محمد عطریانفر نه بازجو بوده نه مسئولیتی در پرونده گروه فرقان داشته است، بلکه به اعتبار اینکه به قول خودش یک رابطه تشکیلاتی با سازمان مجاهدین انقلاب داشته و دوستانش مسئول پرونده بودهاند با این گروه و بهویژه گودرزی رئیس گروه، ملاقات داشته است. او در مقطعی کوتاه در مقام توجیه اعتقادی و سیاسی بچههای این گروه که مسیر اصلاح را در پیش گرفته بودند با آنها همراه میشود.
به گزارش روزنامه شرق، با او از تحلیلهایش و آنچه در خلال گفتوگوهایش با اعضای این گروه به آن رسیده بود سخن گفتیم. عطریانفر معتقد است گروه فرقان برخلاف برخی تعابیر نه ارتباطی با بیگانه داشت و نه دنبال چنین خط و ربطهایی بود، بلکه گروهی بود با افکار معجوج برآمده از عقدههای فروخورده یک شخص به نام اکبر گودرزی.
به بهانه سالگرد شهادت آیتالله مطهری میخواهیم مروری داشته باشیم بر فعالیت گروه فرقان. با این حال بهتر است قبل از پرداختن به دلایل شکلگیری و اقدامات این گروه، مروری داشته باشیم بر ریشههای ترور در پیش از انقلاب و عملکرد گروهها و جریانهای سیاسی.
در ایران پیش از انقلاب بیش از یک دهه سابقه مبارزاتی مسلحانه علیه رژیم وجود داشته است اما حضرت امام، همسویی با مبارزه مسلحانه را به عنوان تنها راه رهایی به رسمیت نمیشناختند. ایشان باور نداشتند که صرفا با مقاومت ولو تمامعیار یک تشکیلات با نیروهای کادر حرفهای، بتوان سلطنت را سرنگون کرد. باور امام عمدتا به جنبش اجتماعی معطوف بود که ظرفیت برکناری حکومت را دارد.
سالهای ۵۴ تا ۵۵ تحت تاثیر فضای مبارزه مسلحانه، برخی افراد باورشان این بود که اگر تجربه سازمان مجاهدین خلق با تلخکامی مواجه شد و به شکست انجامید، ناشی از اشکال در مبانی فکریشان بوده است. اما اصل رویکرد مبارزه مسلحانه را تایید میکردند. بر پایه این نگاه گامهایی برداشته شد و گروههای مسلحی به صورت محدود و در ارتباط تنگاتنگ با روحانیون شکل گرفت، مثل گروه ابوذر در نهاوند یا حرکت گروههایی که بعدا در قالب هفت گروه مبارز مسلمان مسلح که بعدا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نام گرفت. البته با چنین رویکردی عمدتا دو گروه توحیدی صف و منصورون فعال بودند. اما همان مجموعه هم تصورشان این بود که راهی جز مبارزه تمامعیار مسلحانه نیست، در حالی که این ادبیات مبارزاتی با طبع و تدبیر امام سازگار نبود. تنها در سال ۵۷، آن هم در اوج قیام مردم، حضرت امام بنا به ضرورت از باب تنبیه و تهدید، رژیم سلطنت را خطاب قرار داد که اگر لازم باشد، حکم جهاد میدهم.
در چنین فضایی است که گروهی تحت عنوان کهفیها هم ظهور میکند؛ جماعتی که همان گروه فرقان بعدی است. برای تحلیل جامع لاجرم باید لایههای پایینتر این جریان را بشناسیم. اکبر گودرزی بر اساس مفاد پرونده بازجویی و سابقهای که از او هست، طلبهای محروم و فقیر بوده که در یکی از روستاهای الیگودرز بالیده است. وی به زعم خویش کوشیده تا به اصطلاح از اسلام، قرائتی انقلابی عرضه کند. قرائت انحرافیای که او از اسلام داشت منحصر به خودش بود. طلبه فقیر، گودرزی اما در این مسیر دچار بنبست میشود و هر کجا رفته توفیقی به دست نمیآورد. وی مدتی به خوانسار رفته، بعد به قم میرود و سپس به تهران عزیمت میکند. یادم هست سالهای ۵۶ و ۵۷ در تهران کانونهایی وجود داشت که این طلبه منحرف، با سنی اندک، جماعتی از بچههای علاقهمند به فعالیتهای مذهبی را به سوی خود جذب میکرد.
