نوشته زير اقتباسي است از پارهاي بازتابهاي جهاني از آنچه در برخي كشورهاي شيعه نشين به عنوان «قمه زني» جريان دارد و از زبان تازه مسلماني فرضي بيان ميشود؛ مكان و زمان و شخصيتهاي ان نيز فرضي است. پيشاپيش به دليل به كار بردن بعضي عبارتهاي خشن از خوانندگان عزيز پوزش ميطلبم.
چيزي كه پيش از گرويدنم به مذهب تشيع همواره آزارم ميداد و به خوبي ديده بودم دشمنان تشيع در كشور من كه يك كشور غربي است و بسياري ديگر از كشورها، در تبليغات رسانهاي خود چگونه از آن سوءاستفاده ميكنند، موضوع خرافات و به ويژه در سالهاي گذشته «قمه زني» بود.
پيش از ورود به ايران، «قمه زني» را در گوگل جستجو كردم. اولين يافتهام روحاني ظاهرالصلاحي بود كه در مزيتهاي قمهزني صحبت ميكرد؛ همو كه بارها تصويرش را از شبكههاي كشورم ديده بودم. اما من كه با تحقيق كامل تشيع را انتخاب كرده بودم و مهمترين حجت من نيز بر اين انتخاب، مظلوميت و در عين حال مهرباني و رحمت اباعبدالله الحسين(ع) بود، با اين چيزها از راه بيرون نميشدم؛ گرچه هرگاه اسلام خود را براي دوستانم بازگو ميكردم، آنها با تعجب از همين روزنه بر من ميتاختند و من را خشونت طلب و پرخاشگر معرفي ميكردند!
من كه با مطالعه دقيق در مكتب حياتبخش شيعه به آن گرويده بودم، به اصرار زياد، يكي از رفقايم را كه در گرويدنم به اين مذهب، نقش بسزايي داشت، راضي كردم تا امسال محرم من را به جايي كه اين عمل در آنجا برگزار ميشد، ببرد. با پافشاري زياد من راضي شد، اما به خوبي شرم و خجالت را در چهره او ديدم و همين شرم و حياي او دلم را قرص ميكرد كه اين موضوع در ميان شيعيان عموميت ندارد و بر اطمينان قلبي من از انتخاب اين راه ميافزود.
يكي از روزهاي محرم به شهر مورد نظر رسيديم. دور تا دور محل پر بود از جمعيت. دستهاي زنجير زن با پيراهنهاي سياهي كه پشت آنها را بهاندازه ضرب زنجير پاره كرده بودند، وارد ميدان شدند؛ مجلس، حال و هواي عجيبي گرفته بود! نگاه كردن به پوستهاي كبود كه گاه تيغهاي تيز لاي دانههاي زنجير، آنها را پاره كرده بود، با رگهايي متورم كه ديگر تركيده و خون از انها به بيرون فوران ميكرد، قلب هر بينندهاي را آزار ميداد؛ نميدانم گريه من در ان حال بر عزاي ابي عبدالله (ع) بود يا بر وضع رقت بار اينان ! پيرِ ميدانداري كه با بالا و پايين بردن دست راست خود، ضرباهنگِ زنجيرزنان را كم و زياد ميكرد، با نگاه به روحاني كه ظاهرا براي مراسم دعوت شده بود و ديدن شدت جزع او، بر شدت عمل خود تحريك ميشد و زنجيرها با سرعت و قدرت بيشتري به پشت و گاه بر سر و صورت زنجيرزنان ميخورد. آن روحاني محترم كه چند قدمي من بود، انگار به خود امد و متوجه تاثير گريهاش بر آن صحنه شد. خود را كنترل كرد و دست آن پيرمرد نيز آرام گرفت. دسته زنجيرزن هم ازسوي ديگر ميدان خارج شدند، در همين گير و دار صداي جمعيتي خروشان كه به محل نزديك ميشدند همه را متوجه خود كرد!
پيشاپيش آنان گوسفندي براي ذبح آوردند و بَرّهاي كه معلوم بود مدتي است از شير گرفته شده را از مادر جدا كرده و براي آنكه چشم آن بره به مادرش نيفتد، كيسهاي به سر او كشيده، و در جايي مخصوصي نگه داشتند؛ پارچهاي سبز به گردنش بسته بودند و با احترام كامل به او آب داده، رو به قبله خوابانيدند، بسم الله گفتند و براي آنكه زياد زجر و درد نكشد با چاقويي تيز، سريع خلاصش كردند. گفتم ميداني براي چه بسم الله ميگويند؟ گفت: براي چه؟ گفتم: يكي از دلايلش آن است كه اينجا قرار است خوني از يك جاندار بر زمين بريزد و «بسم الله» يعني خدايا فقط با اجازه تو، چنين كاري ميكنم. رفيقم گفت عجب! تفاسير زيادي شنيده بودم\ ولي اين تاحالا به گوشم نخورده بود!
