تعارف را بگذاریم کنار؛ حتی آن دسته از مدیران رده بالای کشور که زادگاهشان تبریز است نیز با دلایل شکلگیری این کیمیای کلانشهرهای کشور و حتی جهان غریبهاند که اگر نبودند، به دنبال تکرار این شاخصههای جادویی در دیگر نقاط میبودند.
به گزارش «تابناک»، اگر از آن دسته افرادی باشید که با اتوبوس به تبریز سفر کرده و با پایانه اتوبوس بین شهری این دیار آشنایی داشته باشید، حتما این تابلو برایتان جلب توجه کرده است: «به تبریز، شهر بی گدا خوش آمدید!».
این ویژگی نیک و دور از ذهن در حالی به یکی از مؤلفههای آمیخته با دیار ستارخان و باقرخان تبدیل شده که لمس آن نیاز به سفر با اتوبوس و سرکشی از ترمینال شهر هم ندارد؛ کافی است، زمانی را به گلگشت در سطح شهر بپردازید تا دریابید که با نگاه تیزبین هم، یافتن گدا و مواجهه با پدیده زشت تکدیگری به غایت دشوار بوده و غیر ممکن است.
این در حالی است که فارغ از نبود گدا در مرکز آذربایجان شرقی، این شهر عاری از پدیده زشت دیگری هم است که هرچند شاید برگرفته از پدیده تکدی گری باشد، اما به شدت رو به گسترش بوده و قدرت به چالش کشیدن بسیاری از نهادهای قانونی را دارد.
برای درک موضوع، کافی است به وضعیت این کارگران خردسال توجه کنیم که به رغم مرارتها و سختیهایی که نصیبشان میشود، از فرط متولی، بیمتولی رها شده اند تا هر از گاهی مطالبی دربارهشان منتشر شود که بی شباهت به لطیفه نیست؛ امثال طرح شناسنامهدار کردن ایشان که به نوعی رسمیت بخشیدن به این پدیده شوم و غیر قانونی است و نشان از طرحی دارد که هر چه خوبی برای آن متصور باشیم، زدودن این تاول از چهره جامعه از آن دریافت نخواهد شد.
اگر نیم نگاهی به جامعه نمونه تبریز در این باب بیندازیم، جستوجو برای یافتن راهکار ساماندهی شهرهای گوناگونی که با این دو پدیده زشت (تکدیگری و کودکان کار) مواجه هستند، کاری بیهوده جلوه خواهد کرد، چراکه آب در کوزه هست و رفع عطش به تصمیمات محیر العقولی همچون شناسنامهدار کردن مبتلایان به یک پدیده غیرقانونی نیاز نخواهد داشت.
به عبارت بهتر، هنگامی که میتوان چگونگی در امان ماندن کلانشهر تبریز از این آفتهای جوامع شهری را به تحقیق و پژوهش دریافت و نسخه درمان درد به ظاهر بی درمان کلانشهرهایی همچون تهران را پیچید، چه نیاز به دست انداختن به آزمون و خطا، چرا که در این صورت، نه تنها هزینهای بر بیتالمال تحمیل نمیکنیم، بلکه در صورت شکست خوردن در این طرحهای خلقالساعه، بر شائبه درمان ناپذیر بودن این دردهای اجتماعی مهر تأیید زده و به نوعی اذهان را به ناکارآمد بودن امثال سیستم ضابطین قضایی و نهادهای حمایتی بکشانیم؟
اگر این دردها درمان پذیر نیستند، چگونه است که در تبریز اثری از آثارشان به چشم نمیخورد؟ آیا غیر از این است که همان نیروی انتظامی که در تهران مشغول ارائه خدمت است، با همان رویکرد در تبریز به خدمات میکند؟
آیا شعبه کمیته امداد و یا سازمان بهزیستی در استان آذربایجان اینقدر تافته جدا بافته از اصل خود هستند که در اثر کارکرد فوقالعاده ایشان نه گدایی در پیادهروهای این شهر به چشم میخورد و نه کودکی در چهار راهها منتظر توقف خودروهایی است که به چشم وی مشتری بالقوه ارزیابی میشوند؟
شاید هم باید عینک بدبینی بزنیم و مثلا مردمان تبریز را سختگیر دانسته و به نوعی جایگاه این دو پدیده را در این دیار تا حد مذمت عمومی پیش ببریم تا عاری بودن جامعهشان از گدا و کودکان کار را به نوعی توجیه کنیم؛ اما این وصلهها هم به مردمان آذربایجان چسبیدنی نیست، چراکه بارها و بارها در رویدادهای گوناگون نشان داده اند که در نوع دوستی زبانزد خاص و عام هستند.
ریشه ماجرا هر چه باشد، تبریز کلاس درسی رایگانی است برای مسئولانی که میخواهند ـ یا ادعا دارند که میخواهند ـ راهکار زدودن زشتی گدایی و کودکان کار از چهره شهرها را بیابند، ولی حتی حاضر نیستند زحمت سفر به مرکز آذربایجان شرقی و تحقیق در ریشه پدیدارسازی این کیمیا را به جان بخرند؛ شاید اگر تبریز شهر کوچکی ـ نه حتی کلانشهری که ما سراغ داریم ـ در یک کشور نیمه پیشرفته بود، صف مسئولان برای رفتن به آنجا و آوردن تحفه ای برای گره گشایی از دردهای رایج کشورمان تمامی نداشت!