چند ساله بود؟
حدودا ۲۰ ساله بود. از جمله نکات محل تامل این است که حجم زیادی تفسیر و ترجمه قرآن وجود دارد که ظاهرا حاصل کار اوست. آن هم در زمان کوتاهی که باید موشکافی شود که چطور فردی، در فرصت کوتاهی توانسته این حجم از رطب و یابس را به هم ببافد.
یعنی ممکن است این آثار همه متعلق به خودش نباشد؟
منشورات مزبور، ذیل نام گروه هدفیها یا فرقان، نوعا متعلق به آثار فکری یا بیان شفاهی اوست که شاید دیگران تنظیم کرده باشند. او با بزرگنمایی جنبههایی از اسلام که ضد اشرافیگری یا طرفداری از فقرا و محرومان است، نیروهای خوشباوری را از درون خانوادههای مذهبی به گرد خود جذب میکند. وی پاتوقهای مختلفی داشته است. دوران طلبگی وی در مدرسه شیخ عبدالحسین و مدرسه چهلستون بوده و عمدهترین کانون حضور او در قلهک بود. اگرچه در سلسبیل و جوادیه هم فعال بوده است. اما تکیهگاه اصلی فعالیتهایش در مسجد خمسه قلهک بود. جوانهایی را جذب کرد و پس از آن است که مطرح شد. تصور میکنم حتی در مقطعی، فضاهای دانشگاهی را هم تحت تاثیر قرار داد.
چه نسبتی بین این گروه هدفی با سایر فعالان و گروههای سیاسی که آن زمان فعالیت میکردند وجود داشته؟ آیا شواهد یا مدارکی مبنی بر این ارتباط هست؟
ارتباطی روشن و معنادار نبوده است، هرچند گروه سیاسی نامآوری هم در صحنه نبود. گروه مجاهدین خلق هم فرو پاشیده بود و این تشکیلات در سال ۵۴ از رویکرد اسلامی به مارکسیسم تغییر ماهیت داده بود. هرچند بودند افرادی که در این چرخش اعتقادی بر عقیده رهبران اولیه سازمان باقی ماندند.
اینکه میگویید او تفاسیر انقلابی از قرآن و مذهب داشته است و آیاتی که جنبه مقابله با ثروتاندوزی و... داشته را انتخاب و به شکلی دیگر تعبیر و تفسیر میکرده است را میتوان گفت چندان هم بیارتباط با پارادایم مسلط زمانه خود نبوده است. آیتالله طالقانی یا شریعتی هم چنین رویکردهایی داشتند.
بله، تا حدودی تعبیر شما درست است ولی به هر حال فضای ترجمه و تفسیر اکبر گودرزی به قدری اشکال داشت که اگر کسی کمترین فهم مذهبی را داشت متوجه میشد که سراسر بیبنیاد و باطل است. اما برای یک قشر جوان یا نوجوان در آن زمان خیلی قابل درک و تشخیص نبود. مثلا آیه «ان الله هو التواب الرحیم» را او اینطور ترجمه کرده بود: «خداوند پیکارگر انقلابی است!»
