ما با مسئله ای روبرو هستیم که نیاز امروز جامعه است؛نه تنها در حوزه ورزش که در جامعه امروز بیش از هر زمانی به بازتولید مفاهیم اخلاقی نیازمند هستیم.
مصطفی شوقی در مثلث نوشت: ما با مسئله ای روبرو هستیم که نیاز امروز جامعه است؛نه تنها در حوزه ورزش که در جامعه امروز بیش از هر زمانی به بازتولید مفاهیم اخلاقی نیازمند هستیم. در اینجا لازم است که فلسفه اخلاق را بر اساس آموزه های مدرسه ای مورد توجه قرار دهیم و بعد به موضوع اصلی که همان «تختی» است،بپردازیم.
ارزش های اخلاقی از جریانی همه گیر و همه جانبه برخوردار هستند؛به این معنا که می توان از اخلاق به عنوان زبان مشترک بشر نام برد چه آنکه در عین افتراق ها و جدایی ها و در عین تفاوت های فرهنگی به طور مثال دروغ امری زشت و غیراخلاقی است. دروغ در هیچ فرهنگی پسندیده نیست،هیچ کس آن را تبلیغ نمی کند. در همه زمان ها نیز امری بد بوده از ایران باستان تا عصر امروز. در ایران و یونان در عصر دولت شهر ها تا امروز که مرزهای بزرگ به کشورهای کوچک تبدیل شده اند. دروغ هیچ گاه فصیلت نبوده است و در همه اعصار کارکردی یگانه داشته و مورد تنفر بوده است.
دومین موضوع در اخلاق این است که قضاوت کننده است؛مرز ها را تعیین می نماید و حکم می راند. اینجاست که اخلاق میزان و سنجش بد و خوبی است.مرد اخلاق نیز معیاری برای فضیلت هاست او را نمادی برای این فصیلت ها می شمارند و در مقابل جبهه پلیدی و پلشتی ترسیم شده است.
با این مقدمه می خواهم به نکته ای اشاره کنم؛اینکه وقتی ما از مرد اخلاق در ورزش ایران سخن می گوییم با موجودی در عصر کنونی،زمان حال و مکانی معلوم سخن نمی گوییم، از معیاری اخلاقی می گوییم که نماد جریان اخلاقی حاکم بر جامعه است. نکته اما اینجاست که غلامرضا تختی با زندگی اش،مرد اخلاق ورزش ایران است و اگر اینچنین است چه تاثیری بر ورزش ایران گذاشته است؟
با مردی مواجه هستیم در محله ای که مردم اش، ویژه گی خاصی در زندگی نداشتند؛یا کارگر بودند و یا کارمند دون پایه دولت. با مردی روبرو هستیم که نداشته هایش را در ورزش کردن جبران می کند،قهرمان می شود،صاحب عنوان و مقام. تحولات پرشتاب دهه 20 و 30 شمسی که محیط استبداد زده عصر رضاخانی را با نسیم عدالت و آزادی همچون طوفانی خروشان کرده بود،این قهرمان ساده دل محلی که گرچه خانی آباد بود،اما نه خانی داشت و نه خان زاده ای،را تبدیل به یک مرد سیاسی تمام عیار می کند.غلامرضا تختی نابرابری اجتماعی را در حالی حس کرد که هیچ گاه از مردم خود جدا نشد،قهرمان ملی شدن کافی بود که وی به ثروت و قدرت برسد- نمونه هایی مثل تختی بودند که نماینده مجلس هم شدند- اما او انتخابی دیگر کرده بود. نکته ظریف اینجاست که تختی از نسل قهرمانانی بود که خیلی زود راه به مسیر پهلوانی گشوده بودند تا جایی که او را جهان پهلوان تختی می نامیدند؛او بی شک آخرین بازمانده نسل جهان پهلوانان مردمی بود.
سرخوردگی بعدی تحولات سیاسی دهه 20 و 30 بازتاب انفعالی را در جریانات اجتماعی ایران ایجاد می کند. جریان عمومی کشور با بغض فروخورده به تحولات سیاسی بعد از 28 مرداد و تاثیرات سیاسی آن می نگریستند. روشنفکران در سرخوردگی خود به دنبال سرپناهی حیران بودند.اینجاست که وجه اسطورگی غلامرضا تختی رخ نمایان می کند. مرد تنهای شهر،گویی باید جور همه را بکشد. اینجاست که در اسطوره سازی ایرانی او قدرتی ماورایی می یابد،زلزله بوئین زهرا سرمایه اجتماعی اش را متبلور می سازد و در اوج حماسه تختی بودن،او دیگر یک فرد نیست؛نگاه کنید به تیتر یکی از نشریان ورزشی آن زمان در چهلم مرگ تختی؛«اینجا... جهان پهلوان ،برادر شما و عموی بچه هایتان آرمیده است»او همه کس مردم شده بود. آغوش کوچک تختی باید همه را در بر می گرفت و شاید همین سرنوشت مختوم او را رقم زد.
جدا از اینها تختی یگانه روزگار بود. فارغ از افسانه سرایی های مرسوم که بیشتر به عزاداری اجتماعی می ماند تا واقعیت،آنچه در مورد تختی می توان گفت این است که او مرام و معرفتی اش بیش از روزگار و زمانه اش بود. مردم را دوست داشت،عاشقانه.محیط پیرامون اش را پر از محبت خود به مردم کرده بود. در مناسبات اجتماعی نکته سنج بود،کسی را دلگیر نمی کرد.در اجتماع و مراکز عمومی فساد نمی کرد- آنطور که هنرمندان و ورزشکاران آن روزگار بی محابا در جلد روزنامه ها و مجلات بودند- بدنه اجتماعی که از آن برآمده بود را فراموش نمی کرد. تا آخرین روزهای عمرش بر پیوند عمیق خود با طبقه ای که از آن برخواسته بود،تاکید می کرد،رشته های آن را نگسست.
