کیهان در سرمقاله صبح دوشنبه خود نوشت:
در
آستانه بيست و پنجمين سالگرد ارتحال جانسوز حضرت امام خميني-
قدسسرهالشريف- ايستادهايم. امام را بارها و هزاران بار وصف کردهايم و
هزاران بار وصف امام را شنيدهايم اما هنوز ذهن براي گفتن کلمات جديد
درباره ايشان ميجوشد و هنوز گوش آماده و بلکه تشنه کلمات جديد درباره حضرت
امام خميني(ره) است.
امام بدون ترديد در طول دوران غيبت صغرا و
کبراي حضرت بقيهًْاللهالاعظم (عجلالله تعالي فرجالشريف) بيبديلترين
نايب امام معصوم(ع) به حساب ميآيد او قطعا برجستهترين مصداق «مجدّ اسلام»
-تجديد و تازهکننده اسلام و طراوتدهنده به آن- ميباشد. امام در زماني
پا به ميدان گذاشت تا به قول خودش «پرچم اسلام را بر قلل رفيع دنيا به
احتزاز درآورد» که حتي در ميان خواص باور به اينکه ميتوان در اين زمان آن
آرمان بلندي که قرآن کريم در آيات فراوان طلب کرده را محقق نمود. کم نبودند
برجستگان مذهبي که خالصانه و سوگمندانه به امام توصيه ميکردند که «از اين
راه برگردد و خود و مومنين را به هلاکت نياندازد» و البته بسياري از همين
برجستگان در به حق بودن امام و حق بودن راه او کمترين ترديدي نداشتند.
حضرت
امام خميني(ره) در طول سدههاي اخير، بزرگترين مشعل را برافروخته و آن
مشعل، «جمهوري اسلامي» است. حضرت امام باور داشتند که امکان تحقق آن وجود
دارد و اين را در هر سلول خود جاري کرده بودند اما بخش دشوار ماجرا، باور
کردن همراهان بود. همراهان امام، امام را قبول داشتند ولي پاي باور بسياري
از آنان درباره اينکه ميتوان رژيم سلطنتي را واژگون کرد و بر ويرانههاي
آن حکومت اسلامي به پا داشت، ميلنگيد. بسياري از آنان ميگفتند چطور
ميتوان رژيمي که بر يک ارتش قوي و دستگاه اطلاعاتي بيرحم متکي است و از
سوي ابرقدرت آمريکا و غرب به طور جدي و همه جانبه حمايت ميشود را ساقط
کرد. در اين ميان بزرگاني ميگفتند ما ميدانيم که اين رژيم تا ارتش و
حمايت آمريکا را دارد، سقوط نميکند اما در عين حال بايد مبارزه کنيم چون
يک مرجع تقليد و سيدي مجاهد و دلسوز به ميدان آمده و عدم حمايت از او ضمن
آنکه جوانمردانه نيست با عقوبت الهي نيز مواجه ميگردد. بر اين اساس اين
گروه در عين خلوص و مجاهدت، اميد چنداني به تحقق ايده جمهوري اسلامي
نداشتند. چه رسد به آنهايي که اساسا به مبارزه اعتقاد نداشتند و يا اساسا
به حاکميت اسلامي عقيدهمند نبودند.
گفته ميشود که مرحوم مهندس
بازرگان در پاريس با حضرت امام ملاقات و امام را نصيحت کرده و (نقل به
مضمون) گفته است: «از اين جمله که «شاه بايد برود» عدول کنيد. چطور ممکن
است شاه برود و به فرض قبول آن، چگونه ممکن است که ارتش شاهنشاهي که فلسفه
وجودياش با شخص شاه گره خورده اجازه فروپاشي رژيم شاه را بدهد و به فرض
اينکه شاه بپذيرد که برود و ارتش شاه نيز آرام بنشيند، چگونه ممکن است
آمريکا اجازه فروپاشي رژيم پهلوي را بدهد!» مرحوم بازرگان ميگويد امام در
پاسخ من فرمودند: «شاه رفتني است، ارتش برادر ماست و به ما ميپيوندد و
آمريکا هيچ غلطي نميتواند بکند».
