سرویس دفاع مقدس «تابناک» ـ «فرحه دبات»؛ هرگز این نام را شنیدهاید؟ هیچ گاه او را دیدهاید؟ به او «رحیمه چنانه» هم میگفتند. روزهایی که شهر شوش زیر بمباران و توپهای دشمن وحشی، هنوز نفس میکشید و جوانان شهر، سدی از ارادههای آهنین خود در برابر ارتش او بنا کرده بودند و جنگل «امقر» همچنان در آتش میسوخت؛ او بود که چون مادری دلسوز ایستاده بود تا پناهگاهی باشد برای رزمندگان.
اگر شما هم در همان روزها بر گرده تویوتاهای جبهه از میان این شهر گذشته بودید، درست روبهروی گنبد حضرت دانیال نبی (ع) در آن سوی رودخانه، خانه گلی کوچکی را میدیدید که «فرحه» در گوشه آن تنوری بر پا کرده بود و در آن با آردهایی که رزمندگان اسلام برایش میآوردند، خمیر درست میکرد و با دستهای پیر و خستهاش، همه روز را نان میپخت و به خط مقدم میفرستاد.
او میگفت: «این تنها کاری است که میتوانم برای رزمندگان انجام دهم».
وقتی رزمندگان از او خواسته بودند که او نیز شهر را ترک کند، گفته بود: «بگذارید آخرین روزهای زندگیام را وقف اسلام کنم».
رزمندگان دور تنور او جمع میشدند و او دست رنجش را داغ داغ بین آنها تقسیم میکرد و همانند مادری دلسوز آنها را دعا میکرد.
... اما یکی از روزها، وقتی رزمندگان برای گرفتن نان به خانهاش میروند، میبینند او بر روی تنوری که هنوز آتشش زبانه میکشد، افتاده است و ترکشهای توپهای عراقی او را به شهادت رسانده و آرزویش را برآوردهاند.
اکنون اگر روزی خواستید به یاد روزهای نبرد، دلش را شاد کنید و فاتحهای بر مزار او بخوانید، یکراست به زیارتگاه «شچاخ» منطقه شوش بروید که او همچنان غریب و گمنام در آرامش خویش خفته است.
* از آنجا که هیچ عکسی از این مادر نیافتیم، بچههای خونگرم شوش اگر تصویری از او دارند برای ما بفرستند؛ به این امید که این شهید بزرگوار دستگیر ما باشد.