لاشه گوسفند را باز به احترام بلند كردند و در پي آنها عدهاي فريادزنان در حالي كه تيغهاي برهنه را بالا و پايين ميبردند، وارد شدند! سراسيمه داخل جمعيت شدم؛ پنداشتم دشمني به جمعيت هجوم آورده و اينان براي مقابله با او شمشير و تيغ از نيام كشيدهاند. با كمال تعجب ديدم با همان تيغها بر سر خود ميكوبند و خون بر سر و روي خود جاري ميسازند و كمي آنطرفتر جلوي چشم مادر و پدر، حسين حسين گويان، سر ِطفلكي معصوم را در حالي كه مادرش به خود ميلرزيد و دست شويش را گرفته بود تا قمه را كمي پايين بگيرد و آرام بر فرق بچه بزند، براي قمه آماده ميكرد. بچهها از ترس دست در دهان ميكردند و به مادران خود ميچسبيدند؛ عدهاي از زنان و مردان سالخورده با ديدن آن صحنه رقت بار، از مجلس بيرون رفتند. تعدادي زن و مرد خارجي كه هيأتشان به مردم كشورهاي آسياي شرقي ميخورد و معلوم بود تاب نگاه كردن ندارند، سر را ميان دو دست گرفته دستها را بالا برده و با حرص و ولع خاصي در حال فيلمبرداري از مراسم بودند؛ بدون آنكه خود به صحنه نگاه كنند. يكي از آنها دوربين را به بغل دستي داد و به سرعت به حاشيه ميدان رفت و به تير برق كنار خيابان تكيه زد. در حالي كه ميشد سرگيجه و تهوع را در سر و صورتش مشاهده كرد.
گفتم اينها كيستند؟ گفت شيعيان و عاشقان امام حسين؛ گفتم: آيا ميداني شيعه حقيقي امام حسين كيست؟ گفت: ميدانم، ولي دوست دارم از زبان تو بشنوم؛ گفتم: تا آنجا كه من ميدانم، امام حسين براي پيراستن دين از خرافات و پلشتيها كه توسط يزيد و اجدادش بر آن وارد شده بود، كشته شد و مگر ميشود پيرو و عاشق كسي بود اما هدفي كه براي آن جانش را فدا كرده فراموش كرد حتي اگر اين كار از روي عشق واقعي هم باشد، عاشق وقتي ببيند كمترين اتهامي به معشوقش وارد ميشود، از همه چيزش ميگذرد حال آنكه اينها ميدانند هيچ تضميني وجود ندارد كه اگر امروز از اين خرافات كه همه عقلا و مراجع شيعه آن را رد ميكنند، دست نكشند فردا هر نورسيدهاي هرچه خواست به نام عشق به كوي معشوق ميريزد و آن وقت ديگر از دست اينها هم كاري بر نيايد.
هنوز دسته قبل كاملا از ميدان بيرون نشده بودند كه هيأتي ديگر كه به آرامي زنجير ميزدند و مداحي خوشصدا هم اشعاري رسا و جانسوز در رساي امام حسين (ع) ميخواند، وارد ميدان شد. دقايقي بعد ديدم طلبه جواني كه همراه هيأت زنجير زن بود و قدم به قدم با مداح حركت ميكرد نزد اين روحاني امد و با متانت و بعد از گفتن عظم الله اجوركم... گفت ببخشيد حاج اقا ! كارهاي هيأت قبلي را تأييد ميكنيد؟ گفت: نه؛ گفت: پس چرا چيزي نگقتيد!؟ گفت موقعيت مناسب نبود. گفت اينها همه مسلمان بودند و شيعه امام حسين؛ آيا فكر ميكنيد موقعيت ما روحانيون در نظام اسلامي براي اينگونه موارد از موقعيت امام حسين و يارانش در برابر دشمن سختتر است؟
آن روحاني محترم گفت نميدانم تاحالا اين جوري به قضيه نگاه نكرده بودم ولي يك دست صدا ندارد.
