حماسهسازان هويزه؛
پيدا بود كه بچهها با گلوله مستقيم تانك از پای درآمدهاند
به جز حسین، دو نفر دیگر که آرپیجی داشتند، دو تانک دیگر را نشانه گرفتند و هر دو را آتش زدند. چهار تانک دیگر به ده متری حسین رسیده بودند. حسین از جا بلند شد و آخرین گلوله را رها کرد. سه تانک باقی مانده در یک زمان به طرف حسین شلیک کردند و خاکریزش را به هوا بردند. خودمان را به سرعت بالای سرش رساندیم؛ از خونهای روی زمین پیدا بود که مسافت زیادی خودش را روی خاک کشانده است.
شهید سیدحسین علمالهدی، فرزند آیتالله حاج سید مرتضی علمالهدی (ره) به سال ۱۳۳۷ شمسی پا به عرصه گیتی نهاد؛ فرزندی پاک از شجره مبارکه رسالت بود که در مهد علم و تقوا پرورش مییافت. حسین این نور پرتو گرفته تا آفاق در کانون علم و عملی در رشد بود که تشنگان فقه و فقاهت و مردم تشنه هدایت گرداگرد حریمش به اعتکاف بودند. شهید سیدحسین پنج سال پیش از قیام ۱۵ خرداد ۴۲ متولد شد تا بعدها در مکتب قرآن، کلام وحی آموزد و نیز بعدها در حین گذراندن دبستان، تلاوت کننده آیات الهی باشد و در سطح استان نغمه سرای و بلبل مترنم کننده لحن قرآن شود. صدای دلنشین او بود که صفحات زمان و قرون را به یکباره کنار میزد و این برگ ورق خورده را به برگ ایام هجرت پیوند میداد.

وی به تاریخ ۱۶ /۱۰/ ۱۳۵۹ به شهادت رسیدند.
از مقاومت تا شهادت
برای پنجمین روز پیاپی، عبور تانگهای ارتش از جاده هویزه ـ سوسنگرد ادامه داشت. از این جابجایی بوی حمله میآمد؛ حملهای که همگی مدتها در انتظارش بودیم. بچهها نماز صبح را که خواندند، آماده رفتن به خط مقدم شدند. شب قبل هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. بچهها حدود چهار کیلومتر از خط مقدم تا یک مدرسه روستایی عقب آمدند، نماز جماعت را به امامت حسین علمالهدی خواندند، قرار و مدار دیدهبان و نگهبان و کشیک را گذاشتند و آنقدر خسته بودند که چیزی خورده و نخورده به خواب رفتند. سی کیلومتر پیادهروی و جنگ و گریز، بچههای خط شکن را حسابی از پای درآورده بود. آنقدر خسته بودند که صدای بولدوزرها و تانکهای ارتش که برای استحکام مواضع تلاش میکردند، نمیتوانست آنها را از خواب بیدا کند، به ویژه که حسین علمالهدی گفته بود، پیشروی تا ایستگاه حمید در پیش است و این خود نیرویی تازه میخواست.
اینجا آخرین خاکریزی بود که شب گذشته بچهها پیش رفته بودند، ماشین از جاده به سمت چپ پیچید و پشت یک خاکریز بلند توقف کرد. بچهها پایین پریدند و حسین گفت: خوب بچهها اینجا محل استقرار ماست، حمله از همین جا آغاز میشود. مواظب باشید تا پیش از حمله، آن سوی خاکریز نروید. سعی کنید بیشتر در سنگر باشید، چرا که آتش دشمن روی این مقطع بیشتر است. بخوابید، بخوابید. همینطور که حسین صحبت میکرد، صدای انفجار کاتیوشا پشت سرمان همه ما را مجبور کرد که درازکش شویم. از گردوخاکی که بلند شد، معلوم بود حدود دویست متر پشت سر ما گلولهها به زمین نشسته است، با این حال، زمزمه ترکش بعضی از آنها نزدیک ما به گوش میرسید.
حسین از جا بلند شد و گفت: «ما باید اون طرف جاده مستقر بشیم. از این به بعد ارتباط با بیسیمه، شما باید با تانکهایی که پشت سر تونه هماهنگ بشین، قبل از اینکه دستور حمله داده بشه، همنیجا پشت سنگرتون میمونین. اگه سوالی ندارین، من میرم تا بقیه بچهها رو مستقر کنم».

