اصالت و اصیل بودن ریشه در فرهنگ هر جامعهای دارد و نمود فرهنگ را میتوان در جامعهای که برساخته از این فرهنگ است، دید. جامعه ایرانی، جامعهای است که به زعم بسیاری از اندیشمندان، جامعه در حال گذار است؛ گذاری از سنت به مدرنیته؛ گذاری که مدتهاست دست به گریبان جامعه ایرانی شده و همچون سوارکار و اسبی چموش میماند، که سوار میخواهد اسب را رام کند و سواری گیرد، اما اسب بر آن است که آزاد و رها و بدون سوار بتازد و این نمایش پر هزینه و بدون راهکار همچنان ادامه دارد.
مدرنیته میخواهد از سنت افسون زدایی کند و امروزیترش نماید، اما سنت نمیخواهد غرورش لگدمال شود و سعی بر حفظ رازآلوده بودنش دارد، ولی گویا تازیانههای تجدد عوارض خود را نشان داده و اسب نجیب و مغرور در حال رام شدن است. به هر سو بنگریم دستاوردهای مدرنیته خود را نمایان کرده و در حال زدن آخرین ضربههای خود است. و تنها شدن و تخریب ارزشها، نمونههایی از این ضربات سهمگین است. حال در این زمانه با فیلمی اصیل روبهرو میشویم که میخواهد ارزشهایی را که در حال فراموشی آنها هستیم، به ما یادآوری کند.
«بوسیدن روی ماه»، فیلمی است اصیل و اصالت مشخصه اصلی آن است و با دیدن آن به زندگی راه پیدا میکنیم که میتوان با آن همذات پنداری کرد و آن فراموش شده خود را در این فیلم یافت. با دیدن این فیلم، سراغ گمگشتهای در اعماق ذهنمان میگردیم که مدتهاست آن را در پس هیاهوی زندگی امروزی ـ که دستاوردهای مدرنیته نقش اصلی این زندگی امروزی را بازی میکند ـ به فراموشی سپردهایم؛ اما بوسیدن روی ماه، آن دیگر زندگی امروز است؛ زندگی که ریشه در فرهنگ و سنت ایرانی دارد و میخواهد در این زمانه مصنوعی ساخته شده فناوریهای جدید، آن واقعیتی باشد که همچنان ریشه خود را در زندگی اصیل و سنت غنی میبیند.
فیلم با یک مهمانی آغاز میشود؛ مهمانی که در خانه احترامالسادات است؛ پیرزنی که نماینده جامعه سنتی است. او خوب میداند که جامعه ایرانی، یک جامعه جمعگراست، نه یک جامعه فردگرا؛ جامعهای که کمک به همنوع از ارزشهای والای آن بوده و برای همین است که به فکر خاله فروغ ـ که در ادامه فیلم مشخص میشود خواهرش نیست، بلکه همسایه قدیمیاش است و بیماری لاعلاجی گریبانگیرش شده ـ است.
درست است که احترام السادات پیر شده اما مدیریت خانواده را دارد و حواسش به همه امور هست و حتی میداند که نوههایش از کدام غذا خوششان میآید و کدام غذا را دوست ندارند. او حتی حواسش به مهندسین جوانی که برای تخریب محله آمدهاند نیز هست و به فکر اسایش آنهاست. درست است که این مهندسین برای تخریب همه خاطرهها و دلمشغولیهایش آمدهاند، او میداند آنها مهمان محله هستند و باید مهماننوازی کرد.
