیر بیواسطه بر مغز و اعصاب تأثیر روانی آن نیز شاید مهمتر از تأثیر بیواسطه آن باشد. نوای غمگین انسان را غمگین و نوای شاد، شادمانش میکند، اما موسیقی این روزگار فقط به این دو دسته تقسیم نمیشود. موسیقیهای اعتراضی که عنصر خشونت را در پر رنگترین وجه آن دارا هستند، ویران کننده عواطف انسانیاند، روان را آشفته و استرس را به ذهن تزریق مینمایند و بسیاری از انواع دیگر موسیقی که هر کدام تأثیر خاص خود را دارد امروزه معضلی برای روان بشر شده است. اما شاید مهمترین علّتی که باعث شد نگارنده دغدغه نوشتن چنین مقالهای را داشته باشد تأثیرات موسیقی بر یادگیری به خصوص در کودکان است، این تأثیرات وقتی کلام بر موسیقی اضافه میشود، بیشتر و گستردهتر خواهد بود.
نقش عدم آموزش و تربیت هوش موسیقایی صحیح در گرایش به رفتار غیر اخلاقی متخصصان طراحی نظامهای آموزشی، برای طراحی روش آموزشی یک مفهوم آن را به اجزای کوچکتر تجزیه میکنند. به طور مثال، برای آموزش مفهوم ضرب دو رقم در دو رقم با اندکی اغماض کودک میبایست مفاهیم زیر را در گذشته آموخته باشد (جمع دو رقم در دو رقم – جمع دو رقم با سه رقم – جمع یک رقم در یک رقم - جدول ضرب - شناختن اعداد تا هزار – مفهوم دهگان – مفاهیم ضرب، جمع، منها- در مرحله پایینتر نوشتن یک تا ده – در مرحله پایینتر کشیدن خطوط مستقیم و مورب و دهها مفهوم دیگر و ...) یا به طور مثال متخصصین امر آموزش اعتقاد دارند اگر در دوران کودکی در آموزش مفهوم بلند، دراز و بزرگ به کودک کم کاری کنیم و این سه را به جای هم دیگر آموزش دهیم ممکن است در 20 سالگی در یادگیری دروس مربوط به هندسه یا عروض یا مفاهیم هنری مربوط به سینما، تأتر و... دچار مشکل بشود.
موسیقی نیز در نگاه عامتر با آوا، لحن و ریتم همراه است. هر صدایی که کودک میشنود و یاد میگیرد در دایره علم موسیقی جای میگیرد. بیجهت نیست علمای دین توصیه میکنند اولین واژهای که به کودک یاد میدهید نام مبارک «الله»(جلجلاله) باشد. موسیقی و حس نام آن بیکران لایتناه با موسیقی حس بابا، نان، مادر و آب بسیار متفاوت است. کودک اگر صدای لطیف بشنود، نرم خو، آرام و متفکر میگردد و اگر لحن خشن و ناموزون بشنود، تندخو، پرخاشگر و گاه بیش فعال و کم تمرکز میشود.
در جامعهای که رسانه جزءِ جدایی ناپذیر زندگی شده و هیچ خانهای بدون رادیو و تلویزیون نیست، گوش کودک نیز از شنیدن ناخواسته صدای رسانه در امان نمیباشد. کودک از اولین لحظههای تولد در خانه، ماشین و فضاهای عمومی ناخودآگاه گوش و هوش معصومش را به صداهایی که پدر و مادرش خواسته و ناخواسته به راه انداختهاند، میسپارد. اولین آموزههای شنواییاش را از این صداها انتخاب میکند، در حالی که پشت انتخاب پدر، مادر و مسؤولین فرهنگی -که این انتخاب را میبایست رهبری و مدیریت کنند- هیچ فلسفهای نیست. موسیقی پاپی که هیچ ممیزی خاصی جز برای شعر آن وجود ندارد، بیشتر این صداها را تشکیل میدهد؛ موسیقی پاپی که اسمش پاپ ولی خودش ترکیبی از راک، جاز، رپ و گاه کلاسیک است.
در اینجا قصد نداریم ذات موسیقی پاپ و غیر پاپ یا ایرانی و غیر ایرانی را مقایسه و ارزشگذاری کنیم ولی ناگزیر از اشاره به موسیقی ضعیف و مبتذلی هستیم که به نام پاپ به خورد جامعه ایرانی داده میشود. وقتی میگوییم موسیقی پاپ یعنی موسیقی پاپ رایج در کشور یعنی تقلیدی از موسیقی غرب مدرن که بر اساس ضعفهای بشری و غرایض پست انسان پایهگذاری شده است یعنی، شهوت، خشونت و میل به تنبلی و بیهودگی.
