مصطفی صادقی با این مقدمه در «مثلثآنلاین» نوشت: به یک معنا زمان «جدال نظریهها» فرا رسیده است. حالا چپ و راست به روزهای اوج خود بازگشتهاند با این توضیح که تنها نیستند و زایشها و ریزشها و دگردیسیهای سیاسی، فضایی تجربهنشده را شکل داده است. اما در میانه همه این ماجراها، روحانی اکنون کجا ایستاده است؟ چقدر در تولید این فضا نقشآفرین و چه میزان نقشپذیر بوده است؟ در سطح دیگر تحلیل، سوال مهم این است که روحانی در میانه شکافهای پدیدار گشته جانب کدام سو خواهد کرد؟ برای رسیدن به تصویر مشخص باید به تحلیل وضعیت پیرامونی حسن روحانی پرداخت.
رئیسجمهور میانجناحی
واقعیت این است که سپهر سیاست ایران در آغاز دهه90 تفاوتهای محسوسی با همه سالهای پس از انقلاب داشت. رفتار سیاسی محمود احمدینژاد در دوران صدارتش اگرچه در ابتدا موجبات تقویت تشکیلاتی اصولگرایان را پدید آورد و میشد چهرههایی از آنان را در کابینه و بدنه حاکمیتی دولت دید اما با گذر زمان، شکافهای موجود میان محمود احمدینژاد و اصولگرایان آنچنان نمایان گشت که کوچ اجباری و غیر اجباری نیروهای اصولگرا با موجی قابل توجه پدیدار گشت؛ به یک معنا «زمان جدایی» فرا رسیده بود. حالا محمود احمدینژاد و حواریون اطراف او خود را تافتهای جدا بافته از جریان اصولگرا میدانستند. دیگر زمان «همانی انگاشتن» به پایان رسیده بود. اقدامات محمود احمدینژاد و دولت او بهگونهای نبود که اصولگرایان قبول کنند هزینه آن را بپردازند و درست همین جاست که رقبای پیشین یعنی چپ و راست همصدا میشوند و به نقد سیاستهای دولت مستقر میپردازند و درست همین جاست که در میان اصولگرایان و اصلاحطلبان هم در این مورد کندروی و تندروی پدید میآید. به این معنا که برخی اصولگرایان باورشان این میشود که انتقاد مشخص از محمود احمدینژاد کمک شایان توجهی به اصلاحطلبان خواهد کرد و جایگاه و سرمایه اجتماعی اصولگرایان را در جامعه خواهد کاست، پس در این جناح برخی با سکوت و انتخاب گزینه «تحمل، صبر و مدارا»، نقطه استقرار خود را در جناح حفظ میکنند اما برخی دیگر با انتقاد و اعتراض به وضع موجود به «شیفت سیاسی» و «همنشینی» با رقبای سابق پرداختند. در جناح مقابل هم چنین شرایطی حکمفرما بود. برخی میگفتند انتقاد از محمود احمدینژاد باید به انتقاد از او و جریان سیاسیاش خلاصه شود و نباید انتقاد از وضع موجود به انتقاد از اصولگرایان یا حاکمیت تعمیم داده شود. چنین تصمیمی بر این پایه استوار بود که تعمیم انتقاد موجبات دفاع از محمود احمدینژاد بهرغم همه انتقادات را فراهم خواهد ساخت. به باور این طیف، از شکاف میان حاکمیت و دولتمردان وقت با بهرهگیری سیاسی میشد به ائتلافی برای گذار از شرایط سخت رسید. طیف دیگر اما باورشان بود که در حرکتی رادیکال باید حساب اصولگرایان، احمدینژاد و حاکمیت را یکی کرد تا میزان سرمایه اجتماعی را در سمت مقابل به صورت مشهودی کاهش داد.
در چنین شرایط سیاسی آشفتهای بود که حسن روحانی وجهه سیاسی خود را نمایان ساخت و در یک ائتلاف تاکتیکی میان نیروهایی از دو جناح به فردی فراجناحی و «نیاز جامعه امروز» مشهور شد. این «شهرت» البته با تصاویری که اعضای ائتلاف از شرایط وقت تبلیغ میکردند فراگیر شد و چنین شد که در یک «پازل نامرتب سیاسی و اجتماعی» ترکیبی از مردم از حاشیه تا مرکزنشین از طبقه ضعیف تا متوسط و سطح بالا نتیجه انتخابات 24 خرداد را به نفع حسن روحانی تغییر دادند.