آدمهای متعلق به این زندگی اصیل در این زمانه در حال تنها شدن هستند. همان گونه که آن دو پیرزن تنها بودند و آن پیرمرد (مش قربون) و آن رییس سابق معراج الشهدا حاج آقا مصطفوی. درست است که فرزندان احترام السادات به او سر میزنند و حتی نوهاش، گاه و بیگاه پیش او میآید، اما احترام السادات تنهاست و این تنهایی را فرزندانش با تلفن زدن و نوهاش با لب تاپ و موبایل به او تحمیل میکنند و خاله فروغ که جای خود را دارد و تنها مونسش احترام است و عکس پسرش و درد دلش. مش قربون هم دلخوش به پیغام و پسغامهای دیگران است؛ اما ذهن رو به زوالش او را به تنهایی فرا میخواند و حاج آقا مصطفوی که تنهاییاش را با ماشینهای قراضه تقسیم کرده و خودش هم مانند ماشینهای قراضهاش در حال له شدن است؛ له شدنی زیر فشار فراموشکاری جامعه و گویا با له کردن ماشینها که نماد مدرنیته هستند، در حال انتقامگیری از آنهاست. مدرنیتهای که برای آدمهای اصیل تنهایی به بار آورده و نه تنها این آدمها را بلکه همه انسانها را به تنهایی کشانده است.
آدمهای اصیل این فیلم مال این زمانه نیستند و حتی هوای این زمانه آنها را اذیت میکند، این تفاوت را شرایط زمانه به آنها تحمیل کرده است و راهی جز به گوشهنشینی و به فراموشی سپردن و حتی از میان رفتن نیست؛ همان گونه که حاج آقا مصطفوی به گوشهنشینی تبعید شده بود و مش قربان فراموشکار و آن دو پیرزن نیز محله و خانهشان در آستانه نابودی میبینند.
در فیلم بوسیدن روی ماه، روندی را میبینیم که در حال احیای مفاهیم و ارزشهایی است که در جامعه امروز ایران در حال کمرنگ شدن است؛ ارزشهایی نظیر: ایثار، گذشت، یاری رساندن و از همه مهمتر تسامح و دعوت به گفتوگو. درست است که شهید پیدا شده، فرزند احترام السادت است، ولی باید در مقابل همسایه قدیمی ایثار و او را خوشحال کرد. باید گذشت از تمام دلبستگیهایت تا دوست لاعلاجت در واپسین روزهای زندگیاش به آرزویش برسد. درست است که نوهات با معیارهای تربیتی خودت بسیار فرق دارد اما میتوان با گفتوگو راه درست را به او نشان داد و با تسامح علایقش را سرکوب نکرد و حتی با او و علایقش همذات پنداری کرد.
در این فیلم همه چیز در حال گذر است و برای رسیدن به هدف باید گذر کرد، حتی اگر جامعه روی خشن خود را نشان میدهد یا ساختار سد راه توست، باید گذر کرد و رفت تا به هدف رسید. درست است که ناهنجاریهای جامعه، عریانتر از پیش ظاهر شده است، ولی میتوان پایبند به اصولی بمانی که یادگار نیاکان است. درست است که ظواهر مدرنیته با تمام دستاوردهایش، باورها و ارزشهای جامعه فراموشکار را به مبارزه نابرابر طلبیده و در حال خاک کردن آنهاست، میشود در این جامعه فراموشکار و مسخ شده، ارزشها و باورهای خود را داشته باشی و خود خودت باشی. در این فیلم، شهدا نمادهایی هستند که یادآور همان زندگی اصیل است؛ نمادهایی که با برجسته شدنشان، معیار زندگی اصیل میشوند و ملاک عیار، ملاک عیاری که میخواهند آدمهای اصیل را بسنجند که آیا این آدمها در این زمانه جدید، همان اصالتها را دارند یا اینکه همرنگ جماعت شدهاند؟
و چه سربلندند این آدمهای اصیل که عیارشان همان عیار سابق است؛ عیاری که در ذهن رییس جدید معراج الشهدا نمیگنجد؛ عیاری که در قالب ساختارهای امروزی نیست و فراتر از آن است؛ عیاری که برای حل مشکل ساختاریاش باید سراغ همجنس و هم وزن خود این آدمهای اصیل رفت (حاج آقا مصطفوی)، عیاری که حتی آدمهای تربیت شده خودت که برای دفاع از این زندگی مجروح شدهاند (پسر جانبازش) جلوی آن کم میآورند و بوسه بر پیشانی این آدمهای اصیل میزنند؛ اما چه باید گفت و چه باید کرد در برابر این آدمهای اصیل جز اینکه روی ماهشان را بوسید.
* کارشناس ارشد اندیشه سیاسی