باغ فین از نامدارترین آثار باستانی و جاذبههای توریستی کشورمان، که در شهر کویری کاشان معروف به دارالمومنین واقع شده، این روزها در کنار دیگر آثار زیبا و کهن بشری در این شهر اصلاً حال خوش و درست و حسابی ندارد؛ سروهای بلند قامت و کهنسالش به گواه تاریخ نویسان از عمری دستکم پانصد تا نهصد ساله حکایت داشته و عمارت آنکه در دورههای گوناگون بارها توسعه یافته و بازسازی شده، اکنون در معرض تهاجم عدهای بیفرهنگ و ناآگاه واقع شده که به ظاهر قصد از میان بردن آن را کردهاند و از هر ابزاری برای تخریب آن بهره میگیرند.
برای دیدن زیباییهای این باغ با نخستین جستجو در اینترنت و یا کتب و مجلههای ایران و جهانگردی، میتوان تصاویر کاملاً هنری از این عمارت را ـ که اتفاقاً و متاسفانه بسیار دیر در سال ۲۰۱۱ به ثبت جهانی یونسکو رسیده ـ با مناظر چشمنواز و معماری شگفتانگیز آن دید.
اما صد افسوس و دریغ از اینکه آنچه چشمان بیننده را نوازش داده، تصاویر از فاصله کانونی و زاویه مخاطب پسند برای پوشش عمارت و باغ و گاهی معماری منحصربهفرد است!
امروزه وقتی از نزدیک و با چشمانی غیر مصلح به آنها خیره میشویم با زشتیهایی عجیب و غریب روبهرو خواهیم شد که بیدرنگ دل هر زیباپسندی را به درد خواهد آورد و ناخودآگاه آن آن مثل قدیمی را به یادمان میآورد که: «از دور دل میبرد و از نزدیک زَهره».
البته در این باره باید گفت، بخشی از این زشتیها، به دلیل فرسودگی تدریجی باغ و عمارت ـ که به ظاهر هر از گاهی با عنایت به بودجه و بضاعت محدود به دست متولیان میراث فرهنگی و گردشگری بازسازی میشود ـ است و بخشی هم مربوط میشود به خرافهگری مانند پرتاب انواع سکه به درون چاه آب برای گرفتن حاجت.
ولی منظره هولناکتر مربوط به رعایت نکردن هنجار و اخلاق اجتماعی در قالب احترام به میراث فرهنگی توسط برخی بازدیدکنندگان و یا بهتر بگوییم، «دشمنان میراث فرهنگی» با خلق آثاری همچون ثبت یادگاری با خنجر، چاقو، خودکار، قلم و تیشه بر پیکر جاندار درختان و بیجان عمارت و سازههای فاخر آن است که سخنی برای گفتن باقی نمیگذارد.
در این میان، گاهی انسان فرهنگ دوست و متمدن احساس میکند که ای کاش این عمارت بر اثر بلایای طبیعی و یا فرسودگی تدریجی همچون ارگ بم ـ فارغ از تلفات جانی آنکه مصیبت عظیمی ایجاد کرد ـ تخریب میشد و هیچ گاه قامت راست نمیکرد تا اینگونه دلش نمیسوخت و دستکم گناه نبود این اثر را بر گردن قضا و قدر و گذر روزها میانداخت تا اینکه با چشمانش ببیند، مردم خود به جان این آثار زبان بسته افتادهاند تا با همت بالا نسبت به نابود کردنش، از هر کوششی دریغ نکنند.
این رفتار ناسازگارگونه اجتماعی، هنگامی به اوج پلیدی خود میرسد که میبینیم فرد یاغی برای حک نام و مشخصاتِ خود کوشیده در بالاترین جایی که دستش میرسد، اثرش را ثبت کند؛ حال آنکه هر چه به نقاط بالاتر آسیب دیده نگاه میاندازیم، نه تنها شیب تخریب بنا با مرقوم نمودن یادگاری تندتر میشود، بلکه نام افراد در کنار زمان، خودکار به روز شده؛ به گونهای که در بخشهای تحتانی عطف به تاریخ حک تا بخشهای فوقانی از خسرو و قادر و هوشنگ گرفته به کامبیز و سهیلا، نو نوارتر شده است؛ همان گونه نیز تاریخ ثبت یادگاریها ارتقا پیدا میکند.