تفاوت موسیقی به «ما هُوَ موسیقی» با سایر رشتههای هنری این است که موسیقی هنر بیواژه است و فارغ از ظاهر، تأثیر باطنی مستقل دارد. در سینما، نقاشی، تأتر و... تأثیرات قابل سنجش است چرا که در یک اثر سینمایی مفاهیم اصلی در قالب اتفاقها، شخصیّتها و سایر عناصر قابل شناخت منتقل میشود. یک اثر هنری مانند تأتر مفاهیم خود را به دو روش منتقل میکند. اول، روش مستقیم در قالب قصه و دوم، در قالب سمبلها که اولی برای عوام قابل فهم است و دومی برای متخصصین و مخاطبین حرفهای؛ اما پیام موسیقی در ذات آن نهفته است، در فلسفهای که آن را پشتیبانی مینماید و در حسی که نوازنده و آهنگساز با تمسک به آن نت نوشته و به تنظیم اثرش پرداخته است.
موسیقی فارغ از کلامی که همراه آن ارایه میشود خود پیامی مستقل دارد، پیامی که به جز در مواردی خاص همواره شامل لذتجویی، غم و اندوه، افسوس، خوش گذرانی و اعتراض بیمرز است، البته برخی از انواع موسیقی که امروزه در تمام دنیا غریب است به دنبال گشودن رازهای حقیقی هستی و واداشتن مخاطب به تفکر، اراده و میل به نیکی است. نمونه اصیل و تمام عیار این موسیقی در ایران آثار آقای «محسن نفر» است که به جای تکیه بر ضعفهای انسانی بر فکر، اندیشه عدالت طلبانه و خداجویانه انسان دلالت دارد. آثاری چون «فکر نو»، «پنج گانه نینوا» و حتی «یاد یار» که اگر چه غمبار است، بر غم روحانی و غم فراق یک اندیشه دلالت و اشاره دارد.
موسیقی رایج در این روزگار که با سازهای الکترونیک و ضربهای غربی اجرا میشود و بیشتر بر ریتمهای تند استوار است در نسل نوجوان و خردسال تأثیری غیر از گرایشهای هیجانی، از بین رفتن تمرکز، بیمبالاتی و خشونت ندارد. تحریک هیجانهای غریزی باعث افزایش روز افزون فساد و روی آوردن به تخلیههای روانی کاذب میگردد، چیزی که نسل جوان امروز ایران با آن دست و پنجه نرم میکند و به این امر شعرهای بیمحتوا، پوچگرایانه و خشونت بار را نیز، اضافه کنید.
نقش ترانههای بیمحتوا نقش شعر در موسیقی مدرن بسیار پر رنگ است. شعر میتواند تکمیل کننده پیام موسیقی و پررنگ کننده آن باشد البته اگر با آگاه و توسط آهنگساز مسلط به شعر و عالم به رموز موسیقیایی انتخاب شود، اما در دو جریان رایج موسیقیایی در ایران، انتخاب شعر به دو شکل است. در نوع زیرزمینی که به حسب ظاهر میبایست انتخاب شعر نادرست باشد به سبب اینکه علّت ذاتی تشکیل دهنده این گروههای موسیقی همان علّتی است که شاعر را به سرودن شعر وا میدارد و هر دو از یک علّت پیروی میکنند یعنی «سرگرمی سازی نامحدود و غفلت بیپایان» شعر کاملاً هم ساز و هم سان با موسیقی است و خواسته یا ناخواسته درست انتخاب میشود. اما در نوع مجوز دار و دولتی آن چون ذات موسیقی به اصطلاح پاپ با شعری که از غربال ممیزیهای ارشاد و صدا و سیما عبور میکند، متفاوت است؛ در بیشتر موارد یک نوع نابسامانی و ناسازگاری بین کلام و موسیقی وجود دارد. مانند: شعر فاخر استاد «علی معلم دامغانی» که درباره جنگ و نادیدههای آن حرف میزند بر روی موسیقی ریتمیک غربی شبیه آلبوم موسیقی ای که سالها پیش با نام «اکسیژن» به بازار آمد یا شعری درباره انقلاب اسلامی و ارزشهای آن با تنظیمی که مناسب مجالس عروسی است ....
