یزدان سلحشور در خبرآنلاین نوشت:
همه میدانیم که کشور عزیزمان ایران که ما از بچگی یاد گرفتهایم همه فرزندان ایرانیم، بزرگترین مشکلش نه اقتصاد است نه انتخابات ریاستجمهوریست نه نان شب مردم است نه تحریم است نه تعداد سانتریفوژ است نه زیادی اعدامیهای مواد مخدر است نه پارازیت منجر به سرطان است،نه! هیچ کدام اینها نیست مشکل بزرگ ما این است که اگر بخواهیم برویم سفر یعنی از شهرمان خارج شویم باید حتماً مثل دوران قدیم که با شتر و اسب میرفتند سفر، اول وصیتنامه بنویسیم بعد از همه شهر حلالیت بطلبیم و آخرش هم چند رکعت نماز آیات پیش از واقعه بخوانیم و بعد برویم سفر که آیا زنده برگردیم یا برنگردیم!
خدا وکیلی این هم شد زندگی؟! در ایران با این وسایل میتوانیم به سفر برویم: هواپیما، قطار، اتوبوس، سواری کرایهای، اتومبیل شخصی. اولی که کلاً گندمش را خورده و از بهشت هم بیرون رفته و دائم در شرق بهشت، مشغول سقوط آزاد به سمت زمین است و البته تقصیر هیچ کسی هم نیست چون یا چاه هوایی این وسط بوده و این هواپیما، یوسف بوده که گرگ بیچاره مشکلاتی ایجاد کرده یا مسافران در هواپیما مشغول حرکات موزون بودهاند و این حرکات موزون، زیادی موزون بوده و رادار هواپیما از خود بیخود شده یا اصلاً خدا خواسته! یعنی هیچ تقصیری این وسط متوجه هواپیمایی کشوری نیست.
تا اینجایش را همه قبول کردهاند تازه مگر چند نفر پول هواپیما سوار شدن دارند که حالا ما خودمان را به خاطر تلفات محدود این سفرهای هوایی ناراحت کنیم اما دوستان لطف کردهاند و سفرهای زمینی هم به این قصه اضافه شده که تا حدی تازه است. قطار، قبلاً مثل مؤمنان بالای 80 سال که فقط از خانه به مسجد و از مسجد به خانه میروند، راه خودش را میرفت و چشم و گوشش هم نمیجنبید اما تازگیها این هم از صراط مستقیم منحرف شده و گویا محتاج گشت ارشاد بوده که برادران دیر رسیدهاند.
اتوبوسهای ما قبلاً دین و ایمان خوبی داشتند مردمآزار نبودند اما از وقتی که این آقای اسکانیا که از اسمش معلوم است که در دین خودش هم اگر و مگر دارد، این اتوبوسها را از دین و ایمان انداخته، هی مردم باید به آتش اینها بسوزند. سواری کرایهای هم که از قدیمها به آنها میگفتند تابوت چرخدار، تکلیفشان معلوم است.
میماند ماشین شخصی که سالها قبل اگر خودتان فکر جانتان بودید رفیقتان بود اما الان اگر خودتان هم به فکر جانتان باشید، نه این جادهها که هی تعمیر میشوند دو هفته به دو هفته اما بیشتر شبیه زمین چمن استادیومهای ما هستند تا جادهی آسفالت، با ماشین شما کنار میآیند نه رانندگان عزیزی که قبلاً در فرمول دو، رقیب شوماخر بودند اما به او لطف کردند و گذاشتند زنده برگردد خانه پهلوی زن و بچهاش. نتیجه این که تنها وسیله مطمئن برای سفر، پاهای شماست که آنها هم به دلیل ازدیاد بزرگراه، دیگر تأمین جانی ندارند حتی در تهران. [باور کنید! من خودم چند بار سعی کردم مسیرهایی را که 10 سال قبل، 20 دقیقهای پیاده میرسیدم دوباره طی کنم اما چون تبدیل به بزرگراه شده بودند نزدیک بود تا روز قیامت طول بکشد!] ببینید! من طرفدار تحریم، عامل بیگانه، اصلاحطلب، علاقمند به رنگ سبز، مخالف ورود مردم به بهشت با هل دادن ملایم یا زیاد، رفیق اوباما، پای پوکر جرج بوش یا یکی از مجریهای «من و تو» نیستم اما توصیه میکنم در خانه بمانید و از شبکه مستند، سفرهای خطرناک ملت به مناطق کشف نشده افریقا و امریکای جنوبی و استرالیا را ببینید و کمی هم به زن و بچهتان رحم کنید!