به رفيقم گفتم راستي اگر با هر هيأتي يك روحاني آگاه مثل اين طلبه ي جوان همراه ميشد ايا بازهم شاهد اينگونه صحنهها بوديد؟
رفيقم دست يكي از آنها را گرفت و گفت: شما از چه كسي تقليد ميكني؟ او نام يكي از مراجع را برد. گفت: ايا تاكنون او خود قمه زده است؟ گفت: هرگز نشنيده ام؛ از او پرسيد: ميداني كه او و همه مراجع به نام و پرهيزگار به اين كار فتواي به حرمت دادهاند؟ گفت: آري ميدانم ولي به حال تو تآسف ميخورم كه از تاريخ بياطلاعي! رفيقم گفت: چطور؟ گفت: مگر نشنيدهاي كه عدهاي از تجار خدمت آيتالله بروجردي رسيدند و وقتي او آنها را از امثال اينگونه امور منع كرد، آنها هم گفتند: ما در همه سال از تو تقليد ميكنيم، ولي در اين يك روز ميخواهيم به سبك خودمان عمل كنيم! من هيجان زده حرفش را قطع كردم و گفتم: خوب اين چه چيزي را ثابت ميكند؟ گفت: اي بابا خوب معلوم است؛ يعني اينكه ما سند تاريخي داريم كه قبلا هم چنين كارهايي ميشده است و مراجع چيزي نميگفتند!
از اينكه آن واقعه را به صورت وارونه مصادره به مطلوب كرده بود، هيچ پاسخ و راه محاجه و استدلالي برايش نيافتم و به رفيقم گفتم او را به حال خود رها كن.
به رفيقم گفتم: در اثناي مطالعاتم روي مكتب نجاتبخش شيعه، اين روايت را كه به گمانم از امام صادق (ع)باشد ديدم كه فرمودهاند: «همه ما اهل بيت كشتي و باب نجاتيم ولي كشتي جدمان حسين(ع) سريعتر است.»
گيرم كه اينهمه استدلال بر حرمت قمه زني وجود نداشته باشد، با اين رفتاري كه شما در روز عاشورا از خود بروز ميدهيد، چه كشتي و باب نجاتي از امام خود به دنيا معرفي ميكنيد؟
شكي نيست كه مرام حسين (ع) امروز با رفتار ما شيعيان به جهان عرضه ميشود و گرچه او نوري است كه حتي با هزازان خرافه و دسيسه دوست و دشمن خاموش نميشود اما بي شك ما با برخي اعمال زشت و كريه خود به جاي سرعت و وسعت دادن به آن، حركت مكتبش را در جهان كند و دايره اش را تنگ ميكنيم.
آن حسيني كه من در مطالعاتم شناختهام، كشتي نجاتي است كه حتي نگاه به عزاداري آن هم مظلوميت اما يك نوع شجاعت عقل گرايانه و از روي انتخاب، نه هيجان و تهور را پيش پاي آدمي ميگذارد اما كشتي نجاتي كه اينان معرفي ميكنند ايا اينگونه است؟
با ديدن اين صحنههاي مردم گريز بايد به اين سوالها جواب داد كه اين چه كشتي نجاتي است كه انسان نه تنها در رسيدن به كمالات سرعت نميگيرد، بلكه قلب و دل ادمي چركين ميشود و درجا ميزند؟!