چطور میشود که در آن مقطع ما شاهد هستیم که مثلا با اندیشههای شریعتی مخالفتهایی صورت میگیرد اما کسی از فعالان مذهبی با اکبر گودرزی برخورد نمیکند یا اعتراضی صورت نمیگیرد؟ علت چه بوده؟ آیا میتوان گفت که این فرد اتفاقا محدوده فعالیتش برد چندانی نداشته و طرفدارانش هم اندک بودهاند؟
بله. جریان گودرزی اساسا ریشهدار نبود و فراگیر نشد. کل ظرفیت نیروی انسانیای که او و همفکرانش در آستانه تحول در سالهای ۵۷-۵۶ همراه داشتند 100 تا ۱۲۰ نفر بود. فرقان در زمانی کمتر از یک سال پروندهاش برچیده شد ولی چون خیلی روی آموزههای زندهیاد شریعتی که توانسته بود یک گفتمان انقلاب معنایی را در جوانان ایجاد کند تکیه میکردند یا به مرحوم آیتالله طالقانی که فرد مبارز و پاکنیتی بود خود را متصل میکردند تا حدی توانسته بودند اعتماد نوجوانان را جلب کنند. او از بحث تشیع صفوی و علوی مرحوم شریعتی سوءاستفادههای بزرگی کرد و آن را مستمسک قرار داد. گودرزی حقارتهای خانوادگی داشت. وی فردی بلندپرواز بود. سرخوردگیهای او به دوران طلبگیاش بازمیگشت.
لباس روحانیت میپوشید؟ کجا درس خوانده بود؟
ظاهرا نمیپوشید. او به مدرسه آیتالله مجتهدی رفته ولی ایشان او را پس میزند. وی پرستیژ لازم طلبگی را نداشت و فردی مهذب نبود. او به دنبال تمنیات آشفته ذهنی خودش بود.
گویا اسنادی از لانه جاسوسی ارائه شده بود مبنی بر وابستگی فرقان به خارج از کشور، البته شما این را تکذیب کرده بودید.
برخی از محافلی که روی حوادث تحلیل میدهند دنبال سادهسازی موضوعند. نیازی نیست که به اعتبار چند اطلاعات نهچندان روشن بخواهیم نحوست فرقان را به سیا ارتباط دهیم. گروه فرقان اینقدر منحرف و فاسدالعقیده هست که نیازی به این نوع تحلیلها نیست. چون ما اینقدر ظرفیت تحلیلی اقناعی داریم که اثبات کنیم حرکت فرقان انحرافی و خوارجی است و گودرزی منحط و مطرود و مفسد بوده است. کسانی که در جریان لانه جاسوسی بودهاند میگویند حداکثر چیزی که مطرح بوده این است که از سفارت آمریکا گزارشی به مقامات سیا ارائه شده مبنی بر اینکه چنین پدیدهای وجود دارد و گزارش سفارت توصیفی است. اما از این توصیف الزاما وابستگی در نمیآید. ضمن اینکه چه باشد چه نباشد بر ظرفیت و دقت تحلیلی ما نکتهای اضافه نمیکند. شاید کسانی که این نظریات را دنبال میکنند دنبال این هستند که مثلا خوی توسعهطلبی دولت آمریکا را مطرح کنند. اما میشود اینطور گفت که رویکرد فرقان اگرچه ریشه در خودخواهی و بلندپروازی و تمناهای غلط گودرزی داشته ولی در هر حال در مسیر خواست آمریکا بوده است.
شما در صحبتهایتان گفتید که این گروه فعالیت فرهنگی خود را منتقل میکند به فعالیت ترور. هیچ تحلیلی هست که چرا این اتفاق میافتد؟
بخش بزرگی از این روحیه به حقارت و کینهتوزی رهبر گروه بازمیگردد. گودرزی نیازهای روحی سرخورده خودش را میخواسته پاسخ دهد. برای همین رسیده بود به اینکه باید روحانیون را بزنند، چون حکومت جدید ایران یک حکومت روحانی است و سرانش هم روحانیاند.
مگر خودش در کسوت طلبگی نبوده است؟
چرا. اتفاقا برخی هستند که همصنفان خود را در رقابتها بیشتر مورد تهاجم قرار میدهند.