اما تازگیها به جای اینکه موسیقی به سمت شعر فاخر حرکت کند این شعر و محتوا بوده که خود را به سلیقه موسیقی دانان پاپ و موسیقی مبتذل زیرمینی نزدیک کرده که در بارزترین آن اثری است که نعوذ بالله درباره امام زمان(عجلاللهتعالی) تولید شده و هر شب جمعه بارها از صدا و سیما پخش میشود و با این جملات آغاز میگردد:
«نمیدونم که از کدوم ستاره میبینی منوچشاتو میبندی و دوباره میبینی منو» شاعر در این اثر، امام زمان(عجلاللهتعالی) را در حدّ یک معشوقه زمینی فرض کرده که با او عشوهگری میکند و چشمهایش را باز میکند و میبندد، تولید چنین اثری در قداست زدایی از امام حاضر غائب(عجلاللهتعالی) کاری را میکند که هزار مقاله امثال «سروش» و «گنجی» در انجام آن ناتوانند و همراه آن با موسیقی پاپی که مناسب عشقهای دوره دبیرستان است و بیشک از موسیقی پاپ غربی گرته برداری شده، این اهانت را دو چندان میکند. در فرهنگ ایرانی ادبیات عاشقانه نشانه گذاری، اصول و اعتقادهای خودش را دارد.
به طور مثال مفهوم «بیوفایی» یا «ناز» معشوق، مفهومی کاملاً انتزاعی است و به هیچ وجه با خیانت مترادف نیست، وقتی از بیوفایی سخن به میان میآید مفهومی برگرفته از ادبیات عرفانی است و دلالت بر مراقبات درونی «سالک» و امتحانات دشوار «محبوب» دارد که با استفاده از سمبلهای قابل فهم برای ذهن از عالم انتزاع به جهان عینیّت پاگذاشته و تبدیل به واژهای زمینی شده است، اما در سالهای اخیر تنزل سطح شعر و شعور در حوزه موسیقی به جایی رسیده که به طور مثال در برنامه تلویزیونی «جمع ما» آهنگی افغانی پخش میشود که این مصرعش مدام مورد تأکید قرار میگیرد: «یار بیوفا بمیرد، درد بیدوا بگیرد» و بعد از پخش نیز مجری برنامه ظاهر شده و از خیانت مردان به همسر خود و چند همسری سخن میگوید.
تنزل کردن سطح موسیقی از بیان حقایق عالم، زیباییهای هستی، تمایلهای عاشقانه و عارفانه به طلاق و دعواهای زن و شوهری، هم تمسخر هنر است و هم در دراز مدت پایین آمدن سطح فکری و فرهنگی جامعه و به اصطلاح ابتذال را در پی دارد، بیان کثیفترین واقعیّات انسانی، روزمره ترین اتفاقهای اجتماعی و ... نتیجهای جز رکود سطح اندیشه و معرفت در بین مخاطب ندارد.
به طور کلی گسترش و ارایه شعر سطحی، حسگرا، مادیگرایانه و تقلیدی افزون بر تقدس زدایی از موضوعات مذهبی، سطح ادبیات عامیانه، حافظه لغوی مخاطب عام و نسل جوان را به شدت پایین آورده و مانع بزرگی فرا روی بالندگی علمی جامعه است، چرا که همه آموزشهای علمی چه رسمی و چه عمومی متکی بر توانایی ذهنی و تفکر است و انسان با واژهها میاندیشد. هرچه دایره لغات فرد گستردهتر و تداعی معانی واژهها در او صحیحتر باشد قوه تفکر، یادگیری و طبقهبندی ذهنی آموختهها در او بیشتر میشود. دوری شعر از ابتذال که رهبر انقلاب نیز بارها در دیدار اهالی شعر و ادب بر آن تأکید کردهاند ناظر بر این خاصیّت شعر است. شعرهای کوچه و بازاری و نزدیک شدن به ادبیات زیرزمینی میتواند تأثیر مخربی بر حرکت علمی و آموزشی جامعه داشته باشد.