یک سال از پاستورنشینی حسن روحانی گذشته است و حالا سوال این است که او به واقع به کدام یک از دو جناح تعلق دارد؟ آیا اینکه اصلاحطلبان در یک «یگانهسازی سیاسی» میکوشند از یکی بودن خودشان و رئیسجمهور پیروز بگویند، واقعیت بیرونی دارد؟ آیا اینکه از جناح مقابل صدای «حسن روحانی از ماست» شنیده میشود واقعیت دارد؟ کدام یک درست میگویند؟ واقعیت این است که حسن روحانی هیچ تمایلی ندارد پاسخ این سوال را بدهد یا بیپیرایهتر بگوییم تمایلی ندارد پاسخ این سوال به این زودیها مشخص شود. او میگوید رئیسجمهوری فراجناحی است اما این گزاره بیشک نادرست است. حسن روحانی فردی است که اکنون در میانه دو جناح قرار گرفته است. به یک معنا درستتر این است که بگوییم حسن روحانی یک رئیسجمهور میانجناحی است. حالا که به این تصویر رسیدهایم باید شرایط پیرامونی او را به تصویر بکشیم و آنگاه به این بپردازیم که نسبت حسن روحانی در شرایط فعلی با اصلاحطلبان، اصولگرایان، حاکمیت و بدنه اجتماعیاش چیست.
سوای اصلاحات یا ذیل اصلاحات؟
اصلاحطلبان نقش قابل محاسبهای در پیروزی حسن روحانی داشتهاند. آنگونه که خودشان تحلیل میکنند آنها برای عبور و گذار از شرایط سیاسی سخت با حمایت از حسن روحانی، بدنه و سرمایه اجتماعی خود را به او به عاریت دادند تا از کنار رئیسجمهور شدنش به روزهای خوب پیش رو فکر کنند. اما شرایط میان اصلاحطلبان و حسن روحانی به این سادگیها هم نیست. این پازل شلوغتر از آنی است که به نظر میرسد. آنها اکنون در دو وجهه نظری و عملی با حسن روحانی مواجه هستند. در تحلیل شرایط پیرامونی اگر بنا باشد به مساله مواجهه نظری بپردازیم باید به ماجرای جدال بر سر گفتمانها و اساس هویتی جایگاه سیاسی حسن روحانی نگاه کنیم. آنها اکنون برای حسن روحانی هویتی مستقل قائل نیستند و او را به لحاظ سیاسی ذیل تعاریف خود تعریف میکنند.
«اعتدال اصلا نمیتواند یک گفتمان باشد. اعتدال یک روش یا حداکثر استراتژی، خطمشی و راه است. وقتی یک برنامهای را مینویسیم، باید هدف، رسالت، استراتژی و خطمشی و تاکتیکهایی که کار را عملیاتی میکند داشته باشد. گفتمان باید هدف را تعیین کند که به کجا میخواهد برسد. ما گفتمان اصلاحات داریم، تقریبا روشن است اهدافش چیست. ما گفتمان اصولگرایی داریم و تا حدودی مشخص است که هدف و رسالتش در جامعه ما چیست. از اینرو من اعتدال را به عنوان یک مشی قبول دارم؛ یعنی میانهروی. البته به نظرم باز هم در این مسیر ابهامهای زیادی وجود دارد. اگر برنامههای انتخاباتی آقای روحانی را مرور کنیم، اگر نگوییم که برنامههای انتخاباتی ایشان کاملا گفتمان اصلاحات است، اکثریت قابل توجه آن همان است.» (محمدرضا خاتمی)
«اعتدال راه است، نه هدف؛ مسیر است نه مقصد، روش تحقق گفتمان است، نه گفتمان. در جامعه ما دو گفتمان وجود دارد، گفتمان اصولگرایی و گفتمان اصلاحطلبی. هر کدام از این دو گفتمان یا معتدلانه و واقعگرایانه مطرح میشوند یا با افراط و تفریط، شتابزدگی، خودشیفتگی و تمامیتخواهی. شعارهایی که آقای روحانی در تبلیغات انتخاباتی مطرح کردند و امروز نیز در گفتار و رفتار به آن پایبند هستند، شعارها و آرمانهای اصلاحطلبی است. بنابراین آقای روحانی بدون اینکه خود را اصلاحطلب معرفی کند، در زمین و مسیر اصلاحطلبی با مشی اعتدالی حرکت میکند. اعتدال اصلا نمیتواند یک گفتمان باشد. گفتمان باید هدف را تصحیح کند که به کجا میخواهد برسد. ما گفتمان اصلاحات داریم و اصولگرایی که اهدافشان مشخص است. من اعتدال را بهعنوان یک مشی قبول دارم البته باز هم به نظرم در این مسیر ابهام زیادی وجود دارد... اگر ما فقط به جذابیت اکتفا کنیم و ابعاد و حدود آن را مشخص نکنیم فکر میکنم ممکن است برای خودمان هم دردسرساز باشد.» (موسوی لاری)
در چنین جدال نظریای که به دغدغهای جدی میان دولت و بدنه اصلاحطلب بدل گشته، صورت مساله که در تحلیلی واضحتر تلاش برای تعیین جایگاه سیاسی رئیسجمهور وقت است، پاسخی مهم را میطلبد. این پاسخ از آن جهت اهمیت دارد که اصلاحطلبان نمیخواهند روحانی با یافتن هویتی مستقل همان رخداد دوران احمدینژاد را بازتولید کند. به یک معنا در یک شبیهسازی سیاسی آنها نمیخواهند با کوچ اجباری از دولت و از بین رفتن منافذ حیات سیاسیشان مواجه شوند. بیپیرایه بگوییم آنها به دولت روحانی میگویند: «بدون ما هیچ هویتی ندارید. اگر بدنه اجتماعی خود را از شما بازپس بگیریم، شما تنها میشوید و در چنین شرایطی برای مواجهه با منتقدان تنها میمانید.» به دیگر سخن اینکه آنها در این جدال نظری با تکیه بر اصل «خوف و رجا» کار خود را به پیش میبرند تا دولتیها چندان اصراری برای تبیین ایدهآلهای نظری خود نداشته باشند. اما آنگونه که موسویلاری گفته بعید است این صبر سیاسی تداوم چندانی داشته باشد.