اوضاع مشکوک به نظر میرسید! بدون اطلاع پشت بچهها را خالی کرده بودند و از همه مهمتر اینکه علاوه بر توپ و تانک، صدای رگبار هم میآمد از نزدیک. گفتم: اگر به سمت جنوب شرقی خودمون حرکت کنیم، امید این هست که چند نفر سالم بمونن. این طور که معلومه گروه حسین علمالهدی دارن مقاومت میکنن، بیشترین فشار عراق هم از همون سمته، درست پشت سر ما سمت شمال غربی، هر چند فاصله اونها کمه ولی اگر یک متر هم از دشمن دورتر بشیم غنیمته. باید حداکثر استفاده رو بکنیم.
هنوز صدای تانکهای آن طرف جاده به گوش میرسید، تیراندازی لحظهای قطع نمیشد. اگر عراقیها خودشان را به این سوی جاده میرساندند، هیچ راه فراری نداشتیم، با اینکه میدانستیم امید برگشت نیست، ولی فریضه رساندن آرپیجی به علمالهدی ما را مصمم به پیش میراند.

بیانات مقام معظم رهبری در گلزار شهدای هویزه ۲۰ / ۱۲/ ۱۳۷۵:
این بیابانها را نیروهاى متجاوز پر کرده بودند. تمام این سرزمین پاک و مظلوم و خونبار، در زیر چکمه متجاوزان بود و نیروهاى مسلّح و سازمانهاى نظامى ما، همه تلاش خودشان را براى دفع و سرکوب دشمن مىکردند. اما این جوان با دست خالى به مقابله با دشمن مىرفتند. آن روز شاید عدّه این جوانان، بیست، سى نفر بیشتر نبود. بیست الى سى جوانان با دست خالى؛ اما با دل استوار از ایمان و توکّل به پروردگار. در اینجا، در این بیابانها، چند هزار تانک و نفربر زرهى از دشمن مستقر بود. آن جمع کوچک، براى مقابله با این جمع علىالظّاهر بزرگ مىآمد؛ با ایمان به خدا و با توکل؛ آنگونه که حسینبنعلى ـ علیهالسّلام ـ با جمع معدود، در مقابل دریاى دشمن ایستاد، قلبش نلرزید، ارادهاش سست نشد و تردید در او راه پیدا نکرد. این جوانان، واقعاً همانطور بودند.

عزیزان من! برادران و خواهرانى که از منطقه دشت آزادگان، از هویزه، از سوسنگرد، از بُستان و از مناطق دیگرِ عشایرِ مختلف عرب در اینجا هستید و یا کسانى که از نقاط دیگر آمدهاید! این صحنههاى زیبا از جوانان رزمنده، یک درس است. یک درس بزرگ براى امروزِ ملتِ ایران و براىِ همیشه تاریخ. در انقلاب هم، ما با دست خالى به میدان آمدیم؛ اما با دلى سرشار از ایمان و عشق، با دستگاهِ تا دندان مسلّحِ دشمن، جنگیدیم و بر او پیروز شدیم. البته، مبارزه زحمت دارد؛ اما حق بر باطل، پیروز است.

گزارش خطا
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۲۴
انتشار یافته: ۳۱
پاسخ ها
ناشناس
| ۰۶:۴۷ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۷
خاطرهای دلاورمردان ایرانی زیاد است .
وقتی عکسی و اسمی از شهیدی به میان می آید دلم هوای جبهه های جنگ را می کند و به حال آنان که شهید شدند قبطه می خورم .
پاسخ ها
مهدی
| ۲۰:۲۲ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۶
نظرسنجی
آیا به عنوان زن حاضرید با مهریه 14 سکه «بله» را بگویید؟