ناکار آمدی نظام آموزش ابتدایی در تربیت درست علایق موسیقیایی نظام آموزشی کشور از همان ابتدا براساس نظام آموزشی کشورهایی مانند فرانسه شکل گرفته و تقلیدی ناقص و نادرست از آن کشورهاست. کوششهایی که در چند سال اخیر در جهت تغییر و بهینه سازی صورت گرفته، معطوف به جابهجایی برخی عناصر، روشها و محتوای کتب بوده و تعرضی به ماهیّت نظام آموزشی نشده است. در حوزه آموزش موسیقی نیز قبل از انقلاب اسلامی هر چه بوده تقلید از غرب بوده و همانند سایر رشتههای درسی تابعی از کل سیستم آموزشی غربی بوده است، اما بعد از انقلاب اسلامی و با توجه به احکام فقه که آموزش موسیقی (یعنی نوازندگی) را برای خردسالان جایز نمیدانست، بدون اینکه جایگزینی برای آن اندیشیده شود برای همیشه حذف گردید. در سیستم آموزش سنّتی یعنی همان روش مکتب خانهای، آموزش از نوا و آوا آغاز میگردید، هجی کردن، بازیهای کلامی، استفاده از تکه چوبهایی برای بازی و یاد گرفتن ضرب آهنگ گونه واژهها و البته بهتر و برتر از همه، آموزش قرائت قرآن.
بعد از انقلاب اسلامی، آموزش ابتدایی به طور کامل به آموزش خشک و کتاب محور مبدل گشت. در این میان مهمترین عاملی که میتوانست آوا و نوا را به مدارس باز گرداند، نوای ملکوتی قرآن بود. حضور مدرسی خوش صدا و متخصص جهت آموزش قرائت قرآن میتوانست ذهن کودکان را از نخست بر اساس موسیقی اله و فطری پرورش دهد. بر اساس آرامش و ضرب آهنگ طبیعی و فطری کائنات که خلقت بر آن اساس شکل گرفته و فطرت انسانی با آن سازگار است اما آموزش قرآن سالهای سال است که در هیچ کدام از مقاطع جدّی گرفته نمیشود. بسیاری از دانش آموختگان در مقطع دیپلم با قرات قرآن به طور جدّی بیگانه هستند و با شرمندگی باید گفت که بسیاری حتی روخوانی قرآن را چنانچه باید، یاد نگرفتهاند.
بیگانگی با نوا و ضرب آهنگِ درست، کودکان را در اولین فرصت به سمت نواهای مبتذل و بیمحتوا میکشاند، به مرور زمان این نواها برای او ملکه ذهنی میشود و دیگر موسیقی اصیل در هر شکل، چه آوازی و چه سازی برای او بیگانه و نامفهموم است. همین کودکان هستند که در آیندهای نه چندان دور گروه مخاطبان بازار موسیقی را تشکیل خواهند داد و مدیرانی که به جای برنامهریزی برای اصلاح ذائقه مخاطب تنها به بهانه بالا بردن آمار رسانههای خود، دنباله روی همین مخاطب میشوند و میشود آن چه نباید بشود یعنی چرخه نادرست ذائقه سازی و تولید از ابتدایی تا بزرگ سالی.
نهادهای فرهنگی و ترویج موسیقی مبتذل نهادهای فرهنگی کشور در نیمه دوم دهه 70 با بهانه جذب مخاطب و با استدلالهایی که شاخص آن استدلال وزیر فرهنگ دولت هفتم یعنی «انتخاب میان بد و بدتر» بود، به ظاهر برای مقابله با موسیقی «لس آنجلسی» شروع به ترویج موسیقی پاپ کردند. در حالی که اگر هدف مقابله با ابتذال بود میبایست روند بهبود دهندهای در پیش گرفته و جامعه دنباله روی فرهنگ سازان و نهادهای مدّعی میشد و میبایست پس از 14 سال شاهد تغییر ذائقه مردم به سمت موسیقی و ترانه وزینتر و به حاشیه رفتن موسیقی مبتذل میشدیم اما نه تنها این اتفاق به هیچ وجه رخ نداده بلکه به دلایلی که سعی در ذکر آن خواهیم داشت گرایش به موسیقی مبتذل به مراتب شدیدتر از گذشته شده است:
1- عدم مهندسی و طراحی حوزه موسیقی حوزه موسیقی به لحاظ اینکه همواره عرصه پرخطری بوده و ورود در آن متضمن ملاحظههای بسیاری است همواره فرزند ناتنی عرصه فرهنگ به شمار رفته و اگر نگاه و مطالعهای و در نهایت بودجهای از سوی مدیران فرهنگی به آن عنایت شده از سر ناچاری و به اصطلاح «از ترس حرف مردم» بوده است. مدیریت بر فرهنگ، خانه گزیدن در دامنه آتشفشان است. مدیر فرهنگی در کشوری که خرده فرهنگها، سلیقهها و ملاحظههای اعتقادی و سیاسی بر حوزه فرهنگ تأثیرگذار است، میبایست اول خطر کرده و وارد عرصههای جدید شود و سپس زمینه سازی و فرهنگ سازی را آغاز کند. آن گاه میتواند نفس راحت کشیده و بر میز خود تکیه داده و حوزه فرهنگ را مدیریت نماید، پیروی محض از همه خواستهها نه درست و نه امکان پذیر است.
