بار دیگر سراغ ناصر تقوایی رفتند؛ مردی که چندین سال همچون بسیاری از سینماگران در سکوت و چشم انتظار تغییر یک مدیر سینمایی دیگر بود تا شاید بار دیگر فضای حضورش روی صندلی کارگردانی فراهم شود اما در سالهای اخیر و در سیر تطور سینمای ایران بر ناصر تقوایی و تقواییها، چه گذشته که شرایط کنونی را برایش رقم زده و آیا نتیجه رویکردها و تصمیمات شخص او بوده و یا بیتدبیریها باعث شد تا آخرین فیلم اکران شده این کارگردان پیشکسوت متعلق به سیزده سال پیش باشد؟
به گزارش «تابناک»، «من هنوز که هنوز است از آقای میرعلایی دلچرکین هستم و هیچ وقت هم دلم ازش صاف نخواهد شد. من سه ماه تمام دوندگی کردم تا آقای تقوایی بیاید فیلمش را بسازد و آقای میرعلایی مرتب در باغ سبز را به ما نشان دادند، ولی بعدها کارهایی به اسم فیلم فاخر ساختند که به نظر من دوزار هم ارزش ندارد، ولی آقای ناصر تقوایی گوشهنشین خانه است. البته خدا را شکر آقای تقوایی هیچ وقت گوشهنشین نخواهد شد. چون همچنان در حال نوشتن است و حضور دارد و همچنان ناصر تقوایی است. مهم این است که دروغ گفتند و چهار سال فقط خواستند رفقایشان فیلم بسازند».
این گفتهها بخشی از تازهترین و البته شاید خواندنیترین گفتوگوی پرویز پرستویی با بهار است که صراحت کم نظیری دارد و پرستویی در متن آن بسیاری از آنچه برایش رخ داده و تاکنون بازگو نکرده بوده بر زبان آورده است. یکی از این رویدادها، همان گونه که مشخص است، وقایعی است که در دوره مدیریت شمقدری بر سازمان سینمایی و میرعلایی بر فارابی بر سر چهرههایی همچون ناصر تقوایی و همچنین طیفی دیگر نظیر پرستویی آمده است؛ طیفی که پرستویی به عنوان یکی از شاخصترین آنها، در چهار سال پیش پای در کاخ جشنواره فیلم فجر نگذاشتند.
شاید با خواندن این مطلب، تنها نسبت به نوع برخورد حذفی با اشخاص و ممیزی اشخاص به جای آثار در سینمای ایران ابراز تأسف کنید؛ اما واقعیت آن است که این اتفاق تنها در این دوره رخ نداده و ممیزی اشخاص اتفاقی معمول در سینمای ایران است که دلایل مشخصی دارد اما پیش از عرضه علل، باید به مصادیق چنین ممیزی پیش از ظهور شمقدری و دوستانش در مدیریت سینمای ایران، اشاره کرد که نشان میدهد این ماجراها تا کجا ریشه دارد و از کجا تدبیری نشده که از ظرفیت حداکثری سینمای ایران بهره برداری شود.
برای ریشهیابی میتوان به گفتوگوی تازه شخص ناصر تقوایی اشاره کرد که او به خوبی وضعیت ادوار پیشین را بیان کرده است. تقوایی اشارهای دوره به دوره به آنچه بر سر فیلمهایش آمده میکند و جالبترین این اشارهها هم، تاریخی بودن ممیزی سلیقهای را به تصویر میکشد.
کارگردان «کاغذ بی خط» گفته است: «
یک فیلمنامه نوشته بودم که باید در بقایای ویران خرمشهر پس از جنگ
ساخته میشد. دکورهای واقعی کاملا آماده بود. کافی بود کار تولید میشد.
داستان خیلی سادهای هم داشت. در زمانی از جنگ، همه مردم از خرمشهر خارج
شدهاند.
در شرایطی که شهر کاملا تخلیه شده است. از چهارسوی ویرانهها چهار
مرد بیرون میآیند که هیچیک زبان هم را نمیفهمند. آنها تصمیم ندارند،
شهر را ترک کنند. هر چهار مرد در مسجدجامع پناه میگیرند. یک عرب بومی
خوزستان، یک بلوچ، یک خراسانی و یک آذربایجانی. در همین وضعیت از آسمان هم
مدام گلوله و خمپاره میبارد. تصویری از دشمن در سراسر فیلم دیده نمیشود.
حضور دشمن را از طریق همین اصابت خمپارهها و آتشبار توپخانه میتوان حس
کرد.