هیچ نشانهای هست که او در همان ابتدای انقلاب به دنبال جایگاهی در قدرت نوساخته بوده است؟ یعنی خواسته و تلاش کرده اما سهمی و جایگاهی به او نرسیده، برای همین در صدد انتقام برآمده است؟
شاید او دنبال این بوده که در ساختار قدرت اول انقلاب سهمی داشته باشد. احتمالا در تحلیل به آن برسیم اما نشانههایی بر آن نیست. فکر میکنم او بیشتر دنبال اعمال رفتار وندالیستی و شورشگری بوده است. البته در این میان یک موضع ضد روحانیت متحجر به وجود آمده بود که احیانا بیتاثیر در روحیه انتقامگیری او از روحانیت راستین نیست. نکته دیگر اینکه در سال ۵۷ و چند ماه قبل از انقلاب بیانیهای به امضای مرحوم بازرگان و شهید مطهری صادر میشود که احتمالا مستمسکی شد برای انتقامگیری خونین گودرزی از این عزیزان. آنها ضمن احترام به جایگاه و اثربخشی مرحوم شریعتی بر نسل جوان در مقام نقد او برآمده بودند.
چقدر این ارادت به شریعتی در اندیشههای گودرزی و مریدانش پررنگ است؟
ما نباید نیتخوانی کنیم. این فقط یک تحلیل است. الان نه گودرزی، نه زندهیاد شریعتی، نه شهید مطهری و نه دیگران در قید حیات نیستند. صرفا از مجموعه کتابها و دستنوشتهها و بازجوییهای باقیمانده از فرقان چنین دلبستگی و ارادتمندیای استشمام میشود، هرچند معتقدم اگر دکتر علی شریعتی در قید حیات بود، جزو اولین کسانی بود که تفکر خوارجی فرقان را محکوم میکرد و از آن برائت میجست.
یعنی در بازجوییها علنا او به این مساله اعتراف کرد؟ به هر حال شما هم مدتی در دورانی که او بازداشت بوده از او بازجویی کردهاید.
من در جریان بازجویی فرقان سمتی نداشتم. بازجویی هم نکردم. به اعتبار اینکه یک رابطه تشکیلاتی با سازمان مجاهدین انقلاب داشتم و دوستانم مسئولیت پرونده را بر عهده داشتند در مقطعی کوتاه از من دعوت شد تا در مقام توجیه اعتقادی و سیاسی بچههای این گروه که مسیر اصلاح را در پیش گرفته بودند با آنها همراه شوم و گفتوگوی انتقادی و اصلاحی داشته باشم.
مسئول پرونده چه کسی بود؟
در حوزه قضایی پرونده، شهید لاجوردی دادستان بود. آقایان معادیخواه و ناطق نوری مسئولیت محاکم شرعی آنان را عهدهدار بودند. در بحث مدیریت اطلاعاتی از آقای جمال اصفهانی که رئیس واحد اطلاعات کمیته مرکزی انقلاب بوده نام برده میشود البته مسئولیت عمومی سوژه از آن آقای حمید نقاشان بوده که ماموریت پیگیری را بر عهده داشت. او عضو تیم محافظان امام بوده است و در این رابطه ظاهرا با حضرت امام هم گفتوگوهایی داشته و بعد از شهادت آقای مطهری ماموریت ویژه پیدا میکند. اما تکیه اصلی پیگیریهای اطلاعاتی حول محور بخش اطلاعات کمیته مرکز بوده است. در کنار ایشان از مرحوم محمد هنردوست و محمد کریمی نام برده میشود. آقای احمدیان از گروه منصورون هم همکاری داشتند. در جریان ضربت و بازداشت، گروه کلاهسبزها همکاری داشتند. گفته میشود ماموریت کلاهسبزها ذیل نظارت شهید صیاد شیرازی بوده است اما بعید میدانم، چون در آن مقطع شهید صیاد در اصفهان سرگرد ارتش بود و در مرکز توپخانه و موشکها کار میکرد.