تنها نکته مهم برای فرهنگ انقلاب حرکت در مسیر انقلاب اسلامی است و بس و برای این مهم، مدیر فرهنگی عالم مدبر و شجاع نیاز است نه مدیری که گاه بر میخ و گاه بر نعل کوفته و سعی در پیروی از اوضاع زمانه داشته باشد. زمانی (در سالهای نخستین انقلاب) حمل ساز را ممنوع کرده و در روزگار دیگر (دوره اصلاحات) در مقدسترین اماکن فرهنگی اقدام به برگزاری کنسرت پاپ، راک و جاز میکردند و به خوانندههای کوچه بازاری برای جذب جوانان باج میدادند که اگر ساحت این نوشته تحلیلی مکدر نمیشد با آوردن اسامی و مدارک ثابت میکردم همان مدیرانی که سال 59 سختگیرانهترین قوانین را درباره موسیقی به جامعه انقلابی و آرمانگرای آن روز تحمیل کردند، همانهایی هستند که پای کنسرت پاپ خوانندههای مقلّد امروزی کفهای متعدد میزنند و در کمال وقاحت افتخار میکنند که اولین بار موسیقی کوچه بازاری را به جشنواره موسیقی فجر آوردهاند.
2- نگاه بازاری و سرمایهدارای به موسیقی در تمام کشورهایی که به فرهنگ اهمیّت میدهند همواره موسیقی پاپ یا در کل هنر پاپ و عامه پسند به صورت مستقل و خودکفا اداره میشود و اعتبارهای دولتی صرف هنر بومی و پایه میگردد تا هنر پایه در رقابت با موسیقی عامه پسند آسیب نبیند، متأسفانه در سالهای گذشته وضعیّت موسیقی در کشور ما برعکس بوده است، نهادهای فرهنگی به جای اینکه با هزینه کردن اعتبارهای دولتی در پی ذائقه سازی برای جامعه باشند، سعی دارند از ذائقه بازار پیروی کنند، بازاری که از اول با پذیرفتن این اصل که ابتکار عمل در دست موسیقی لس آنجلسی است، وارد آن شدهایم.
3- ممیزی به جای مدیریت عدم آگاه مدیران باعث شده تنها معیار تصمیمگیری در حوزه موسیقی معیارهای ممیزی باشد که این معیارها از دو نگاه شرعی و عرفی موسیقی را محدود میکنند در حالی که ممیزی فقط بر این دلالت میکند که یک اثر هنری با شاخصهای حلال و حرام و مسایل اجتماعی کشور مطابق باشد و لا غیر، در صورتی که این معیارها جامع و مانع نیست و مدیریت و تصمیمگیری در حوزه هنر، بالاتر از ممیزی است. این نگاه تک محوری باعث شده که نه تنها نظارت و کادر سازی درستی در حوزه موسیقی انجام نشود بلکه در بسیاری از موارد خود ممیزی شرعی و عرفی هم مشمول مرور زمان شود.
