شیرمردان هوانیروز از همان آغاز کار در کردستان در کنار برادر عزیز چمران عهدی بستهاند که تا امروز به آن وفادار ماندهاند و از این پس نیز تا آخرین قطره خون خویش بر این پیمان وفادار خواهند ماند. آدم از دیدن این چهرههای مردانه به یاد شهید شیرودی میافتد؛ شهید عزیز شیرودی مظهر این پیمان عباس گونه بود و روحش همچون خورشیدی درخشان فرا راه این شجاعان میدرخشید و گستره راهشان را تا افق فلاح روشن میکرد.
دشمن میخواهد ما را بترساند؛ اما آرامش معجزهآسای این دلاوران و خندههای شیرینی که بر چهرههای پر فتوتشان مینشیند، نشان میدهد که دشمن ما را نشناخته است و چه بهتر! بگذار همچنان در اشتباه باشد.
برو به امید خدا؛ برو ای دلاور! دعای خیر حضرت امام همراه توست. وقتی آدم در شکم این حشره آهنی نشسته است و بر فراز خاک دشمن پرواز میکند، حتی در میان آن صدای گوشخراشی که تمام کاسهٔ سرت را پر میکند، حس میکنی که از خاک بریدهای و به آسمان پیوستهای. حس میکنی که با عالم غیب انس گرفتهای. میخواستم بگویم که هر لحظه، لحظه این پروازها با خطر مرگ همراه است و بعد فکر کردم که چه خطری؟! شهادت که مرگ نیست، عین حیات است. (برگرفته از متن روایت فتح)
هشتم اردیبهشت، سالروز شهادت عقاب تیزپرواز آسمان ایران، شهید سروان خلبان علی اکبر شیرودی است که ذکر نامش در صفحه پرافتخار تاریخ دفاع مقدس همیشه درخشان است.
شهید علی اکبرشیرودی، حماسه نامهای است که باید بارها خواند؛ مردی که حماسهای بیبدیل در تاریخ از خود به یادگار گذاشت و خود را در کنار ستارگان پر فروغ آسمان دفاع مقدس قرار داد و اینک در سی و سومین سالگرد شهادتش بخشی از زیباترین خاطراتش را میخوانید:
ترساندن بچهای با بالگرد
شهید چمران در خصوص رشادتهای شهید شیرودی در غائله کردستان و پاوه میگوید: «هنگام هجوم به دشمن با هلیکوپتر به صورت مایل شیرجه میرفت و دشمن را زیر رگبار گلوله میگرفت و مثل جت جنگنده فانتوم مانور میداد. او با آن وحشتی که در دل دشمن ایجاد میکرد، بزرگترین ضربات را به آنها میزد». همرزمان این شهید بزرگوار در خصوص شخصیت والای خلبان شیرودی میگویند: روزی در تعقیب ضد انقلاب وقتی خواست راکتی شلیک کند متوجه حضور بچهای در آن حوالی شد، برگشت و ابتدا با بال هلیکوپتر بچه را ترساند و از آنجا راند و بعد برگشت و حمله کرد.
شجاعتی که در تمام خبرگزاریهای جهان منعکس شدبا آغاز جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ به منطقه کرمانشاه رفت. وی هنگامی که شنید بنی صدر دستور داده پادگان تخلیه و انبار مهمات منهدم شود، از دستور سرپیچی کرد و به دو خلبانی که با او همفکر بودند، گفت: «ما میمانیم و با همین دو هلیکوپتری که در اختیار داریم، مهمات دشمن را میکوبیم و مسئولیت تمرد را میپذیریم».
در دوازدهساعت پرواز بینهایت حساس و خطرناک، این شهید، تنها موشکانداز پیشاپیش دو خلبان دیگر به قلب دشمن یورش برد. شجاعت و ابتکار عمل این شهید نه تنها در سراسر کشور، بلکه در تمام خبرگزاریهای مهم جهان منعکس شد.