نقاط اشتراک
اما در سطح دیگری از روابط اصلاحطلبان و دولت روحانی به بخش عملی میرسیم. همین جاست که میتوان نقاط اشتراک فراوانی یافت. حسن روحانی فردی است با ذات اصولگرا اما شرایط زمانه او را به فردی با روحیات اصلاحطلبانه بدل ساخته است. چنین روحیهای است که موجب شده او به نقاط اشتراکی با اصلاحطلبان در اجرا برسد. مهمترین افق مشترک پیش روی آنها انتخابات مجلس دهم است. اصلاحطلبان تصمیمساز از هماکنون به پیشواز همنشینی و ائتلاف با حسن روحانی و بدنه سیاسیاش رفتهاند. فرمان شبیهسازی مجلس پنجم صادر شده و جلوتر از همه سعید حجاریان میگوید زمان برای حرکت مستقل مناسب نیست و باید حسن روحانی را با همه معذوراتش قدر بدانیم. حلقه اتصال آنها هم گویی تکنوکراتهای کارگزاران و جلوتر از همه غلامحسین کرباسچی است که در یک تحرک تشکیلاتی میزانسن ائتلاف را بر عهده گرفتهاند. کرباسچی و دوستانش در حال بنا کردن سقفی هستند که سایهاش از هاشمیرفسنجانی و ناطق نوری تا سیدمحمد خاتمی و سیدحسن خمینی گسترده باشد.
حاکمیت، اصولگرایان و حسن روحانی
اما در وجه دیگری از فضایی که حسن روحانی قرار دارد اصولگرایان قرار دارند. جایی که اصلاحطلبان میکوشند با استفاده از تاکتیک «یگانهسازی و همانی انگاشتن» آن را همان جایگاه حضور حاکمیت تصویر کنند. به دیگر سخن اینکه بنای اصلاحطلبان این است که حساب حاکمیت و اصولگرایان خصوصا طیفهای رادیکال آنها را با حاکمیت یکی کرده تا در یک پلتفرم سیاسی به کاستن از بدنه و سرمایه اجتماعی هر دو گروه بپردازند و سرمایه بیشتری برای خود جمع کنند. چنین است که آنها با تاکتیک «زودخواهی تحولات» به انتشار و تبلیغ گسترده سخنان و خواستهای اصلاحطلبانه روحانی و دولتش میپردازند. اصلاحطلبان میدانند که با بیان چنین خواستهایی که سادهترینش نوعی از آزادیهای اجتماعی در فضای سایبری (رفع فیلترینگ فیسبوک و سایر شبکههای اجتماعی) و در گامهایی جلوتر ماجراهای حصر و مسائل مربوط حوادث سال 88 است، بهخوبی میتوانند نوای بلند اعتراض را از بخشی از اصولگرایان به گوش مردم برسانند تا آنها بهعنوان مخالفان آزادیهای اجتماعی و مسائل سیاسی به چشم بیایند. حتی جلوتر از آن وقتی یگانهسازی قوت میگیرد حاکمیت نیز در زمره مخالفان این آزادیهای اجتماعی تصویر میشود و درست همین جاست که حسن روحانی و دولت او بهعنوان پیشروان مبارزه با مخالفان آزادی به شمار میآیند و این «تلاشگران راه آزادی» از کنار چنین رویکرد و تاکتیکی با سبدی قابل ملاحظه از سرمایه اجتماعی مواجه میشوند.