برخی ادعا میکنند اکبر گودرزی پای منبر آقای موسوی خوئینیها میرفته و با مثلا آقای محمد ملکی هم رابطه داشته. این ادعاها را چگونه ارزیابی میکنید؟
کسانی که این نوع ادعاها را مطرح میکنند بیشتر دنبال تسویهحساب با جناب آقای موسوی خوئینیها هستند. مساجد انقلابی پیش از انقلاب بسیار محدود بودند و افراد انقلابی هم همه جا تردد میکردند. آقای خوئینیها در مسجد «جوستان» در نیاوران جلسات تفسیری داشته و چه بسا گودرزی هم بنا به مورد در جلسات ایشان شرکت میکرده است. امروز گودرزی پدیدهای است که از دستور کار سیاست خارج است، پس چرا برخی این مسائل را دامن میزنند؟ آنها در مقام تحلیل یا انتقال یک پیام تاریخی نیستند، بیشتر دنبال ضربه زدن به شخصیت آقای خوئینیها هستند. برخی افراد حرمت و حریم آقای خوئینیها را که هیچ نسبت و رابطهای هم با گودرزی نداشته رعایت نمیکنند. گودرزی پدیدهای بود که هر کجا میرفت و از نزدیک کسی با او آشنا میشد زود از او زده میشد.
بازگردیم به ملاقات شما با گودرزی در زندان ...
گودرزی دیماه ۵۸ دستگیر میشود و مرحوم طالقانی شهریورماه رحلت میکنند. در گفتوگویی به گودرزی گفتم شما که تحت تاثیر ایشان بودید چرا ناگهانی و یک دفعه با ایشان بد شدید؟ او میگفت آیتالله خمینی گفت اسلام منهای روحانیت، اسلام نیست. وقتی ما این را قبول نداریم، آقای طالقانی باید موضع میگرفت چون وی موضعگیری نکرد، رفت در فهرست مخالفان با ما! اینقدر سادهاندیش و بیپایه بود. تنها موردی که از موضعش برگشت این بود که میگفت نسبت به ترور شهید مطهری تعجیل کردیم. باید بیشتر تامل میکردیم. آدم چغر و منحط و جاهلی بود.
یعنی او با همان ۷۰ تا ۸۰ نفری که دور خود گرد آورده بود همه ترورهایش را سازماندهی و اجرا کرد؟
گروه فرقان در مجموع 100 تا ۱۲۰ نفر بیشتر نبودند. گودرزی و مجموعه عوامل تحت نظر وی در تهران حداکثر ۴۰ نفر و عناصر عملکننده آنها کمتر از ۲۰ نفر بودند.
اما ترورهای آنها حرفهای بود. یعنی مثلا از فاصله ۱۰ متری با یک کلت شلیک کردهاند، یعنی افراد عادی نبودهاند.
اشتباه نکنید. آنها چندان هم حرفهای نبودند. ما هیچ صیانت و حفاظتی از رهبران انقلاب در ابتدای پیروزی نداشتیم. یکی از دغدغههای جمهوری اسلامی پس از حوادث گروهک فرقان و منافقین این بود که این جریانها با حرکتهای افراطی و خشونتطلبانه خود، رابطه ما را با مردم به خاطر ایجاد حلقههای حفاظتی محدود کردند. شخصیتهای انقلاب هیچ کدام حفاظت نداشتند و در یک بستر آرام همراه و همگام با مردم زندگی میکردند. دسترسی به آیتالله مطهری سخت نبود. مگر حادثهای که برای آقای هاشمی رفسنجانی رخ داد چه بود؟ زنگ زدند و به فریب گفتند از جانب آقای ناطق پیام داریم. آقا محسن هاشمی میگفت ما اصلا حفاظتی برای حاج آقا نداشتیم. عناصر عملکننده تحت تاثیر و ارتباط روحی اکبر گودرزی خیلی اعتماد به نفس داشتند. اعضای این گروه، در اثر آموزههای پرهیجان گودرزی به نقطهای از اعتماد به نفس رسیده بودند که میگفتند در مسیری میرویم که اگر شهید هم شویم فردا در بهشتیم. با ضارب مرحوم شهید مفتح، کمال یاسینی صحبت میکردم، میگفت شب عملیات، گودرزی ما را به بهشت و خدا و رزق عندالرب بشارت میداد و ما احتمال نمیدادیم که موفق شویم. آنها با مرحوم مفتح از نقطه حمله تا آخرین شلیک دو سه دقیقه جنگ و گریز داشتند و بیش از یک نفر هم در صحنه عمل نمیکرده است. اینها یکی دو سه نفر سوار بر موتور، عملیات ترور را انجام میدادند. اولین ترور فرقان شهید قرنی در سوم اردیبهشت ۵۸ است و دومین ترور، شهید مطهری در ۱۲ اردیبهشت است.