بنی صدر برای حفظ ظاهر دو هفته بعد به او ارتقای درجه داد، اما خلبان شیرودی درجه تشویقی را نپذیرفت و تنها خواستهاش این بود که کارشکنیهای بنی صدر و بیتفاوتی برخی از فرماندهان را به عرض امام (ره) برساند. در همان ایام به دستور فرماندهی هوانیروز چند درجه تشویقی گرفت و از ستوانیار سوم خلبان به درجه سروانی ارتقا یافت؛ اما طی نامهای به فرمانده هوانیروز کرمانشاه در نهم مهر ۱۳۵۹ چنین نوشت: «اینجانب خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه میباشم و تا کنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگها شرکت نمودهاند، منظوری جز پیروزی اسلام نداشتهام و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفتهام. لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب دادهاند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که بودهام، برگردانید».
حقوق صد هزار تومانی ضد انقلاب هنگامی که طی یکی از عملیاتها، ضد انقلاب پی در پی آماج حملات دشمن شکن شهید شیرودی قرار میگیرد و نجات خود را تنها در گرو خاموشی آتشباریهای هلیکوپتر علی اکبر میبیند، برای شخص او پیغامی میفرستند، بدین مضمون که ما دو راه در مقابل خلبان شیرودی قرار میدهیم، یا به ما بپیوندد و در خدمت ما بجنگد که در این صورت ماهیانه صد هزار تومان ـ در سال ۵۹ ـ به عنوان حقوق دریافت مینماید و یا به شهر خود بازگشته و تنها از حضور در جبههها خودداری کند که در آن صورت، سی هزار تومان از ما در یافت میدارد. راه سومی هم هست. در صورت نپذیرفتن این دو راه خلبان شیرودی باید یقین داشته باشد که سر بریدهاش را برای خانوادهاش خواهیم فرستاد. در همان زمان که شیرودی مشغول پیکار با ضد انقلاب و متجاوزین بعثی بود، جبههای دیگر نیز از سوی لیبرالها و عوامل دولت موقت و سپس بنی صدر در مقابل او تشکیل شد. قلب مهربان او که به عشق اسلام، امام و امت میتپید، همواره از کارشکنیها و اخلال آن روباه صفتان به درد میآمد و روح بلندش آزرده میگشت، اما بنا به قول خودش اگر چه میتواند آنان را رسوا و افشا نماید، اما به خاطر فرمان و اراده حضرت امام سکوت میکند.
باید بیایی در این عمارت بنشینیسروان شیرودی یک خلبان هوانیروز بود و انسانی همیشه آماده شهادت. وی به یکی از برادران از دوستان قدیمیاش و از روحانیون متعهد کرمانشاه است گفته بود، فلانی بیا یک خداحافظی از روی خاطر جمعی با تو بکنم، زیرا میدانم که باید شهید بشوم. این برادرمان گفته بود که خدا کند حفظ بشوی و خدمت کنی. گفته بود نه، شهید کشوری را در خواب دیدم که به من گفت: شیرودی یک عمارت خیلی خوبی برایت گرفتهام، لذا میدانم که رفتنی هستم. به یکی از برادران هم گفته بود که دعا کن تا شهید شوم، از بعضی از جریانات سیاسی دلم گرفته است؛ درگیریهای سیاسی این جوان مؤمن را بسیار آشفته و ناراحت کرده بود. (مقام معظم رهبری)
خاطرات شهید شیرودی از زبان خودش: دوازده آدم با سه هلیکوپتر در پادگان ابوذر، سه تا لشکر را لت و پار کردیم. یک ستون سوخته در مسیر گیلان غرب است، یک ستون سوخته در مسیر قصر شیرین و سرپل ذهاب است، یک ستون سوخته توی دشت ذهاب است، باید یادم باشد وقتی رفتم از آنجا عکسی بردارم. این کارهایی بود که ما در ۴۸ ساعت انجام دادیم؛ این کارهایی بود که ما با سه هلیکوپتر و فقط یک دانه آتشبار این کار را کردیم. سه تا هلیکوپتر در مقابل ۱۲۰ تا ۱۵۰ تا تانک عراقی فقط در جبهه سر پل ذهاب. ما اینجا را در همان ۴۸ ساعت اول گرفتیم. شما فکر میکنید این قدرت من است؟ نه، این قدرت خداست، که آنجا حکمفرمایی میکند. این قدرت حق است، اینجاست که خداوند میفرماید اگر تو حرکت کنی، برکت از من است. ما حرکت کردیم و این همه برکت به دست آوردیم. دوازده نفر حرکت کردیم و باور کنید دوازده هزار تن را عقب راندیم، درست یک ماه هیچ کس پیش ما نیامد، یک ماه تنها در آنجا بودیم و من فرمانده تیپ بودم، فرمانده تیپ ما در رفته بود چون یک زره ایمان در این مرد نبود، که خوشبختانه الان در زندان است. خلاصه ما ماندیم و این سه لشکر را عقب زدیم و این خاک را گرفتیم و حفظ کردیم تا عزیزان پاسدار آمدند به یاری ما. تا بسیج آمد به یاری ما.