با روشنفکران ارتباط برقرار کرده بود،روشنفکران او را دوست می داشتند و همین در اسطوره سازی بعدی او موثر بود.جلال آل احمد او را ستود و گفت که مثل هیچ کس نبود و خودش بود. سیاووش کسرایی برای او سرود که :«از این پس بی تو ایرانشهر/درفش افتخارش را/به بازوی كدامین یل برافرازد؟»
در این میان اما غلامرضای تختی نماد اخلاق ورزش کشور شد،مرامش تبلیغ و نامش بر همه اماکن ورزشی کشور گذارده شد.تختی به عنوان مکتب ورزش کشور مورد توجه قرار گرفت و او رسما به عنوان معلم اخلاق نام برده شد. برمی گردیم به سوال اول؛میراث تختی برای ورزش امروز ایران چیست؟او برای ورزش ایران چه کرد؟
برای پاسخ به این پرسش باید وضعیت کنونی اخلاق در ورزش کشور را مورد بررسی قرار دهیم؛خیلی دور هم نمی رویم.سه هفته قبل در موقع قرعه کشی جام جهانی،همگروهی ایران با آرژانتین باعث شد که بسیاری از کاربران اجتماعی به سراغ صفحه فیس بوک مسی بروند و او را به عناوین مختلف مورد توهین قرار دهند. عده ای در اینجا سخن از اخلاق ورزش گفتند و این را بازتابی از بی اخلاقی هایی که در استادیوم های ورزشی صورت می گیرد،دانستند. یا نشان دادن مفاهیم اخلاقی مورد تمسخر قرار می گیرد؛در بازی میلان و پرسپولیس موقعی که مهدی مهدوی کیا که خود از بازیکنان سرشناس و شاید هم اخلاقمدار باشد به جای محمد پنجعلی بازیکن سرشناس دیگری در دهه 60 شمسی به میدان می رود،پنجعلی که روزگاری کاپیتان پرسپولیس بوده بازوبند را به بازوی مهدوی کیا می بندد. آقای فردوسی پور که اتفاقا برنامه پربیننده ای را دارد و در آن اخلاق یکی از ابهامات بزرگ و حلقه مفقوده است در آنتن تلویزیون می گوید:«این کار شبیه فیلم هندی بود...»به جای تکریم و تاکید بر این کار نیمه اخلاقی و چه بسا حرفه ای این عمل در تلویزیون با بیننده های میلیونی مورد تمسخر قرار می گیرد.
جدا از بی ادبی هایی که در اهالی ورزش در رسانه ها به یکدیگر می کنند،جدا از اینکه تلویزیون میزبان بسیاری از مناقشات ورزش کشور است و اینکه چه کسانی مقصر هستند باید به این نکته اشاره کرد که زمانی تختی به عنوان مدل ایدئولوژیک اخلاقی ورزش کشور تبدیل شد که تربیون های رسمی او را از میان جامعه و مردم به صحنه ادبیات رسمی آوردند. اینجاست که افتراق و جدایی حاصل و فاصله گرفتن از تختی آغاز شد. کسانی از اخلاق در ورزش سخن می گویند که پاسخ روشنی به ابهامات اخلاقی زیر مجموعه خود ندارند. به عنوان مثال فدراسیون فوتبال ایران با منشور اخلاقی که تدوین کرده است،نتوانسته است به نیازهای اخلاقی در سطح جامعه فوتبال پاسخ گوید که اگر جواب مناسبی داده شده بود،امروز شاهد اوج بی اخلاقی ها در استادیوم های ورزشی،نزد بازیکنان و مربیان و به خصوص مدیران نبودیم.
جدا از نگاه ایدئولوژیک به تختی،نگاه منفعت گریانه به ورزش از سوی اهالی ورزش،عرصه را برای آموزه های اخلاقی تختی تنگ کرده است. شکل کار به صورتی درآمده است که هدف وسیله را توجیه می کند و اتفاقا این برخلاف همان آموزه های رسمی است که توسط نهادهای رسمی تبلیغ می شود،نکته مهمتر دیگه اینکه نهادهای مسئول نیز در برابر موج بداخلاقی ها منفعل هستند و با تکیه برشعارزدگی،عمل اخلاقی مورد توجه ای را مرتکب نمی شوند. اخلاق در ذات خود،داوری مسئول و منصف دارد؛وجدان. حتی اگر مرتکب بداخلاقی شویم هم این وجدان است که در درون ما نهیب می زند و زشتی عمل را حداقل به خودمان عیان می سازد؛حال وقتی چنین داوری در درون ماست چرا به آن رجوع نمی کنیم.
پروژه اخلاقی،مکتب اخلاقی یا آنچه مرام اخلاقی تختی است در جریان است،اما امروز ناتمام رها شده. اخلاق مرز،مکان و زمان تاریخی ندارد. اخلاق فضیلتی ازلی است. تختی شاید به دنبال تاریخ سازی و یا مکتب سازی نبوده است اما به هرحال میراثی از او باقی مانده که آموزه های اخلاقی مذهب ما نیز بر ان تاکید کرده است؛شاید او به گمان خودش هیچ کاری نکرده و تنها این عمل اخلاقی سبک زندگی او بوده؛چه اشکالی دارد که این سبک زندگی مغفول افتاده و رها شده را پی گیریم.
بیش از هر زمان دوباره دلمان تختی می خواهد:« از این پس بی تو ایرانشهر/درفش افتخارش را/به بازوی كدامین یل برافرازد؟»