چگونه است که فرزندان شهدا و جانبازان در فیلمها، یک مشت افراد سوءاستفادهگر هستند که از دنیا طلب دارند و از پدرانشان فراریاند؟ آی فیلمسازها؛ خیلی سال میگذرد که یک فیلم در شأن پدرانمان ندیدهایم، خیلی سال میگذرد که آنها را ندیدید!
به گزارش فارس، شهید «ایوب بلندی» در روز بیست ونهم آذرماه 1339 در تبریز به دنیا آمد؛ پدر، نامش را ایوب نهاد تا اسوه صبر و استقامت باشد این گونه هم شد؛ او از جمله جانبازانیست که جای زخمهای 70 تیغ جراحی بر پیکر مبارکش به یادگار ماند تا در قیامت بر صبرش در تقدیرات الهی شهادت دهد. تا اینکه زمین از این همه صبر ایوب دفاع مقدس به ستوه آمد و در چهارم مهرماه 1380 پیکرش را در آغوش گرفت.
«هدی»، فرزند 23 ساله این شهید، امروز دلگیر است، از فیلمهایی که میتوان گفت فقط فیلم است نه حقیقت دفاع مقدس. وی در یادداشتی این دلتنگیها را بیان کرده است:
بغض کردم اما صدایم در نیامد، چشمهایم پر شد اما نبارید، چراغها روشن شد و همه سوت و کف زدند اما من فقط دستهای گرهزدهام را در هم فشردم و آخ نگفتم، فقط بغض کردم، بغض کردم و بغض. از پلهها یکییکی پائین آمدم، وقتی از در خارج شدم دوباره به سر در سینما نگاه کردم و اسم فیلم را زیر لب زمزمه کردم «سیزده 59». بغض گلویم را به شدت میفشرد، از شدت ناراحتی دندانهایم را به هم میساییدم، آن همه بیحجابی دختر جانباز ذهنم را به خود مشغول کرده بود.
بعد از دیدن فیلم «دموکراسی تو روز روشن» به خودم قول داده بودم که دیگر برای دیدن فیلمهای جنگی به سینما نروم اما قولم را شکستم با خود گفتم شاید این بار فیلم خوبی برای دفاع مقدس ساخته باشند. در آن فیلم، دیدم دختر بیحجابی را که در نقش من بود، منی که تمام داراییام در این دنیا و آن دنیا حجابم است.
دختری را دیدم که به قول آقای عزرائیل به خاطر سهمیهاش، پدرش را مجازات میکردند، سهمیهای که حق کسی را ضایع نمیکرد، آقای کارگردان و نویسنده حتی به خودشان زحمت نداده بودند تا یک سر به بنیاد شهید بروند و نوع سهمیه را بفهمند. سهمیهای که مثل خار در گلوی برخی گیر کرده است.
آی مردم! سهمیه من مال شما! شما هم در عوض پدرم را به من برگردانید؛ سخت است باشد، عیبی ندارد، یک لحظه دست نوازش پدرتان را به من بدهید و سهمیه من مال شما!
آی آنهایی که هر جا میروید، میگویید ما سهمیهها را بردهایم! اگر شبهای کنکور در آرامش و رفاه بودید، من بهترین لحظههای عمرم را در بیمارستانها و آسایشگاهها در کنار تخت بهترین پدر دنیا، نشستم؛ اشک ریختم و نفسهایش را شمردم.
چگونه است که ما فرزندان شهدا و جانبازان در فیلمها، یک مشت افراد سوءاستفادهگر و بیمصرف هستیم، بچههایی عقدهای که از دنیا، طلب دارند و از پدرانشان فراری هستند. هیچ یک از ما در فیلمهای شما تربیت درستی نداریم و فقط از فرزند ایثارگر بودن سهمیه و بلیط نیم بها را یاد گرفتیم و به زور از بیتالمالی که مال مردم است، به نام خودمان میخواهیم.
در این فیلمها، فرزندان سردارهای جنگ، همه مفسدان فیالارض شدند و حتی اگر ریش بر صورت و چادر بر سر دارند، همه مصلحت است و ظاهر!
یک سؤال! آقایان و خانمهای فیلمساز چه کسی به شما اجازه تخریب و ترور شخصیت ما را میدهد؟! چگونه میخواهید در مقابل خداوند پاسخگوی ما باشید؟ حساب ما و شما باشد روز قیامت در کنار پدرانمان...
من نمیگویم همه ما علیهالسلام هستیم اما بچههایی هم هستند که مذهبیتر و ولاییتر از پدران و مادرانشان شدند، چگونه است که شما نمیبینید، چگونه است؟! هر چند ندیدن شما چیز جدیدی نیست، شما که حتی اصل کاریها را که پدران ما باشند، فراموش کردید؛ خیلی سال میگذرد که یک فیلم در شأن آنها ندیدیم، خیلی سال میگذرد که آنها را ندیدید...
آی فیلمسازها! کل سوژههای شما شده عشقهای کاذب و روابط دختر و پسر، حیف که سوژههای ایثارگران را لمس نمیکنید که اگر میکردید وضع ما الان این نبود!! اگر سوژه عشقی میخواهید، بیایید روابط عاشقانه پدرهای سفرکرده ما را با در ابراز علاقه، احترام و عزت به همسرانشان درک کنید؛ آنهایی که از عشق زمینی به خدا رسیدند، هر چند که عشق آنها زمینی نبود و آسمانی بود.
شما هرچقدر خوبی بخواهید از جنگ پیدا میکنید، از شهدا، اسرا و از جانبازها؛ به قول پیر جماران «جنگ برای ما یک نعمت بزرگ الهی بود». شما را به خدا قسم اگر توان لمس و فهم عظمت جنگ و یارانش را ندارید، کاری به کارشان نداشته باشید، نگذارید از دید نسل جوان آن شیردلان اینقدر ضعیف باشند که حتی در تربیت فرزندانشان هم کم آوردند؛ نگذارید این عرصه بیش از این در مظلومیت باشد اگر مرد میداناید «یاعلی»...