امام با استقامت خود و با شکلدهي
به يک نهضت عظيم، آرام آرام اين باور را که ميتوان يک جمهوري اسلامي
نيرومند را به وجود آورد، ايجاد کرد. وقتي رژيم پهلوي در 22 بهمن سال 1357
سقوط کرد، اين باور امام عمومي و مطالبه تاسيس حکومت اسلامي نه تنها در
ايران بلکه در سطح کشورهاي اسلامي فراگير شد. پس از اين نه تنها در مجامع
شيعي بلکه حتي در مجامع اهل سنت نيز مطالبهاي بنام «تاسيس حکومت اسلامي»
مورد توجه جدي قرار گرفت و حال آنکه از نظر تاريخي و بنيانهاي کلامي
مطالبه حکومت اسلامي از سوي آنان عجيب به نظر ميرسيد.
درخواست براي
تاسيس «دولت اسلامي» در هر کشور به يک نهضت فراگير تبديل شد. اولين
نشانههاي چنين امري در افغانستان بروز و ظهور پيدا کرد. در بحبوحه جنگ
افغانها عليه اشغالگران شوروي سابق، در ميان مجاهدين توجه به نقش سياسي و
بطور خاص «فقه سياسي» اسلام زياد شد. مجاهدان با تمسک به آيات قرآن و اشاره
به نمادهاي صدر اسلام از مردم ميخواستند که به مبارزه ضد «ملحدين شوروي»
بيايند و اين درخواست تاثير عميقي بر جاي گذاشت و سبب به زانو درآمدن «ارتش
سرخ» در افغانستان شد. شوروي 10 سال پس از اشغال، افغانستان را ترک کرد و
مجاهدين افغان اولين دولت اسلامي خود را بر ويرانههاي اشغال خارجي و رژيم
مارکسيستي بنا گذاشتند. اگرچه مجاهدين افغاني به زودي دچار اختلاف و شکاف
شدند لکن اين مطالبه در افغانستان با وجود اين اختلافات خونين فراموش نشد.
بعدها اين مطالبه يک جلوه انحرافي پيدا کرد و آن شکلگيري يک حکومت
طايفهاي منازعهگرا در کابل به رياست «ملاعمر» بود. بعد از پايان دوره
طالبان در سال 1380، تفکر لزوم تشکيل دولت اسلامي در سرزمين افغانستان باقي
ماند ولي در سالهاي اخير علماء اسلامي که بتوانند اعتماد مردم را جلب کنند
به ميدان نيامدند و آنانکه به ميدان آمدند و بنام اسلام پرچم بلند کردند،
قصدشان استفاده از دين بعنوان وسيله و نه هدف بود و به همين دليل عليرغم
طرح داعيه اسلامي دست به کشتن مردم بيگناه زدند. اما ترديدي نيست که اگر
همين الان گروهي از علماء خالص که امتحان خود را در دين و پيروي از اصول و
فروع آن به درستي داده باشند، پا به ميدان بگذارند، قاطبه ملت افغانستان از
آنان پيروي خواهند کرد.
تفکر دولتساز حضرت امام خميني در مناطق
ديگر اسلامي نيز آثار خود را نشان داد. اين تفکر به زودي قضيه فلسطين را از
شکل يک پرونده قومي يا جغرافيايي خارج کرد و در کانون توجه کساني که دنبال
شکلدهي به دولت ديني در مناطق مختلف اسلامي بودند، قرار داد و لذا
همانطور که حضرت امام هم به اين «کلمه رمز» اشاره کرده بود، بحث از فلسطين
خود به خود به بحث لزوم تشکيل دولت اسلامي در فلسطين و غيرفلسطين انجاميد.