اصلاً قصد بررسی و آسیبشناسی این رویداد را نداریم؛ هرچند بسیار مهم است که دلایل آنچه که بیننده را وادار کرده با عشق و علاقه این گونه ناجوانمردانه بر پیکر این عمارت زیبا بنگارد، بیابیم و پیرو آن جلوی گسترش این پدیدهٔ زشت را بگیریم، ولی نکاتی چند در این میان دارای اهمیت است:
۱ـ آیا امروز منصفانه است با وجود دستکم پانزده تا بیست دوربین مدار بسته برای حفاظت امنیتی در نقاط گوناگون باغ و وجود تابلوهای متعدد راهنما و نیروهای یگان حفاظت این مجموعه تاریخی، گناه این رویدادها را بر گردن بیکفایتی کارکنان و نگهبانان این آثار بیندازیم؟
اگر چنین است که باید برای هر بخش از باغ دوربین مدار بسته گذاشته و شبانهروز، اپراتورها و نگهبانان متعدد مشغول کنترل بازدید کنندگان باشند، نه برای سرقت بلکه برای کنترل تخریب!
۲ـ آیا درست است برای بازدید کنندگان، ورودی خاص تعبیه شده و آنان را به هنگام ورود کنترل کرد؟ در آن صورت، گمان نمیرود که به شعور ایرانی با داشتن تمدن و فرهنگ کهن توهین شده است؟
۳ ـ ذکر این فاجعه اشاره خاص به تخریب بخشی از مجموعه آثار فاخر ایرانی در شهر کاشان بود؛ بنابراین، خود قضاوت کنید که در شهر شما در کنار موزه و آثار تاریخی، آیا ردپایی از این واقعه دلخراش وجود دارد یا نه؟
۴ ـ در کمال حیرت تاریخهای حک شده بر پیکر این عمارت و بناها از سال ۸۹ تا کنون رشد فزاینده داشته است، به گونهای که در سال جاری به نقطه اوج خود میرسد و ظاهراً در میان این متجاوزین نسل جوانتر، کمترین اهمیت را به نگهداری از این آثار دستنخورده و ارزشمند قائل بودهاند. در این باب هم میتوان نقدهای فراوانی نوشت و گناه را به گردن فرهنگ سازی نکردن والدین، متولیان میراث فرهنگی و غیره انداخت که بعید به نظر میرسد حرکتی جّدی در پی آن شکل گیرد.
۵ ـ مسأله انکار ناشدنی اینکه در متون مرقوم شده بر پیکر آثار میتوان به روشنی ابراز نیازهای جنسی و علاقه عاشقانه را با درج شماره تلفن، شهر، نشان، نام عاشق و معشوق را به وفور یافت که قطعاً این واقعه حکایت عمیقی از مشکلات بهداشت روان و سازگاری اجتماعی نسل امروز را روایت مینماید و با عنوانش تلنگری هم به متولیان آموزشی و فرهنگی کشور میزنیم.
در پایان گذشته از نگاه آسیبشناسی اجتماعی به این پدیده زشت آرزو میکنیم که ای کاش میشد همان گونه که انرژی را ارج مینهیم و بقای آن را برای نسل آینده واجب میدانیم، آثار باستانی را نیز پاس بداریم و بدانیم با روند تخریب کنونی، نسل آینده ایران زمین در معرض فقدان هویت باستانی و اجداد خود خواهند بود و حاصل آن، پذیرش ناخواسته فرهنگهای متفاوت و نام ناآشناست که اثرات مخربش به مراتب گستردهتر از پایان نفت و گاز و چالش جایگزین کردن آنهاست. برای نگهداری و جایگزین کردن منابع انرژی، گزینههای متفاوتی پیش روی محققین و دانشمندان هست اما آثار باستانی شاید احیا شود، ولی تجدیدپذیر نیستند.
عکس: علی علیزاده