برای نخستینبار در تاریخ 17 می 1985 در تلویزیون کانال 4 بیبیسی برنامهای پخش شد و در آن یکی از مقامات عالیرتبه و آگاه سازمان جاسوسی انگلیس که چهرهاش پیدا نبود درباره نقش این سازمان در وقایعی که به رخداد 28مرداد 32 منجر شد، به افشاگری پرداخت. سال 1980 هم «باری روبین» محقق آمریکایی برای نخستینبار فاش کرد که انگلیسیها، طراح اصلی عملیات آگوست 1953 بودهاند و آمریکاییها فقط اجرای آن را برعهده گرفتند. سال 1985 هم خود انگلیسیها از عملیات دیگری که مقدم بر کودتای 28مرداد، برای سرنگونی مصدق طرحریزی شده بود، پرده برداشتند. این طرح که به رمز عملیات «چکمه» موسوم شده بود از اوایل سال 1952 پیاده شد ولی چون به نتیجه مطلوب نرسید، عملیات دیگری با همکاری آمریکاییها جایگزین آن شد... با وجود این مستندات اما نقش انگلستان در کودتای 28مرداد همواره در درجهدو و ذیل نام آمریکا تعریف میشود، درحالی که چهبسا اگر آمریکا دست یاری بهسوی کشور امپراتوری دراز نمیکرد، انگلستان بهتنهایی سیاست براندازی دولت مصدق را پیش میبرد. نتیجه اما درنهایت بهسود آمریکا شد. سیاست خارجی انگلستان که از دوقرن گذشته تا کودتای 28مرداد در ایران همواره فعال و پررنگ بود، بعد از کودتا، کمرنگتر و آمریکا جایگزین آن شد.
روزنامه شرق با «علیرضا موسویزاده» استاد دانشگاه- انگلیسشناس، متخصص امور و مطالعات تاریخ امپراتوری، سیاست و دیپلماسی انگلستان درباره تاریخچه مواضع سیاست خارجی انگلستان درباره ایران تا آن زمان بهویژه نقش انگلستان در کودتا به گفتوگو نشسته است:
بهلحاظ تاریخی شروع کنیم به بررسی تاریخی رابطه ایران و انگلستان. به نظر میرسد که تا پیش از مستعمرهشدن هند ازسوی انگلستان، ایران برای این کشور اهمیت زیادی نداشت، درست است؟
ایران سرراه غرب بهسمت شرق قرار داشت. کشورهای اروپایی که میخواستند با شرق تجارت کنند یا برای تهیه مواداولیه یا مستعمرهسازی نگاه به شرق داشتند، نیمنگاهی هم به ایران داشتند کمااینکه پرتغال، هلند و فرانسه هم به ایران توجه داشتند. انگلستان هم از این امر مستثنا نبود. اما زمانی که هندوستان، مستعمره انگلستان شد، اهمیت ایران هم برای این کشور بیشتر شد. ایران یک سپر بلا برای منطقه حایل بین شمال شبهقاره هند، یعنی قدرتهای روسیه و فرانسه و هندوستان بود. این قدرتها هم به حضور در هندوستان و آبهای گرم خلیجفارس علاقهمند بودند. این اهمیت ایران برای انگلستان همچنان وجود داشت و اهمیتش زمانی بیشتر شد که اوایل قرن 20، نفت هم در مسجدسلیمان کشف شد.
انگلستان هیچوقت درصدد برنیامد که ایران را مستعمره خود کند؟ در قضیه قرارداد 1919 هم روسیه و انگلستان، تا چندقدمی مستعمرهکردن ایران پیش آمدند و بهاصطلاح منطقه نفوذ ایجاد کردند، اما جلوتر نیامدند.علت این مساله روسیه بود. سیاست خارحی روسیه بر اساس امنیت استوار است. این کشور هیچوقت دوست نداشته که غرب زیاد به او نزدیک شود الان هم در قضیه اوکراین مساله همین است. حس میکند که غرب زیاد به او نزدیک شده است. انگلستان هم همین مراعات را در ارتباط با ایران داشت. «لرد کرزن» گفته بود ما تمایل داشتیم با خانم ازدواج کنیم، منظورش ایران بود اما حالا که نمیشود، با او زندگی میکنیم.
تا پیش از ملیشدن صنعت نفت گویا، ما شاهد بحرانی در رابطه این دو کشور نیستیم. حالا شاید یک علتش نبود دولت مقتدر مرکزی است. البته در دوره رضاشاه هم تقریبا انگلستان سیاست خود را به پیش میبرد و مساله خاصی البته بهجز اواخر جنگجهانی دوم که ایران به آلمان نزدیک میشود، رخ نمیدهد. بعد از کشف نفت هم حضور انگلستان در ایران تثبیت میشود تا زمانیکه قیام ملیشدن صنعت نفت رخ میدهد. مساله این است که کودتای 28مرداد زمانی رخ میدهد که در انگلستان حزب محافظهکار روی کار آمده است. میتوان گفت اگر حزب کارگر بر سر کار بود، هیچوقت کودتا رخ نمیداد؟نه، به تغییر سیاست داخلی انگلستان ارتباط نداشت. کودتا زمانی رخ داد که انگلستان احساس کرد اگر به آن شرایط ادامه دهد، بازنده است. در نتیجه تصمیم گرفت در شرکت نفت ایران به آمریکا سهم دهد. این مستند است. اگر نمیدادند، اوضاع ادامه مییافت.