4- پدیده خوانندههای مقلّد این پدیده نیز تقریباً در سالهای نیمه دهه 70 بروز کرد که آن نیز نتیجه برداشته شدن سریع و به یک باره ممیزیهای سابق به وسیله دولت اصلاحات و در توصیف صحیحتر دور زدن ممیزیهای شرعی و اجتماعی به بهانه قرائتهای مختلف و نسبیگرایی بود. وقتی موسیقی پاپ بیمقدمه و برنامهریزی شده مورد پذیرش مدیریت فرهنگی کشور قرار گرفت و توانست از سد چند ساله بگذرد، نیاز روز افزون بازار و مخاطبین باعث گردید تهیه کنندهها به سراغ چهرههای جوان بروند، چهرههای جوانی که به واسطه نبود عرصهای برای آموزش در سالهای گذشته فقط علاقه و استعداد داشتند و اثری از آموزشهای کلاسیک و غیرکلاسیک در آنها نبود، چنین خوانندههایی تنها راه اقبال عمومی را در تقلید از چهرههای شناخته شده میدیدند. این هنر تقلیدی از فلسفه، زیبایی شناختی، محتوای فرهنگی دینی و اخلاقی ته چه در شعر و چه در فرم و اجرا تجدید خاطره آهنگهای مستهجن و زیرزمینی سابق محسوب میشد. در این میان عدهای از دست اندرکاران برای اینکه از موج اعتراضهای مردم و متدینین در امان بمانند شروع کردند به تولید آثاری به ظاهر مذهبی در همان قالب و فرم توسط خوانندههای جدید الورود و با نام متبرک کردن آلبومها به اشعار مذهبی و در حقیقت به نیّت ریا کاری، از هر خوانندهای اثری مذهبی تولید و روانه بازار نمودند تا هم به خیال خود دل متدینین را به دست آورده باشند و هم قدمی در کم رنگ کردن مقدسات بردارند.
پدیده کپی که خوانندههای مقلّد نمود اصلی آن هستند در آهنگسازی و شعر نیز رواج پیدا کرده و به بازار مکاره تولید انبوه موسیقی بیمحتوا دامن زده است. از سوی دیگر شرکتها و نهادهای دولتی نیز که به واسطه حضور بدنه به اصطلاح «اصلاح طلب» هم نوا با این جریان فرهنگی مسخ شده بودند و هم به دلیل ارزان بودن این نوع موسیقی، شروع به سفارش اثر به همین گروههای تولید کرده و بر افزایش تولید و مخاطب این نوع موسیقی دامن زدند.
و اما نقش صدا و سیما قانون «همه یا هیچ» و «از هول حلیم توی دیگ افتادن» زبان حال مدیریت موسیقی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران است. حتی در کشورهای سکولار هم نمیتوان شبیه موسیقیهایی که صدا و سیمای جمهوری اسلامی به خورد کودکان و خردسالان میدهد، پیدا کرد. کمتر از دو دهه پیش، صدا و سیما در حوزه موسیقی آن قدر سختگیر بود که هیچ نوع موسیقی پاپ به معنای رایج، اجازه پخش نداشت طوری که وقتی نوروز سال 77 اثر یکی از خوانندههای پاپ که در آن زمان چندان مورد اقبال نبود از شبکه سوم سیما پخش شد، موجی از تلفنهای درخواست پخش مجدد به آن شبکه، سرازیر شد اما دیری نپایید که انقلاب کوپرنیکی در حوزه موسیقی صدا و سیما رخ داد. بعد از حدود دو دهه سختگیری به یک باره خط قرمزها و ممیزیها به سرعت به کناری نهاده شد. حتی کشورهای سکولار هم وقتی قرار باشد برای خردسالان خود موسیقی و نماهنگ تولید کنند، بین موسیقی بزرگسالان و کودکان تفاوت اساسی قائل میشوند. در حالی که شبکههای ایرانی که روزانه برای کودکان برنامههای موزیکال پخش میکنند همان موسیقی پاپ رایج در بازار و - حتی چون در حوزه کودک ممیزیهای آسانتری حاکم است- موسیقیهایی که آشکارا تقلید موسیقی لس انجلسی است را به خورد کودکان میدهند.
سه برنامه پر مخاطب «عمو پورنگ»، «فتیله» و «رنگین کمان» نمونههای کاملی از این برنامهها هستند. روان کودک، لطیف و شکننده است و به صداهای تند و خشن حساس، برای همین است که همه جای دنیا موسیقی تولید شده برای کودکان با سازهای مخصوص «ارف» تولید میشود. صداهایی به اصطلاح زیر، کم حجم و با ریتم متوسط که علیرغم ایجاد شور و شوق، اثرات تخریبی در کودک نداشته باشد. در کشور عزیز اسلامی ما نیز موسیقیدانان بزرگی هستند که هم در حوزه موسیقی ارف و هم در ژانر کلاسیک و سنّتی آثاری در خور توجه برای کودکان تولید میکنند که به خصوص موسیقیدانان سنّتی جایشان به شدت در صدا و سیما خالی است.
