به گزارش پایگاه اطلاع رسانی«مجاهدین»، درمجلس تشییع مرحوم پرورش با یکی از ادبای آشنا شدم که بیش از ۴۰ سال شاگرد استاد بود ایشان درباره استاد پرورش این خاطره را برایم تعاریف کردند:
در بلاغت آقای پرورش باید بگویم او خودش اشعار زیادی را حفظ بود و انصافا ادیبی بود ذوق سرشاری داشت کسانی که با آقای پرورش حشر و نشر داشتند این نظر من را تصدیق میکنند که او روح لطیفی داشت و این لطافت طبع و لطافت روح بروز و ظهور هم پیدا میکرد یکبار آن در سالی که منافقین در تهران خیلی فعال شدند، مرحوم شهید لاجوردی (رحمتالله علیه ) دستگیرشدگان را دو بخش کرد یکی سرخطهای منافقین و یکی نوجوانان و جوانان بیاطلاع از باطن حقیقی منافقین نمیدانستند، برای همین شهید لاجوردی آنها را از هم جدا کرده بود.
آن بخش زیادی این افراد بیاطلاع را در سالن بزرگی جمع کردند و آقای پرورش هم وزیر آموزش وپروش بود دعوت شده بود تا در آن جلسه برای آنها سخنرانی کند قبل از آن هم دو تا از مدیران طی دوهفته در دو جلسه دعوت شده بودندهرکدام ازآن دو این نوجوانان را به هم ریخته بودند یکی از آنها گفته بود شما نور چشم ما هستید و دیگری هم گفته بود شما باعث شهادت شهید بهشتی و دیگران شده اید هر دو با نگاه افراطی و تفریطی آنها را به هم ریخته بودند. به اقای پرورش هم گفته بودند.
او اوج بلاغت و مخاطب شناسی و عقلش بهگونهای بود که به اندازه فهم مخاطب حرف میزد که اینجا خیلی نمود پیدا کرد داستانی را از یک مثنوی مولوی خواند ماجرای بلعیدن مار توسط یک فرد و سواری که او را مشقت داد تا مار از دهانش بیرون بیاید.
آقای پرورش خیلی با زیرکی ماجرا را کشدار کرد و در اوج ماجرای مثنوی را شکوفا کرد و همه منتظر آخر داستان بودند و در آخر گفت که تهوع به فرد دست داد و مار را قی کرد درحالی که قبل از او مدام مرد سوار را بد و بیراه میگفت که چرا من را اذیت میکنی وقتی مار از دهانش بیرون افتاد تازه فهمید که همه این مشقتها برای مار بود و اقای پرورش به زیبایی ماجرا را تمام کرد که عزیزان من شما هم مار نفاق بلعیدید امام خمینی(ره) میخواهد شما این مار را قی کنید. من همراه ایشان بودم آقای پرورش آنجا واقعا گل کاشت.