یعنی کودتا را به تنهایی انجام میدادند؟نه، چون از شروع جنگدومجهانی تا امروز، دست انگلیسیها در جیب آمریکاییهاست. آمریکا اهرم مالی را روی انگلیس نگه داشته بود تا راه برایش باز شود. زمانیکه انگلستان گفت شما هم میتوانید سهم داشته باشید، موضع آمریکا که تا آن زمان روی مذاکره با ایران تاکید داشت و تلاش زیادی هم کرده بود، به یکباره عوض شد.
اینجا مسالهای وجود دارد؛ آنقدر که سهم آمریکا در بهسرانجامرسیدن و طراحی کودتای 28مرداد پررنگ نشان داده میشود یا در اسناد، نوشتهها و تحقیقات به آن پرداخته میشود، عمدا یا سهوا، کمتر روی نقش انگلستان، تاکید میشود، این درحالی است که ما میدانیم انگلستان عملیات چکمه را قبل از کودتای 28مرداد علیه دولت مصدق طراحی کرده بود اما به نتیجه نرسید. شاید به این دلیل که کلا سهم آمریکا بعد از کودتا در مبادلات سیاسی- اجتماعی - فرهنگی ایران بیش از انگلستان شد؟ این محوشدن، از زیرکی انگلستان است یا اتفاق؟با من که صحبت میکنید اصلا انتظار نداشته باشید که تئوریهای توطئه را تایید کنم. آمریکا چون قدرت غالب از آب درآمد، نقشش در کودتا پررنگتر نشان داده شد.
یعنی اگر غالب نشده بود، نقش انگلستان پررنگتر دیده میشد؟اگر نشده بود بحران نفت ادامه پیدا میکرد. اگرچه آمریکا ساکت نمینشست. او دنبال این بود که در مساله نفت و ایران جای پای انگلستان بنشیند.
چرا انگلستان در برابر سهمخواهی آمریکا درخصوص نفت ایران مقاومت نکرد؟
سهسال مقاومت کرد. اما چون دستش در جیب آمریکا بود و وام و کمک مالی میخواست، مجبور بود تمکین کند. انگلستان میخواست با زور مساله را حل کند یعنی آبادان را تجزیه کند اما چون نتوانست، دست به دامان آمریکا شد. طبق گفته «آنتونی ایدن» انگلستان با بیمیلی مجبور به سهمدهی به آمریکا شد تا آمریکاییها حس کنند در قضیه شریک هستند.
شراکت آمریکا بعد از کودتا در قضیه نفت مشخص است. اما آیا در مذاکرات قبل از کودتا و در اسناد این مساله، سهمخواهی آمریکا به صراحت آمده؟
همین که حدود 40درصد سهم از شرکت نفت ایران- انگلیس به آمریکا تعلق گرفت، خودش سند است. در ضمن وقتی شما دنبال این هستید که سهم کسی را به اصطلاح قاپ بزنید که درباره آن با او از پیش مذاکره نمیکنید. بلکه مترصد فرصت میمانید تا زمان مناسب فراهم شود. وقتی بحث ملیشدن نفت آغاز شد، آمریکاییها توسط ایران در جریان گذاشته شدند و شکایت انگلیسیها را نزد آمریکاییها بردند. انگلستان هم متعاقب آن، شکایت ایران را به آمریکا کرد. آمریکا هم عمدا این وسط نقش میانجی را بازی کرد. با هردو همدلی میکرد تا زمان مناسب برای استفاده برسد.
پس انگلستان نوعی هوشمندی کرده، بهجای اینکه همه سهمش را از دست دهد، ترجیح داد نیمی از سهم را دهد؟راه دیگری نداشت. از دید خودش منافعش ملی شده بود و میخواست همهچیز را به زمان قبل از ملیشدن برگرداند.
مخالفت آمریکا با حمله نظامی انگلستان به جنوب ایران و تجزیه خوزستان گویا بهعلت ترس از حمله متقابل شوروی بودهاست؟
این یک بهانه بود برای اینکه جلو حمله انگلیس سنگ بیندازد تا انگلستان مجبور شود بگوید شما هم شریک باش. درحالی که آمریکاییها خیلی هم با مصدق همراهی میکردند.
شما در کتاب خود به این اشاره کردهاید؛ زمانیکه انگلستان حس کرد امکان دارد مذاکرات مصدق و آمریکا به نتیجه برسد به یکباره برای مذاکره با آمریکا متمایل شد؟انگلستان آمریکا را رقیب خود میدید. ایران هم بخشی از گستره امپراتوری انگلستان بود که آمریکا میخواست از چنگش دربیاورد. همان زمان آمریکا کمکهای مالی زیادی به ایران میکرد که یک علتش هم ترس از رفتن ایران زیر سیطره کمونیسم بود.