بررسی تطبیقی شبکههای کودک ایران و دو نمونه خارجی در میان شبکههای تخصصی کودک، دو شبکه عرب زبان که از کشورهای همسایه روی آنتن میروند این روزها مورد توجه کودکان منطقه خاورمیانه قرار گرفتهاند، اولی شبکه «براعم» است که متعلق به کشور قطر بوده و با تفکر سکولار اداره میگردد و دومی شبکه «هدهد» است که با تفکر شیعی و توسط شیعیان عراق و به طور مشخص توسط طیفی وابسته به دفتر «آیتالله سیستانی» اداره میشود.
شبکه براعم کاری به کار دین ندارد مگر برخی اعیاد و مناسبتها که به تبریک و اضافه کردن لوگوی مناسبت بسنده مینماید. مجری اصلی شبکه زنی بدون روسری و با لباسی ساده است. برنامهها بیشتر برای گروه سنی خردسالان پخش میشود که ترکیبی از برنامههای تولیدی و دوبله شده است. موسیقی تمامی برنامههای تولیدی، موسیقی مناسب با سن خردسالان بوده و در این برنامهها به هیچ وجه صدای موسیقی مدرن غربی شنیده نمیشود. برنامههای دوبله شده نیز که اکثر از کشورهای غربی خریداری شده موسیقی مناسب با گروه سنّی خردسال دارد. به جز یک یا دو مورد از سریالها که گاه موسیقی تند دارد – البته به مراتب از آنچه در برنامههای ذکر شده ایرانی به گوش میرسد بهتر است – دیگر شاهد چنین موسیقیهایی در این شبکه نخواهیم بود.
اما شبکه هدهد شبکهای خصوصی با بضاعت کم است. برنامههای دوبله شده آن بیشتر شبیه برنامههای خارجی شبکههای ایرانی است و برنامههای تولیدیاش نیز از لحاظ تکنولوژی در سطح پایین میباشد اما نگاه مدیران شبکه به موسیقی و آوا بسیار بهتر از شبکههای ایرانی است. حضور دین در ثانیه به ثانیه این برنامهها احساس میشود. درست و غلط بودن نگاه دینی شبکه بماند، برای متخصصین این امر اما آنچه تفاوت اساسی آن با شبکههای ایرانی را نمایان میسازد این است که ما هیچ برنامهای بر اساس مبانی دینی نداریم در حالی که تمامی برنامههای تولیدی این شبکه، دین محور است. در شبکههای ایرانی شاید از 100 آهنگی که برای کودکان تولید و پخش میشود یکی دینی باشد که آن هم بیشتر مربوط به مناجات، اذان و... میشود که در تمام ادیان شبیه آن وجود دارد.
اساس برنامههای شبکه هدهد بر معرفی اهل بیت نبوت(علیهمالسلام) و راه و روش آنها استوار است. 90 درصد ترانههای تولیدی این شبکه بدون ساز و 10 درصد با موسیقی ارف است. ترانههای بدون سازبندی که بر اساس نواهای دینی استوارند نقطه عطف برنامههای این شبکه است. این آهنگها که بیشتر به وسیله «نزار القطری» و یک مداح دیگر اجرا میشود با مضامین دینی و بیشتر در مدح و وصف اهل بیت(علیهالسلام) تولید میشوند. نوع استفاده از الحان، مناسب با سن کودک و خردسال بوده ولی برای سنین بزرگتر جذاب میباشد. استفاده از ملودیهای جذاب و اصیل عربی و گاه ایرانی، استفاده از جمع خوانی کودکان با انتخاب صداهای خوب و ترکیب مناسب تصاویر بدون تقلید از شیوه کلیپ سازی غربی، باعث گردیده عدم استفاده از سازبندی، نه تنها از جذابیّت آثار نکاهد بلکه این آثار در اوج زیبایی و جذابیّت برای کودک باشد طوری که حتی کودکان ایرانی که زبان عربی را نمیفهمند با این آثار ارتباط خوبی برقرار میکنند.