من علی اکبر شیرودی فرزند دهقانزاده شهسواری هستم. من روستازاده افتخار میکنم که در خدمت شما هستم و این قدر هم که از من تعریف میکنید، میترسیم خودم را گم کنم و فکر کنم واقعا لیاقتش را ندارم. من خواهش میکنم من را بزرگ نکنید، من لیاقت این همه بزرگی را ندارم، من یک سرباز ساده اسلام هستم که هنوز نتوانستهام خودم را در حد کمال قرار دهم، یک سرباز ساده باشیم تا روزی که به شهادت برسیم و در آن روز خداوند بزرگترین درجه افتخار را به ما عنایت میفرماید. تا آن روز ما سرباز سادهای هستیم و بهتر است که ما را بزرگ نفرمایید تا خودمان را گم نکنیم.
من نوکر آن کسی هستم که طرفدار امام باشد، من نوکر کسی هستم که مطیع و مقلد امام است و در غیر این صورت سرور آن کس هستم.
... در حال حاضر اگر تعریف نباشد فکر میکنم بالاترین ساعت پرواز جنگ در دنیا را داشتهام (دو هفته پیش از شهادت) تا به حال ۳۶۰ بار از خطر گلولههای دشمن جان سالم به در بردهام. تیر خوردهام که البته همه آنها قابل تعمیر بوده و هم اکنون قابل استفادهاند. در حال حاضر فکر میکنم بیش از بیست هزار مأموریت انجام داده باشم و آنچه مسلم است، قدرت خداست که من تا به حال زندهام و امیدوارم تا روزی که اسلام به پیروزی میرسد، زنده بمانم.
وقتی که پرواز میکنم حالتی دارد که یک نفر عاشق به طرف معشوق خود میرود. هر آن فکر میکنم که به معشوق خودم نزدیکتر میشوم و وقتی در حال برگشتن هستم، هر چند پروازم موفقیت آمیز بوده باشد، باز مقداری غمگین هستم، چون احساس میکنم هنوز آن طور که باید خالص نشدهام تا مورد قبول خدا قرار بگیرم.
آخرین پروازآخرین عملیات پروازی خلبان شیرودی در بازی دراز صورت گرفت. عراق لشکری زرهی با ۲۵۰ تانک و با پشتیبانی توپخانه و خمپارهانداز و چند فروند جنگنده روسی و فرانسوی، برای بازپسگیری ارتفاعات «بازی دراز» به سوی سرپل ذهاب گسیل میکند.
خلبانیار احمد آرش که به همراه شهید شیرودی در این عملیات پروازی شرکت داشت، در چگونگی شهادت این خلبان دلاور چنین میگوید: «بارها او را در صحنه جنگ دیده بودم که خود را با هلیکوپتر به قلب دشمن زده و حتی هنگام پرواز مسلسل به دست میگرفت. در آخرین نبرد هم جانانه جنگید و بعد از آنکه چهارمین تانک دشمن را زدیم، ناگهان گلوله یکی از تانکهای عراقی به هلیکوپتر اصابت کرد و در همان حال شیرودی که مجروح شده بود با مسلسل به همان تانک شلیلک کرده و آن را منهدم نمود و خود نیز به شهادت رسید».