هیچ ردپا یا شباهتی میان گروه فرقان و ترورهای سازمان منافقین وجود نداشت؟
هر کدام از ترورهای فرقان تعابیری مختص به خود داشت. ترور آقای قرنی نسبتی با ترور شهید مطهری نداشت. شاید نتوان نسبت معناداری بین آنها برقرار کرد. بین ترور آقای هاشمی رفسنجانی و شهید مطهری میشود رابطه برقرار کرد اما بین قرنی و مثلا هاشمی ارتباطی نیست. من معتقدم نسبت به آقای مطهری تسویهحساب اعتقادی داشتند. آقای مطهری هوشمندانهترین رویکرد مقابله اعتقادی را با آنها داشت. آن وسواس و نگاه دقیق مرحوم مطهری را کمتر کسی داشت. ایشان در قضیه منافقین هم موضع جدی داشت. نظر شهید این بود که اساسا جامعه ایرانی و مخاطب این نوع اندیشهها به این سمت هدایت نمیشود که این حرف را چه کسی زده است. میگفت حرف وقتی زده شود، تاثیرش را روی مخاطب میگذارد. در میانه این ترورها اگر بخواهیم بگوییم کدام یک از شهدا، شهید راه اعتقاد خود بوده، شهید مطهری است چرا که او را دشمن اعتقادی خود میدانستند. آقای هاشمی را شاید بر پایه مطالبات سیاسی زدند یا تسویهحسابهای کلی دیگر.
میتوان گفت اگر ترورهای گروه فرقان نبود پشتبند آن ترورهای سازمان منافقین هم رخ نمیداد؟ یعنی انگار اینها سفره و بستری را آماده کردند که خب بعدا گروههای دیگر هم از آن استفاده کردند و ادامه دادند.
شاید بتوان ترورهای فرقان را به عنوان یک شروع زودرس به حساب آورد اما به همان دلیلی که در پیشینه تحلیلی خود اشاره کردم، سازمان منافقین خلق، خود را تافته جدا بافته میدید. در این قضیه هم همینطور. باور نمیکنم منافقین تحت تاثیر فرقان به سوی ترور رفته باشند. آنها دیدند که با فعالیت سیاسی و اجتماعی به نتیجهای نمیرسند، رفتند سراغ ترور.
شما اشاره کرده بودید که گودرزی به راحتی در زندان اعتراف کرد ...
