۱ ـ دوستی میگفت: «پدر بزرگم از من ناامید بود. من دوستش داشتم و هر چه بیشتر میاندیشیدم، کمتر دلیل ناامیدیاش را درک میکردم».
دوست ما درس میخواند و بقیه وقتش، یعنی بیشتر آن را هم صرف خواندن کتابهای غیر درسی
میکرد. پدر بزرگش اما مرد با همتی بود
و به چندین صنعت ـ هنر ضروری برای دهقانی آراسته. و همیشه سال را به تکاپویی میگذراند. با ارزشهای و شاخصهای برزگری، پدر بزرگ بالاترین نمره را میگرفت. با همین شاخصها، نمره نوه، زیر صفر بود!
پدر بزرگ که عین و بخشی از زندگی قدیم بود و غرقه در زیست دهقانی، هیچ خبر نداشت که عصر دیگر شده است و به تبع با شاخص و معیارهای او هم دیگر نمیتوان آدمها را اندازه گرفت!
آنچه گذشت، میتواند و قطعا، حکایت حال بسیاری از هم نسلان من باشد/ است؛ آنانی که به سبب ورود محصولات مدرنیته غربی، بیکه التفات داشته باشند، به عصر مدرن پرتاب شدند. پرتاب شدند بدون آنکه آماده شده باشند. پرتابی مثل رفتن از این دنیا به برزخ؛ از دنیایی به دنیایی کاملا متفاوت!
۲ ـ سیاست ورزان این روزهای ما، به خصوص، بر این خیالند که «گفتمان» چیزی است حداکثر از جنس فکر و نظر که میشودش برساخت؛ غافل از آنکه گفتمان، محصول هم بودی عوامل بسیاری است. کمترین این عوامل، انسان است. و این زمانی است که ما نوع انسان را در نظر داشته باشیم. اگر یک فرد بخصوص از نوع انسان را در نظر بگیریم که مسأله باز هم عجیبتر میشود. در آن صورت، سهم آن مصداق بیش از اندازه ناچیز خواهد بود؛ چیزی نزدیک به هیچ!
به عبارتی، گفتمان که در زبان هم تجلی میکند، عبارت است از مجموعهای از اتفاقات، شناختها، تلقیها، ارزشها، رفتارها و تلاشهای منجر به نوعی از زندگی؛ نوعی از بودن آدمی در کنار بقیه هستندگان؛ بنابراین، گفتمان در ذهن و زبان هم حضور و تجلی دارد، ولی صرفا محصول ذهن و زبان نیست، بلکه اعم از آن است.
بنابراین، از آنجا که آدمی در طبیعت و در زمان زندگی میکند، گفتمان محصول تعامل او با این دو است و اگر اندکی تأمل کنیم، هویدا میشود که در این تعامل، آدمیزاد، در اغلب موارد، نه «عامل مؤثر» که «طرف تأثیر پذیر» است و چنین اگر باشد، گفتمان، محصول تعاملی است بین آدمی و بقیه موجودات به اضافه زمان که بنی آدم مغرور کمترین نقش را در آن دارد!
۳ ـ باری، ایرانیان که قرنها بود به سنت خود عادت یافته بودند و حداکثر بر شاخ و برگش میافزودند، وقتی برخی از ایشان به سرزمینهای دیگر پای نهادند، از دیدن «گفتمان» آنان مجبور به «اعجاب»ی شدند که «تحسین» را نیز در خود داشت!
این اعجاب و تحسین اما برای ایشان و هم وطنانشان از جهات مختلف هزینه بسیار ایجاد کرد. یکی هم اینکه سادهدلانه، بخشی از این گفتمان، یعنی ابزارها و تکنیکهای آن را برگرفتند و به سوغات آوردند، به این خیال که در زندگی خود همان گونه که هست (به عبارتی، در گفتمان خود و با حفظ آن) از این سوغات بهره ببرند و ما سالهاست که داریم هزینه این ساده دلی را میپردازیم!
۴ ـ ما تکنیک و ابزار مدرنیته را برداشتیم به ساده دلی و بیشتر از این نمیخواستیم و هیچ نمیدانستیم که این دو آنقدر نیرو دارند که ما را جذب کنند و هنوز نمیخواهیم بپذیریم که بقیه اجزای مدرنیته هم با این دو بر ما مسلط شده است، پس همان به که آگاهانه با گفتمان مدرنیته، که اکنون برما مستولی است، برخورد کنیم تا از آن برخوردار باشیم!
۵ ـ بیتوجهی به تسلط گفتمان مدرنیته بر ما، موجب شده که همچنان مقلد باشیم و با مدرنیته همان گونه برخورد کنیم که با سنت برخورد میکردیم؛ سکون و تسلیم. حالا ما بخشی از جهان مدرنیم، بدون آنکه در آن حضور داشته باشیم!
۶ ـ برزیگران دشت با آمدن صنعت مدرن به ایران، با خلق و خوی روستایی، آواره شهرهای نوپا شدند و شدند قطعهای از قطعات این صنعت؛ یکی در کارگاه یا کارخانه و یکی در سازمان یا اداره. و هنوز چشم باز نکردهایم بر این دقیقه که همه در تکاپوییم تا همه چیز تبدیل شود به وسیلهای برای تبدیل شدن ما به بخشی از صنعت جدید!
۷ ـ باری اگر این تبیین راهی به درستی داشته باشد و واقعیت که ما از جهان سنتی خود به گرداب مدرنیته پرتاب شدهایم، توصیه آن است که به این گرداب تن نسپاریم و برای نجات، پس از پذیرفتن واقعیت، دست و پایی بزنیم. تا آن زمان، البته، روز به روز پایینتر خواهیم رفت!
۸ ـ پدر بزرگ دهقان دوست من، هیچ از خیالش نمیگذشت که نوهاش دیگر نه برزگری چون او که باید کارمندی عالی رتبه شود که اگر میدانست شاید به نوهاش نمره مهربانانهتری میداد!