زن جوان که براي مشاوره به دايره اجتماعي کلانتري ۱۲مشهد مراجعه کرده بود با چشماني اشک بار افزود: انگار من هميشه بدبختم مادرم هنگام تولدم از دنيا رفت و پدرم که تصور مي کرد من بچه بد پاقدمي هستم مرا به خانه همسر دومش برد و از همان دوران کودکي معني تبعيض بين خودم و خواهران و برادران ناتني ام و بي مهري هاي نامادري ام را خيلي خوب درک کردم.
۸ساله بودم که يک روز برادر ناتني ام با توسل به زور و تهديد مرا مورد آزار و اذيت قرار داد. او که از من خيلي بزرگتر بود تهديدم کرد اگر چيزي در اين باره به کسي بگويم بلا به سرم خواهد آورد. من موضوع را به پدرم اطلاع دادم. او برادر ناتني ام را کتک زد و مرا هم ۲ شبانه روز داخل تنور خانه روستايي مان زنداني کرد.
عمويم وقتي متوجه شد چه مشکلي برايم به وجود آمده است مرا به خانه خودش برد و دو سال در منزل او زندگي آرامي را پشت سر گذاشتم.
ولي همسر عمويم که فرشته مهرباني بود در اثر بيماري فوت کرد و من دوباره مجبور شدم به خانه پدرم برگردم. در سن ۱۲سالگي با مردي ازدواج کردم که ۱۷سال از خودم بزرگ تر بود. او چوباني مي کرد و وضع مالي بسيار نابساماني داشت. پس از مدتي فهميدم شوهرم به کريستال اعتياد دارد.
زن جوان اشک هايش را پاک کرد و افزود: در سن ۱۴سالگي باردار شدم و پس از آن که پسرم را به دنيا آوردم چون با خبر شدم همسرم با زني معتاد رابطه برقرار کرده است از ترس اين که مبادا دچار بيماري ايدز شوم و يا مشکل ديگري برايم به وجود بيايد طلاقم را گرفتم و همراه پسر کوچولويم به مشهد آمدم.
يک آدم خير مرا به خانمي معرفي کرد که موسسه خيريه داشت و تقريبا دو سال هم تحت حمايت اين زن پرهيزگار قرارگرفتم اما او هم به علت بيماري و کهولت سن درگذشت و من دوباره بي پناه و غريب شدم.
من براي آينده فرزندم خيلي نگران بودم و در شرايط سختي که داشتم به واسطه فردي نيکوکار با فردي خير آشنا شدم که انساني وارسته و از خود گذشته است و تا به حال کمک هاي مالي زيادي نسبت به من کرده است. اما مثل اين که نبايد آب خوش از گلوي من بدبخت و بچه بي گناهم پايين برود چون پسر جوان اين فرد خير که متوجه کمک هاي پدرش نسبت به من شده با سوء برداشت در مورد آشنايي ما و به بهانه حمايت از مادرش مدتي است که برايم ايجاد مزاحمت مي کند و حتي شب گذشته با ورود به خانه ام مرا مورد ضرب و شتم قرار داده است.