از کسانی که قبل از گودرزی بازداشت شده بودند چون روی عقاید خود استوار بودند اعتراف جاندار و موثری دریافت نشد. فقط میدانستیم که به ترورها متصلند اما از نقش واقعی هر کدامشان خبر نداشتیم. تا دی ماه ۵۸ که بر پایه طرح جامع اطلاعاتی در یک شب ۱۱ و به روایتی ۱۶ خانه مورد هدف قرار گرفت و بیش از ۳۰ نفر بازداشت شدند و تیم عملکننده هم در گام نخستین نمیدانست که یکی از بازداشتیها گودرزی است. کاملا اتفاقی مطلع شدند. آنها در خیابان جمالزاده، کوچه اخوان خانه تیمی داشتند. مقاومت زیادی هم صورت گرفت. گودرزی و حسن اقرلو که مغز متفکر فرقان بودند دستگیر شدند. گودرزی از طریق همسایه بالا متوجه شده بود که گروهی مسلح پشت در هستند. با اسلحه کمری شروع به تیراندازی کردند و در پی انفجار یک نارنجک، ترکش به گودرزی میخورد و زخمی میشود. اقرلو که گودرزی را امام خود میدانسته فریاد میکشد نزنید، رهبر کشته شد. از اینجا گروه ضربت متوجه میشود که افراد این خانه تیمی گویا مهمند. تیم فرقان چهار نیروی اصلی داشت. گودرزی، حسن اقرلو که مغز متفکر بود و دست به قلم خوبی داشت، محمد متحدی که شاخه نظامی بود و عباس عسگری شاخه تبلیغی. اینها هسته کلیدی جریان بودند و در کنار آنها البته شش نفر دیگر هم موقعیت برتری داشتند که نیروی عملکننده هم بودند. حمیدرضا نیکنام (ضارب آقای قرنی)، کمال یاسینی (ضارب آقای مفتح)، سعید مرات و علیرضا شاه بابابیگ و علی حاتمی و سید مهدی آیتی که علی حاتمی موقعیت خاصی داشته است، وی مسئول کتابخانه مسجد خمسه قلهک بوده و پایگاه گودرزی را در قلهک او برقرار کرده بود. اینها از اردیبهشت تا آذر، طی هشت ماه، چندین عملیات ترور داشتند که در هشت مورد موفق بودند. در میان ترورشدهها آقای حاج ترخانی یک شخصیت مبارز بازاری و کسی بوده که ظاهرا قبل از انقلاب به گودرزی برای فعالیتهای فرهنگی کمک مالی میکرده اما در مقطعی شهید به این نتیجه میرسد که دیگر نباید از گودرزی حمایت کند و کمکهایش را قطع میکند. او شخصیت موثری در بنیانگذاری مسجد قباست. در این مورد خود گودرزی شخصا دستور ترور داده بود. یک فرد یهودی را هم ترور کردند (ظاهرا رابط صهیونیسم بوده). آیتالله آقا رضی شیرازی هم مانند آقای هاشمی رفسنجانی از ترور جان سالم به در برد. او نوه مرحوم آیتالله میرزای شیرازی مجتهد معروف عصر ناصری است.
گفته میشود که ایشان به علت مشی فلسفی هدف ترور قرار گرفتند.
آیتالله سید رضی شیرازی شخصیت فقهی و فلسفی بزرگواری است اما ظاهرا فرقان ایشان را به علت اینکه رئیس کمیته انقلاب محل بوده، زدند. علاوه بر این احمد لاجورد و سید محسن بهبهانی روحانی هم از ترور جان سالم به در بردند. ترور حضرت آیتالله خامنهای را هم برخی مرتبط با سازمان منافقین میدانند و برخی هم بر پایه یک اطلاعیه غیرمستند به فرقان نسبت میدهند.
گفتید که رابطه منطقی میان ترورها نمیتوان یافت. در بازجوییها هیچوقت دنبال این نبودید که متوجه شوید با چه ملاک و معیارهایی افراد را به عنوان سوژه ترور انتخاب میکردند؟
من در جزئیات بازجوییها نبودم. اطلاعات عمومی من در این زمینه راهگشا نیست. من با گودرزی بیشتر از یکی دو برخورد نداشتم.
چرا زودتر شناسایی و دستگیر نشدند؟
آقای الویری در روایتی از حادثه میگوید قبل از ترور شهید مفتح میتوانستیم وارد دستگیریها شویم اما چون میخواستیم ریشهها را شناسایی کنیم لاجرم به عملیات زودهنگام دست نزدیم.