كشتي نجاتي كه در اين صحنهها به من معرفي ميشود نه تنها وسعت ندارد بلكه دايره اش ان قدر تنگ و محدود شده كه فقط عدهاي تيغ زن و قفل زن و قمه زن كه به هيچ منطق و استدلالي، حتي گوش نميدهند، ميتوانند داخل ان شوند! چگونه است كه از ميليونها مردم عزادار ايران و ساير كشورهاي مسلمان، اكثريت انها عزاداريشان معمولي است كه هر بينندهاي با نگاه به ان گرچه دلش ميشكند وهاي هاي گريه ميكند اما بعد از ان احساس سبكي و ارامش ميكند اما با ديدن اين مناظر جز چندش و تهوع چيزي در دلش نميماند و حتي انها كه ان را با ديد مثبت نگاه ميكنند اما تاب اين كارها را ندارند چه بسا به خاطر عدم توانايي بر اين امور خود را از دايره ي حسينيان بيرون بدانند و همواره بر اين امر تاسف بخورند و خود را ملامت كنند؛ ايا اين كار با وسعت باب و كشتي نجات حسين(ع) همخواني دارد؟
به رفيقم گفتم ايا اينها ميدانند كه امروز چشم دنيا به مكتب نجات بخش شيعه دوخته شده است ايا ميدانند رهبران جهادي در لبنان و حتي فلسطين كه بعضا شيعه هم نيستند اما از اين مكتب و امام اين مكتب الهام ميگيرند و در مقابل دشمن مشترك مقاومت ميكنند؟ و ايا ميدانند دشمنان شيعه با استناد به اينگونه اعمال چه تبليغات وسيعي بر عليه مسلمين راهانداختهاند و ايا با اين كارها به حركت كشتي حسين (ع) در جهان سرعت ميبخشند يا مردم را بر سر دو راهي متوقف ميكنند؟ راستي چرا اين جماعت، شمشير خود را بر سر اسرائيل نميكوبند و چرا مسلمين غزه را ياري نميرسانند؟! دوستم كه البته همه جا از نظرات من دفاع ميكرد و از ته دل از اعمال اين دسته دل ناخوش بود، اينجا قيافهاي حق به جانب گرفت و گفت:حرف خوبي زدي؛ اتفاقا اينها چون افراد دلير و شجاعي هستند و اكنون دستشان به ان دشمن مشترك نميرسد اينگونه بر سر و صورت خود ميكوبند و مثل اين است كه دارند مشق شمشير ميكنند ! گفتم اگر چنين است ميشود روز عاشورا با اموزش برنامه ريزي شده تير اندازي و مشق شمشير براي اين گروه براي روز موعود مقابله با دشمن مشترك در ركاب امام زمان به امادگي دفاعي واقعي پرداخت؛ ايا نشان دادن صحنههاي پيكرهاي پاره پاره بچهها مظلوم غزه در كنار اين صحنههاي فجيع براي صهيونيسم غاصب چيزي جز دل خوشي انها دارد؟!
تصور كنيد سران امريكا و رژيم غاصب اسرائيل را كه امروزه با ديدن صحنههاي غزه باده مينوشد و در قهقه ي بد مستي خود به مسلمين ميخندد و از طرفي ما را هم ببينند كه مثل صيدي كه صياد دست و پايش را بسته خود را به هر دري ميزند تا خلاصي يابد و صياد نيز نظاره گراست و ميبيند و ميخندد ! من در جايي از قران خوانده ام كه شما كاري كنيد تا كفار غيظشان بگيرد و حتي از غصه دق كنند اما اگر اين استدلال تو درست باشد، ما بر عكس خود را گرفتار غيظ نا بجا و بي مورد كرده ايم و دل دشمن را شاد.
و به نظر تو، اگر از امام حسين (ع) بپرسيم كه ما در غم جنايات امروز اسرائيل در غزه ميسوزيم و دشمنان ما و تو صحنههاي قمه زني ما را در كنار كودكان به خاك و خون كشيده غزه ميبينند و ميخندند ايا اجازه ميدهيد بر سر و روي خود بزنيم؟ امام چه پاسخي خواهند داد؟
رفيقم عرق پيشانيش را پاك كرد و چيزي نگفت. گفتم در اين چند وقتي كه در كشور شما بودم نديدم تلوزيون شما به صورت هنرمندانه و جدي به اين مقوله وارد شود؛ چرا؟ گفت: آنها از ورود جدي به اين قضايا واهمه دارند گفتم: چرا؟! گفت: چون حوزه دين است و ميترسند همانند سريالي قرآني كه اين روزها در حال پخش است به انها ايراد بگيرند. گفتم اولا هر كار بزرگي خطر هم دارد ثانيا ميشود قبل از ورود به ساخت اينگونه برنامهها با ارائه فيلمنامه و...، امضاي مراجع تقليد يا حوزههاي مهم علميه را پاي كار گرفت و با خيال اسوده وارد ميدان شد.
گفت البته اينگونه هم نيست كه تلوزيون ما بي كار نشسته باشد، انجا را نگاه كن ! و با دستش سمت راست ميدان را به من نشان داد گفتم انها كيستند؟ گفت دوربين ويژه صدا و سيماست كه براي مستند سازي امده است.
من به گروه بزرگ تلوزيوني نگاه ميكردم که تازه از ماشین پیاده می شدند و به دستههاي قمه زن كه ديگر قمهها را انداخته بودند و با سر و صورت زخمي توسط نيروهاي مخصوص به اتوبوس هدايت ميشدند.
پاورقي:
در پارهاي از استنادات اين داستان از كتاب "قمه زني سنت يا بدعت " (مهدي مسايلي) بهره جسته ايمَ