روز مرگ تختی بیشک روزی تاریخی است؛ روزی که یک ملت علی رغم خواست حکومت ملتهب شده و این التهاب در پوسته جامعه نمایان گردید. التهاب تنها تصاویر تختی و دیوار نوشتهها و حتی اعلامیههای آن زمان برخی جریانات از جمله جبهه ملی برای جهان پهلوان نبود. در روز مرگش اشخاص فراوانی آنچنان پریشان حال و مغموم شدند که خود را کشتند که از آن میان هفت تن مشخصاً مرگشان به واسطه خودکشی در پی مرگ تختی به ثبت رسیده است.
به گزارش خبرنگار ورزشی تابناک، او تنها یک پیکره نبود، بلکه خونش در رگ دیگران نیز می جوشید و همین باعث شد پیش از سرد شدن جسدش، عدهای تاب و توان تحمل نیابند و خودکشی کنند.
از همان زمان خرد کردن تختی که پیش تر گوشههایی از آن اشاره شد، آغاز گردید و این همسرش بزرگ ترین کسی بود که پس از تختی، از این حاشیهها شدیداً آسیب دید و دست آخر که دریافت رسانهها نمی خواهند بپذیرند که تختی آنچنان اختلافی با وی نداشته که دست به خودکشی بزند، لب فرو بست و چند دهه این سکوت را حفظ کرد تا مرگ جهان پهلوان همچنان در پردهای از ابهام قرار داشته باشد.
اگرچه از همان زمان تاکنون شواهد و قرائن از جمله خواست رژیم برای حذف تختی به واسطه نگاه سیاسی و دیدگاه ضد رژیمش، مرگش در هتلی جنب یکی از دفاتر مرکزی ساواک، ناپدید شدن برخی شاهدان و مطلعین از جرئیات این واقعه پس از انتشار خبر مرگ و تناقضات فراوان آشکار در پرونده و همچنین شخصیت استوارش حکایت از قتلش میدهد، اما برای برخی اشخاص این باور وجود داشته که تختی خودکشی کرده است.
گروهی نویسنده خودفروش در همان زمان تمام توانمندیهایشان را در نگارش متونی ادبی برای توجیه خودکشی تختی بکار بستند و گروهی همچون جلال آل احمد و شاملو نیز در مقام دفاع از وی برآمدند. آل احمد نوشت: "همیشه اینجوری است سیاوش ها و سهراب ها را می کشند چون تحملشان را ندارند بعد در مرگشان نوحه می خوانند مگر نه اینکه حتی سیاوش و رشک مانندی بود؟ و از اب و اتش گذشت؟وعاقبت؟ حالا ما فقط عزای در مرگش را داریم نه شور وشادیش حیات و از این قبیل ... از ان همه جماعت هیچکس حتی برای یک لحظه به احتمال خودکشی فکر نمی کرد اخر جهانپهلوان باشی ودر بودن خودت جبران کرده باشی نبودن های فردی واجتماعی دیگران را و انوقت خودکشی ..." و شاملو نیز او را در مقام سیاوش و آرش گذاشت و نوشت: "در عزای جهان پهلوان سوگوارم هر چند که بر مرگش بسیار گریستم یک بار در خلوتی خالص با عباس که مرثیه اش را می خواند یک بار هنگامی که غره از همت خود وارد حیاط مسجد فخر الدوله شدم ولی دمی بعد قطره ای بی مقدار عظمت اندوه این سرور مردان بودم وبارهای دیگر اما هنوز بغض نگشوده گلویم را بسته است واین هذیان جز هق هق عاجزانه ای در انتظار ان گشایش نیست .مددی! چه بگویم سخنی نیست .... جهان پهلوان من به فضیلت وبه شجاعت برتر از سقراط بود جهان پهلوان رستگار شد ارش قلمرو حیات خود شد از مهلکه جست واز مردن نهراسید حتی در جایی که مزد گورکن از بسیاری چیزها افزون تر است ..."
البته نویسندگان تنها گروهی نبودند که از قتل و خودکشی تختی میگفتند و از آنها مهم تر برخی از رفقا و حریفان دیروز تختی که امروز حکم پیشکسوت را دارند، نیز حضور داشتند که بزرگی تختی را تنها به واسطه مدالآوری اش میدانستند و حسادت در لحن این گفتارشان که "مگر ما چه از تختی کم داریم که اینچنین تختی تختی میکنند... ما هم اگر خودکشی می کردیم همین میشد". شاید از منظری گفتار این پیشکسوتان صحیح باشد که از تختی مدالآورتر کم نبود و نیست لکن تختی بدان جهت تختی شد که مدال پهلوانی را با مردمداری، جوانمردی و ظلم ستیزی گرفت و الا کم اشخاصی هم دوره تختی نبودهاند که درخشانتر در میادین قهرمانی حاضر شدهاند اما مردم هیچ گرایشی به آنها ندارند.
پس از آنکه یکی از مجلات، برای آنکه نشان دهد تختی خودکشی، او را با ادبیاتی ناپسند از یک کارمند ساده ضعیفتر و کوچکتر کرده بود، حسین شاهحسینی همدوره تختی و رئیس دستگاه ورزش دولت موقت که ترجیح میدهیم به علت عدم تکمیل اطلاعات، به پشت پرده ارتباطش با تختی وارد نشویم، در مصاحبهای کوتاه با رادیو گفت وگو از مرگ تختی میگوید و در پاسخ به این پرسش که تختی توسط رژیم شاه به قتل رسید یا خودکشی کرد؟ عنوان می کند: آنچه مسلم است، تختی کشته نشد تا تنها یک فرض باقی بماند؛ خودکشی!