شهید مفتح از ترور خود خبر داشتند؟
ظاهرا تهدید شده بودند. شاید اگر هوشیاری بیشتری یا حفاظت فیزیکی مناسبی وجود داشت، مواردی از این ترورها محقق نمیشد. بعد از ترور آیتالله مطهری، امام ماموریت ویژه دادند که موضوع پیگیری شود. خوشبختانه در یک فرصت ششماهه بساط این گروه منحرف برچیده شد و این جزو افتخارات نظام است که موفق شد بسیاری از جوانان مصون بمانند. حتی بیش از ۱۰ نفر از آنها جبهه رفتند و چند نفر شهید شدند. در قضیه فرقان در حداقل ممکن اعدام صورت گرفت. مقوله فرقان به راحتی ریشهکن شد. برخی کسانی که اعدام شدند در پایان زندگیشان تائب بودند. نقل شده است در قضیه قصاص محمدعلی بصیری (ضارب آقای مطهری) شب اعدام، خانواده شهید مطهری هم ناراحت بودند و حرف خانم آقای مطهری این بوده که من اگر حق خودم بود از آن میگذشتم اما آقای مطهری متعلق به نظام بود. به هر حال بودند کسانی که در عملیات ترور شرکت داشتند و با روشنگری لازم، به توبه رسیدند.
ولی گودرزی را گفتید که پشیمان نبود.
بله، او سرسخت بود و حتی در دادگاه نمیبینیم که ابراز پشیمانی کند. از مجموعه اعترافات بازداشتشدگان مشخص شد که گروهی دیگر هم در فهرست بودند. از جمله شهید حسن آیت که او را بعدا منافقین ترور کردند. آقایان موسوی تبریزی و ناطق نوری و ولایتی هم بر اساس اعترافات، قرار بوده ترور شوند. شاید برای شما جالب باشد بدانید ضارب مرحوم مطهری دو سه روز بعد از شهادت ایشان بازداشت میشود. حمیدرضا نیکنام که خانواده محترمی هم داشت در قزوین منزل اقوامش گفتوگو میکرده است. اقوامش دچار شک و تردید میشوند و موضوع را با مقامات اطلاعاتی در میان میگذارند و وی بازداشت میشود. قبل از بازداشت گودرزی مشخص نبود که او جزو ضاربان شهید مطهری است. حتی برخی اقدام کرده بودند که وی چون اتهام روشنی ندارد آزاد شود. آقای جمال اصفهانی تعریف میکرد که به گودرزی گفتم عامل ترور آقای مطهری چه کسی است؟ او جواب میدهد مگر نمیدانید کیست؟ اصفهانی میگوید ما که میدانیم، میخواهیم از زبان تو بشنویم و گودرزی هم اسم ضارب را میگوید.
یعنی گودرزی بدون مقاومت دوستانش را لو داد؟
همینطور است. ظاهرا یک سیلی بیشتر نخورد و همه چیز را گفت. نکته مهم این است که گودرزی همه چیز را گفت و به دوستانش هم که قبلا مقاومت میکردند توصیه میکرد اعتراف کنند. بعد از رو در رویی با گودرزی وقتی او را که رهبر و امام خود پذیرفته بودند میدیدند، همه چیز را میگفتند. همین نقطه، پاشنه آشیل گروه شد. اقرلو هم خیلی زود در این مواجهه به نقطه جدایی و انقطاع با گودرزی میرسد و به او در بازداشتگاه پرخاش میکند. این جدایی در دیگران هم موثر واقع شد. بعد از اعدام گودرزی اعلامیهای در خارج از کشور منتشر شد که او را شهید ششم! قلمداد کردند. در ادبیات انقلابی مبارزات شیعه، دو سه شهید مهم داریم. شهید اول، شهید ثانی، شهید ثالث. فرقانیها شهید چهارمی هم معرفی کرده بودند که او مجید شریف واقفی بود. زندهیاد مرحوم دکتر شریعتی را هم شهید پنجم میدانستند.