این چهار نفر در مدت دو، سه روزی که با هم هستند، برای ارتباط با هم،
زبانی قراردادی وضع میکنند: با ایما و اشاره. زبانی که تماشاگر هم به خوبی
آن را میفهمد. هر چهارنفر درحالی که برای دفاع از شهر برای خود
مسوولیتهایی قایل شدهاند، در روز آخر شهید میشوند. رفاقت، ازخودگذشتگی،
ایثار و نهایتا شهادت را میتوان در این فیلم دید. اما سیدمحمد بهشتی آن را
نپسندید. پس از پایان جنگ در حالی که مردم هنوز به خرمشهر بازنگشتهاند و
خیابانهای ویران هنوز خلوتاند. میشد تولید فیلم را در همان دکورهای
واقعی شروع کرد. اما نگذاشتند.
خرمشهر تمام در و دیوارش ترکش خورده بود.
مسجد جامع که از سرتاپا گلوله و خمپاره خورده بود بیآنکه گنبد و گلدستهاش
فروبریزد که خودش یک معجزه بود. همهچیز مهیا بود تا کار فیلمبرداری را
آغاز کنیم. اما «بهشتی» به من میگوید، برو داستان دیگری بساز. من میپرسم
چگونه میتوان چنین شرایط طبیعی و کاملا آمادهای را برای ساخت یک فیلم
سینمایی جنگی تدارک کرد؟
اصلا احتیاجی به دکور نبود. اصلا خرج چندانی
نداشت. ضمن اینکه با ساخت این فیلم، تصاویر واقعی خرمشهر را در جنگ میشد
برای همیشه جاودانه کرد که خودش یک سند تاریخی بود. هرچه تقلا کردم،
فایدهای نداشت.
مخالفت او به این دلیل بود که میگفت هر چهار نفر باید
مذهبی باشند که من میگفتم اگر هر چهار نفر اعمال و رفتارشان عین هم باشد که
دیگر کنتراستی بین آنها به وجود نمیآید. صحیح این است که بین آنها
تفاوتهایی وجود داشته باشد که این تفاوتها در داستان بود. بهشتی
نمیپسندید. بالاخره نگذاشت و فیلم هم ساخته نشد. نام این فیلم را
میخواستم «مسجد جامع» بگذارم که متأسفانه نشد».
در واقع
تقوایی قصد ساخت اثری در حوزه دفاع مقدس را داشته که اگر آن را با استانداردهای
اعمال شده بر این حوزه در یک دهه اخیر مقایسه کرد، نه تنها مجوز تولید و
اکران دریافت میکرد که حتی جزو آثار فاخر روی دست گرفته میشد، البته اگر
شخص ناصر تقوایی باز داده میشد. فرض را بر این بگذاریم که تقوایی و تقواییها با ان قلتهایی مواجه هستند (بر فرض پذیرش ادعای برخی منتقدانشان)، چرا
در دو دهه اخیر این ظرفیت فوق العاده به سمت احسن گرایش داده نشده و از آن
بهره برداری نشده است؟
تقوایی در چنین داستانی، تنها یک مصداق است
که نشان میدهد مدیران سینمای ایران در دهه های اخیر فاقد قدرت جذب کافی
بوده اند و بعضاً حتی اراده ای نیز در این زمینه نداشتند اما در مقابل
زمینه حضور اشخاصی را در سینما فراهم کردند تا بدین ترتیب خلاء حضور چهره
های باسابقه را پر کرد و فیلمهایی نظیر «ناخدا خورشید» و «ای ایران» را
تولید کرد اما دریغ که هنرمند محصول نیست که بتوان با از دست رفتن یکی،
مشابهش را تولید کرد و این سیاست نتیجه ای جز شکست در پی نداشته و تنها
گروهی مدعی کارگردانی به سینمای ایران افزوده شدند که اکثرشان نتوانسته اند
حتی بخشی از هزینه های سنگینی که برای فیلمسازی به آنها تعلق گرفته، از
گیشه بازگردانند.
واقعیت آن است در سینمایی که کارگردانی با سابقه
فعالیت در پروژههای سینمایی غیراخلاقی آنچنانی از خارج از کشور دعوت به
کار میشود و در نهایت بودجههای چند میلیاردی برای فیلمش دریافت میکند و
این موضوع نیز با مخالف عملی همراه نمیشود، نمیتوان اجازه داد که
کارگردان برجسته ای همچون تقوایی به مدت سیزده سال مداوم فیلمی بر روی پرده
سینماها نداشته باشد. اندکی تامل و بازنگری در شیوههای مدیریتی که برخی
خط مشیهایش در بیست و اندی سال گذشته یکسان بوده، راهگشا خواهد بود. جذب چهره های کاربلد به مراتب پراهمیت از جذب بودجه و امکانات دولتی برای سینمای ایران است؛ سرمایه های انسانی را در حوزه فرهنگی علاوه بر حفظ و توسعه، ارتقاء دهیم.