انتفاضه اول فلسطين در سال 1366 که همزمان با شکست ذلتبار چند طرح صلح
عربي موسوم به طرح فهد، طرح فاس، طرح واديالعربه و... همراه شد، جرقه
تشکيل دولت اسلامي در فلسطين را زد و با آراء 80 درصدي شهروندان فلسطيني در
سال 1384 سبب روي کارآمدن دولت اسلامي حماس به نخستوزيري اسماعيل هنيه
گرديد و همين هدف به نوعي ديگر در کشورهاي ديگر دنبال شد و البته از اين
زمان غرب و رژيمهاي وابسته به آن احساس خطر جدي کرده و همه مساعي خود را
براي انحراف آن به ميدان آوردند که 8 سال محاصره ظالمانه غزه بطور مشترک
توسط رژيم عبري صهيونيستي و رژيم عربي مصر و فشردن گلوي کودکان محاصره شده
در غزه يکي از نمونههاي اين رفتار است ولي اين فشارها ملت مؤمن فلسطين را
به زانو درنياورد بلکه مقاومت براساس ارزشهاي ديني را در اين سرزمين
نهادينه کرد و به مطالبه اسلام در سطح منطقه عربي دامن زد که بخشي از محصول
آن انقلابات عربي در فاصله سالهاي 2011 تا 2013 در منطقه خليج فارس و شمال
آفريقا بود.
پس از انقلابات عربي که بدون شک پايهاي دينخواهانه
داشت و بزرگترين دليل آن پيروزي اسلامگراها در هر کجا که انتخابات آزاد
برگزار شد، ميباشد، تلاش براي منحرف کردن تمايلات دينخواهانه از يک سو و
مسلط کردن گروههاي قدرتمند لائيک از سوي ديگر در دستور کار آمريکا و
رژيمهاي وابسته به آن قرار گرفت بعنوان مثال در مصر، رژيم وابسته عربستان
سعودي از يک سو به طور آشکار از گروههاي افراطي مذهبي نظير حزب النور،
حزبالدعوهًْ السلفيه (تأسيس در سال 1351) و حزب الوطن که در دو سال گذشته
به اموال مردم هجوم برده و دهها نفر از مردم مصر را به شهادت رساندند،
حمايت ميکرد و از سوي ديگر ميلياردها دلار هزينه کرد تا نظاميان لائيک در
مصر جاي دولت اسلامگراي اخوان را بگيرند! کما اينکه عربستان در ليبي از يک
سو از گروههاي بشدت افراطگرا شامل «المقاتله الاسلاميه» و «المجالس
العسکريه» که بارها سبب سقوط دولت قانوني در طرابلس شدهاند، حمايت ميکند و
همزمان بطور برنامهريزي شده و در هماهنگي با آمريکا و رژيم صهيونيستي به
ژنرال «خليفه هفتر» فرمانده سابق نيروي زميني ليبي که سالها بعنوان پناهنده
در آمريکا بوده مدد ميرساند تا به نام تأمين امنيت بر ليبي مسلط گردد!
کما اينکه همين رويه در يمن و تونس نيز دنبال شده است.
اما واقعيت
تاريخي با اقدامات پادشاهان و پادشاه زادگان تغيير نميکند کما اينکه تورق
تاريخ 35 سال اخير ميگويد تفکر دينمحورانه امام خميني(ره) در هر نقطهاي
که متوقف گردد در چند نقطه ديگر شروع به جوانهزدن و ستبر شدن ميکند.
دينخواهي نياز و آرمان ملتهاي اين منطقه است و امام خميني(ره) خالصترين و
برجستهترين معمار و ترجمان آن است و امروز در جانشين صالح او حضرت امام
خامنهاي تداوم يافته و تا زماني که اين نسخه برتري خود را در عمل به
الگوها و نمادهاي ديگر به اثبات ميرساند، اسلامگرايي از سکه نميافتد،
اگرچه در بازار آمريکا و عربستان مهر ممنوع خورده باشد.