با مرجان ها، در عمق دریاها لرزیدیم ! با کوسه ها ، خروارها تُن آب را باله زدیم! با امواج ، به ساحل ها کوبیدیم ! دنیای سرخ وُ سیاه خزه ها را ، بر صخره ها روییدیم ! با ابرها؛ با راه ها؛ با پرنده ها؛ به شاخه ی نارون ها قار قار کردیم؛ و ترکیدیم؛ با انار ها وُ سیرسیرک ها! وزیدیم؛ ترسیدیم؛ و درخشیدیم با ستارگانِ نیمه شب ! تا کجا وُ کجا ... می بینی تا کجا می رفتیم و بر میگشتیم؟ ... اکنون، چنگ میزند بر نمِ روحِ انسانیِ رویاهایمان؛ خزه های سبزِ سفر ! خیسِ باران ! به سوی پنجره های مِه گرفته سرازیر می شویم ! می بینی؟! تا کجا با آب آمده ایم ! با قایقِ بی پارو ... خوابم می آید ! نه ! از عشق سخن گفتن ، برای آدمی هنوز خیلی زود است! خیلی زود ...