واقعیت اما این است آنچه روحانی مطرح میکند خواستهایی از فضای منطقه الفراغ است. به این معنا که آنچه او میگوید چندان مورد مخالفت همه بخشهای حاکمیت نیست. بیپیرایه بگوییم «کجا کسی از حاکمیت شنیده است که نباید آزادیهای مطابق با قانون در جامعه وجود داشته باشد، بهعنوان مثال کجا حاکمیت عنوان کرده است که وایبر و اینستاگرام مخالف خواستههای حاکمیتی است؟»
آنچه بیان شده، مخالفتهایی است که مطرح شده و اعتراضهایی است که وجود دارد و تنها حرف و سخن طیفی از اصولگرایان است که قابل تعمیم به حاکمیت نیست. آنچه حاکمیت میگوید آزادیهای همسو با قانون است. به دیگر سخن اینکه حاکمیت میگوید تا آنجا که پتانسیلها اجازه میدهد باید راه را برای پیشرفت بومی هموار ساخت. وایبر و ایمیل و اینستاگرام ملی داشت و راه را برای گسترده شدن نفوذ فرهنگی غرب هموار نساخت. این با آنچه دیگران میگویند و اصلاحطلبان پر و بالش میدهند، تفاوتهای بنیادین دارد. به بیانی دیگر حاکمیت باورش این است که باید با زمانه پیشرفت کرد اما مقهور و تسلیم غرب نشد. اما در زوایه و محلی دیگر سیاست خارجی اکنون به نقطه مهمی در روابط دولت با اصولگرایان و حاکمیت بدل شده است. پرونده هستهای اکنون نمودی مشخص در سیاست خارجی ایران است که مورد مباحثه داخلی قرار گرفته است.
نکته مهم این است که این دولت در سیاست خارجی تفاوتهای بنیادین دارد با دولت سابق. اگر در آن زمان به سبب مقتضیات وقت، سیاست تهاجمی حاکم بر مناسبات خارجی بود، اکنون بنا بر سیاست خارجی جدیدی گذاشته شده است؛ سیاستی که میکوشد با همراهسازی و متحدیابی به عبور از چالشهای بینالمللی رسیده تا در مرحله اول با رفع تحریم به اقتصاد کشور نفسی تازه دهد. رخدادی که اگر دولت حسن روحانی بتواند تجربه موفقی از آن پیدا کند تاثیر زیادی بر سرنوشتش خواهد داشت.
اما آیا حسن روحانی در سیاست خارجی با حاکمیت زاویه دارد؟ آیا اعتراضاتی که برخی اصولگرایان مطرح میکند به واقع اعتراض حاکمیت به حسن روحانی است؟
در سطح نخست تحلیل باید گفت سیاست خارجی هر دولتی بنا بر اصول قانون اساسی باید با رهبر معظم انقلاب هماهنگ باشد. پس با چنین پیشفرضی که البته همراه میشود با حمایتهای شفاف و صریح مقام معظم رهبری از تیم مذاکرهکننده میتوان به این دید رسید که دولت روحانی در سیاست خارجی با حاکمیت هماهنگ است. در سطح دیگری از تحلیل باید رفتار حاکمیت با دولت حسن روحانی را از این زاویه بررسی کرد که پرونده از شورای عالی امنیت ملی به وزارتخارجه منتقل شد. مهمترین فاکتور این انتقال بیشک «اعتماد» است. در سطح دیگری از تحلیل میتوان گفت حاکمیت راه را برای دولتمرادن جدید باز کرده تا آنها بتوانند در سیاست خارجی گرهگشایی کنند. پس میتوان گفت شکافی در سیاست خارجی میان حاکمیت و دولت یازدهم دیده نمیشود و اگر اعتراض و انتقادی از سوی طیفی از اصولگرایان بیان میشود نمیتوان آن را به حاکمیت تعمیم داد.
سن روحانی و روزهای پیش رو
حالا سوال مهم این است که حسن روحانی در ادامه کارش با چه سرنوشتی مواجه خواهد شد؟ به نظر میرسد او تلاش کرده میان حاکمیت و اصلاحطلبان در میانه قرار گیرد تا هر دو را با هم داشته باشد، اگر چه در همین میدان سیاستورزی عبایی ندارد از اینکه به منتقدان طیفی از اصولگرایان با لحنی تند اعتراض کند تا از همین زاویه هم به یارگیری از بدنه اجتماعی بپردازد.
حالا اینکه دولت روحانی هشت ساله میشود یا خیر به نظر با فاکتورهای فراوانی مواجه است. روحانی راه سختی در پیش دارد. جدایی او از اصلاحطلبان یا حاکمیت در سرنوشت سیاسیاش تاثیر فراوانی دارد. یک سال پس از 24 خرداد «دو شکاف و یک دولت» تیتر خوبی برای این گزارش بهنظر میآید.