ولی گویا آنقدر که آمریکا در ارتباط با ایران ترس داشت، انگلستان نداشت. با وجود اینکه سابقه ارتباط انگلستان با ایران بیش از آمریکا بود، ولی برای دولت انگلستان این نگرانی وجود نداشت.
پیامد تحریمهای انگلستان در جریان دولت مصدق باعث شده بود که شرایط اقتصادی ایران خراب شود. به موازات آن، انگلیس به آمریکاییها میگفت که دولت مصدق مورد حمایت حزبتوده قرار دارد درحالی که دولت مصدق یک دولت ملی بود نه کمونیستی. در آن شرایط اقتصادی، تودهایها از فرصت استفاده و از مصدق حمایت کردند. این باعث شد انگلستان ترس را در دل آمریکا بیندازد. آمریکاییها عمدا به این حرفها توجه نکردند، چون ترسی نداشتند و به برتری نظامی خود اعتماد داشتند اما منتظر بودند تا سهم خود را بگیرند.
یعنی قضیه نفوذ کمونیسم برای هیچکدام از دو طرف جدی نبود؟نه نبود.
آیا میتوان گفت که بحران ملیشدن صنعت نفت در نهایت و در درازمدت باعث شد که انگلستان جایگاه خود را در ارتباط با ایران از دست دهد؟بعد از جنگدومجهانی، وضعیت انگلستان نهتنها در ایران، بلکه در سایر حوزههای نفوذش بد شد.
میتوان گفت اگر خواست ملیشدن صنعت نفت در آن برهه مطرح نمیشد، اصلا آمریکا هم وارد صحنه نمیشد و شاید انگلستان همچنان سهم بیشتری در سیاست خارجی ایران حداقل تا سالهای بعد داشت؟اولا آمریکاییها از اوایل قرن 20 در خاورمیانه بودند و مساله ایران، موقعیتشان را محکمتر کرد. اما اینکه شما میگویید یک فرضیه در برابر روندی است که شروع شده بود و آنهم افول امپراتوری انگلستان و طلوع قدرت آمریکا بود. بحران ملیشدن صنعت نفت یک بهانه بود که اگر رخ نمیداد، عامل دیگری باعث این اتفاق میشد.
نقش انگلستان را در سیاست خارجی ایران بعد از دوران کودتا حداقل تا انقلاب 57 چطور ارزیابی میکنید؟ بهنظر میرسد با وجود ترسی که شاه از آنها دارد، دیگر نقش سیاسی چندانی ندارند.
انگلستان در چارچوب روابط خاصی که به آن رابطه به اصطلاح چرچیلی میگویند، در امتداد منافع آمریکا دنبال میکرد و منافعش در ایران همانند منافعی است که این کشور الان در حاشیه کشورهای حوزه خلیجفارس دارد. مثل فروش اسلحه، متحدآمریکا مقابل شوروی، بستن پیمانهای نظامی مثل سنتو و روابط اقتصادی و فروش خدمات.
ما بحثی تحتعنوان انگلوفیل و فرانکوفیل و روسوفیل از زمان قاجار و پهلوی اول تا دوم در ایران داشتیم. این بحث رجال و وابستگی آنها به کشورهای غربی تا چهاندازه در سیاست خارجی ما مطرح و تاثیرگذار بوده است بهویژه به شکل مشخص در رابطه با انگلستان؟من آکادمیسین توجهی به این مسایل نمیکنم. بله ممکن است مثلا در یک شرایطی یک یا چند سیاستمدار عضو لژیون فراماسونری بوده باشند و تمایلات انگلوفیل یا ... داشته باشند اما منافع کشورها در کلان به سمتی میرود که افراد به شکل خرد در آن نقشی ندارند.
«یرواند آبراهامیان» در کتاب «کودتا» معتقد است که کودتا و مقابله با حکومتهای ملی در آن دهه غیرقابل اجتناب بوده و در هر کشوری که خواستهای برای ملیشدن منابع طرح میشد آمریکا با آن مقابله میکرد چون خطر گسترش و سرایت آن به کشورهای دیگر تحت نفوذ این کشور وجود داشت؟صریح بگویم که این خیلی به قضیه ارتباطی ندارد. اتفاقا اگر بخواهیم از منظر کشوری مثل انگلستان به قضیه نگاه کنیم، باید بگوییم که این نگرانی را انگلستان داشت نه آمریکا. چون منافعش در حوزه نفت با ملیشدن پس گرفته شده بود. اتفاقا انگلستان در این مورد خاص بیشتر نگران «جمال عبدالناصر» بود که نکند او هم از ایران یاد بگیرد و کانال سوئز را ملی کند و برای همین، انگلستان دنبال این بود که با جنگ یا کودتا و سهمدهی به کشوری دیگر، مانع این قضیه شود.