اما در نقطه مقابل، برنامههای موزیکال شبکههای ایرانی است که تنها جذابیّتش ریتم تند است که جز تخریب روح و روان کودک ایرانی تأثیر دیگری ندارد. اکثر شعرها طنز ـ البته طنزی که بیشتر مناسب بزرگسال است تا کودک ـ یا مربوط به مسایل روزمره زندگی است. شبکه کودک جمهوری اسلامی حتی یک ساعت در روز هم برنامه مذهبی خاص کودک ندارد. هیچ کدام از مداحان و موسیقیدانان آیینی تا به حال برای تولید اثری مذهبی برای کودکان دعوت نشدهاند و اصلاً جز حجاب مجریان زن هیچ مؤلفهای که نشان دهد این شبکه متعلق به یک کشور شیعه مذهب است، ندارد؛ مگر در روزهای شهادت که همان اشعار و مراثی مخصوص بزرگسالان توسط خواننده مجریها که در برنامههای قبل مشغول خواندن ترانههای مستهجن بودند، برای بچهها اجرا میشود تا تکمیل کننده پازل عزای سراسری شبکههای صدا و سیما باشند. انگار که یاد ائمه اطهار(علیهالسلام) باید محدود به روزهای شهادت و ولادت باشد و بس.
تأثیر موسیقی مبتذل در سایر عناصر فرهنگی و گسترش فساد اجتماعی موسیقی هنر ناخوداگاه است. با لحظات زندگی سر و کار دارد و با تمایلات مهم انسان، برای بررسی اجمالی تأثیر موسیقی مبتذل آن را به دو بخش مهم تقسیم میکنیم:
الف) موسیقی بیکلام (موسیقی به ما هو موسیقی)
ب) موسیقی با کلام و محتوای کلامی موسیقی
صرف موسیقی مبتذل به واسطه ناسازگاری با فطرت انسانی - که طالب آرامش، تفکر و عطوفت است – تمایلات نفسانی عماره را به طور ناخودآگاه تحریک کرده و انسان را از آرامش اله که لازمه رسیدن به کمال است، باز میدارد. این موسیقی با پایین آوردن تمرکز و تعادل روحی به خصوص در قشر جوانتر نیاز به ریسک کردن، انجام فعالیّتهای ساختار شکنانه اجتماعی، زیاده طلبی و خشونت را در او بیشتر میکند، بیقیدی، بیتوجه به آموزههای اخلاقی و اجتماعی، گریز از کار و زحمت، افت درسی و نتایج زیان بار اجتماعی آن، تسلیم شدن در برابر هیجانهای زودگذر، خشونت زبانی که بروز آن در فحش دادن و زدن حرفهای رکیک است، شهوت گرایی و ... نتیجه تحریک این نیازها و تمایلات است.
اما در شکل دوم ادامه گرایش به این نوع موسیقی به این میانجامد که فرد هر چه بیشتر در گوش دادن به موسیقی مبتذل پیش رفته و به سمت موسیقی زیرزمینی یا موسیقی تولید شده به زبانهای غربی پیش برود. در این صورت تأثیر شعر مبتذل نیز به اینها اضافه میشود، شعری که سراسر تمجید از عشق مادی و جنسی است. شعری که سرشار از خشونت، شهوت و بی مبالاتی و از لحاظ تکنیکی ضعیف و با کمترین غنای واژگانی است.
چنین ادبیاتی افزون بر سرکوب قدرت تفکر، آرمانگرایی، عدالت خواه و میل به تلاش و حرکت، نسل جوان را به بیماری عشق اجباری دچار میکند، یعنی؛ تعریفی از عشق که هر جوانی باید جفت عشقی پیدا کرده و این تجربهها را که در ترانههای مبتذل یاد گرفته با او تمرین کند. عشقی که اگر به ازدواج نیانجامد موجب فساد و اگر بیانجامد باعث بهم ریختن تعریف خانواده، افزایش طلاق و خانواده ناپایدار میشود.
بیتوجه به موسیقی چنان چه بدین منوال ادامه پیدا کند و رشد ترویج موسیقی غربی با این سرعت پیش برود افزون بر نابودی بسیاری از مؤلفههای فرهنگی وابسته به موسیقی ایرانی، ترویج فساد، فحشا و نابسامانی اجتماعی را در بر خواهد داشت. امیدواریم حالا که به واسطه روشنگریهای داهیانه رهبر فرزانه انقلاب، مسؤولین کمی بیشتر از قبل به جنگ نرم و جنگ فرهنگی توجه نشان دادهاند به این امر هم توجه کنند که مقابله با جنگ نرم دشمن فقط چاپ کردن مقاله در باب جنگ نرم نیست بلکه سامان دادن به حوزههای فرهنگی مانند موسیقی، تأتر، سینما، ادبیات، هنرهای آیینی، آیینها و رسوم اصیل ایرانی – اسلامی را نیز شامل میگردد.(*)
حسین امیری؛ پژوهشگرمنبع: برهان