مازیار ناظمی مجری پرسابقه ورزشی کشور در پی طرح این موضوعات، یادداشتی در این خصوص نوشته که بند آخر آن تلویحاً قتل تختی را توسط عوامل رژیم شاه تایید میکند.
این یادداشت که فایلی صوتی نیز ضمیمه آن است، آمده است:
برداشت عامه: يک روز جهان پهلوان تختي مي رود سالن کشتي اونجا برادر شاه بوده و مردم حسابي يل ايران را تشويق ميکنند و بعد رژيم شاه تصميم مي گيرد تختي را بکشد و بعد شب هفدهم دي او را با آمپول هوا در هتل آتلانتيک کشتند.
برداشت کمي تخصصي تر: حسين حصاري کشتي نويس پيشکسوت به من گفت : بعد از فعاليتهاي سياسياش، ساواک تختي را تحت فشار گذاشت و حتي او را به سالن کشتي هم راه نمي دادند از طرفي ازدواج تختي هم ناموفق بود و هم سطح خانوداگي و هم تحصيلات ، ميگفت مثلا زماني که کل تحصيلات خانواده تختي روي هم ديپلم نمي شد، همسر تختي ليسانس داشت!
برداشت مثلا مستند: يه ويژه برنامه براي سالمرگ تختي مي ساختم محمود ملاقاسمي کشتي گير همدوره تختي در بخشي از برنامه ( که پخش نشد ) گفت: از مسابقات جهاني برميگشتيم توي هواپيما تختي يه دفعه خيلي جدي به من گفت: چي ميشد اگه اين هواپيما به زمين مي خورد و همه راحت ميشديم!؟ تختي روحيه قبول خودکشي را داشت.
برداشت نهايي: برنامه گفت و گوي ورزشي راديو گفت و گو ، ميهمان ما حسين شاه حسيني همدوره تختي و از دوستان صميمي و حزبي او، اينجا را ديگر بشنويد.
آنچه مسلم است هیچ فرضیه سومی به جز قتل و یا خودکشی تختی در این سالها مبنی بر مرگ طبیعی وجود نداشته و تمامی نوشتارها در دفاع از یکی از این دو مقوله که عمدتاً قتل بوده، به نگارش درآمده است.
با این وجود اگر خبر قتل تختی که به نظر طبیعی ترین حالت ممکن تلقی میشود، را به کناری بنهیم و گفتههای برخی اشخاص که تعداد اندکی از آنها رابطه نزدیکی با این زندهیاد را داشتهاند، بپذیریم تختی در اثر فشار زمانه دست به خودکشی زده است، آیا باز کردن این پرونده و تشریح آن منفعتی برای مملکت به همراه دارد؟!
آیا در صورتی که شاهحسینی را به عنوان فردی بیطرف و آگاه به تمامی جزئیات مرگ تختی بدانیم، که بعید به نظر میرسد چنین باشد، به راستی چه ضرورتی وجود دارد که با مسلم شدن خودکشی تختی، این موضوع را رسانهای کرد؟ آیا چنین گفتههای تلمیحی از سر دوستی و علاقه شدید به تختی بیان شده تا جایگاهی که در حد یک شهید در نزد عموم مردم دارد، شکسته شود؟ آیا اصولاً گفتههای شخصی همچون شاهحسینی میتواند در این مطلب حساس حجت باشد؟!
آیا جز این است که حتی بخش فارسی بی بی سی، در گزارشی که در سالگرد این بزرگمرد منتشر میکند، بحث قتل را به میان می کشد و از انگیزههای رژیم را برای نابودی وی بر میشمارد؟ آیا مقتول یا شهید تلقی شدن تختی یک سیاست انگلیسی است و او یک انگلیسی است که غول رسانهای این کشور نگاهی مشابه عموم مردم ایران ارائه می کند یا باوری است که برخی آن را نپذیرفتهاند و روزنامهنگاران جزیره باید آن را به ما متذکر شوند؟!
با این تفاسیر چرا باید به خود حق دهیم گاه و بیگاه سراغ جزئیات مرگ اسطورهای را بگیریم که استخوانهایش در قبرستان ابن باویه پوسیده و تنها نگاه و منشش باقی مانده است؟! آیا بهتر نیست در هنگامهای که همسر و فرزندش به عنوان نزدیکترین اشخاص به او سکوت کردهاند، واقعیات این ماجرای پرابهام را کاملاً مسکوت گذاشتهاند و برخلاف برخی گفتهها در هیچ جا تلویحاً یا به صراحت خودکشی تختی را تایید نکردهاند، در دوره زمانی که اسطورههایمان را بزرگ نمیداریم، به آنها رحم کرده و حداقل آنها را لجنمال نکنیم؟
آیا بهتر نیست پرونده مرگ تختی را هر چند مدت یک بار نیمهگشوده نکنیم و خواسته یا ناخواسته با اطلاعات ناقصی که از مرگش موجود است، عامل تخریب بیحاصل شخصیت محبوبترین چهره ورزش کشور در چند ده سال گذشته نباشیم؟