مجيد خرمي در ابتکار نوشت:
پروسه سياست و فرهنگ، دو مقوله وابسته به هم هستند که زمينه توسعه آنها دربرخي استان هاي ما نمود چشم گيري نداشته است. پيروي از سنت گرايي در تقابل انديشه ها و رفتارهاي سياسي، نتايج بهت آوري را در پي دارد.پيامدهايي که مي تواند تا نسل ها، فرزندان مارا از چشيدن طعم فرهنگ و توسعه محروم کند. تازماني که برخي از رفتارهاي سياسي تابع تعصب، جهل،خودسري و تبعيض است،نمي توان به بلوغ سياسي، رشد اجتماعي، توسعه اقتصادي ونجات مردم فقير از تنگناهاي طبيعي اميدي بست.رعايت حق ديگران و تابعيت از قانون بايد سرمنشاء رفتارهاي سياسي و اجتماعي باشد.
متاسفانه به خاطر شانس ها و فرصت هايي که براي برخي گروهها و افراد ايجاد مي شود- به نحوي- نوعي حس برتري جويي بر آنها غلبه کرده، که نتايج نااميد کننده اي در جامعه ايجاد مي کند و نوعي پديده طبقاتي حتي در مناطق کوچک شکل مي گيرد که به شدت خطرناک بوده و پيامدهاي جبران ناپذيري در پي دارد.عواقب اين رفتارها و تبعيت از سنت گرايي زورمدار- در هاله اي از دمکراسي - سبب انزواي برخي مناطق،آدمها و خالي شدن برخي مناطق ديگر ازرنگ و بوي توسعه مي گردد.
سکوت آدمها در قبول اين بازخورد ها، ناشي از ترس هاي ايجاد شده از طمطراق طبل هاي توخالي آدم هايي است که به راحتي بزرگ شده اند و به سادگي با خود برتر پنداري در صحنه هاي مختلف، به خود نمايشي دست زده اند.خود را برتر مي انگارند و بر ديگران مي تازند.گمان مي کنند که حق تنفس آزادانه تري نسبت به ديگرانِ خاموش دارند و با غرور و تکبر بر موج کاروانهاي تبليغاتي سوار مي شوند تا در لواي اين هجوم سنتي و تراکم آدمها نيازي به پاسخ گويي نداشته باشند.در شگفتم اين دسته آدم ها را اگر تجزيه کنيم،از آنها، چه بر جاي مي ماند که بتوان زخمي را مرهم نهاد و يا جهلي را از بين برد، توسعه اي را بنا نهاد يا بازاري را رونق داد.دست هاي ترک خورده پدري را با تبسم لبخندي آرام کرد يا کشتزار خشکيده اي را آبياري نمود.
دلواپس تب هاي کودکي ام که هنوز نماي خشکيده فقر را در معماري چشم هايش مي توان محاسبه کرد. بگذار استعداد من جريحه دار کردن روياهاي غرور بزرگ شده اي باشد که فهم معماري پيچيده فقرديگران را ندارد و حتي کودکي گذشته خويش را بر دريچه فهم اعتقادي اش تکيه نداده باشد.
تب خود بيني و خود اعتقادي، آدم ها را از برخي ويژگي هاي انساني دور مي کند و به آنها فرصت انديشيدن،چشيدن و ديدن واقعيت ها را نمي دهد.به همين خاطر پس از خشک شدن آب سرچشمه قدرت اين قشر آدمها، بوي تعفن شان واقعيت هارا آشکار مي سازد و چشم هاي مسخ شده اي که تا ديروز در عمق اين اشخاص غرق شده بودند، به کودني ديد خويش ايمان مي آورند و ديگران را مقصر بزرگ کردن چنين کوچک هايي مي دانند.
هديه واپس گرايي،نماد سبک سري و تماميت خواهي آدم هايي است که اسکلت بي خاصيت خويش را بر کرسي هاي توهم و منفعت، ثبت مي کنند و مانع از تحقق خواسته هاي مردمي مي شوند که براي تغيير و توسعه، به زواياي چنين آدم هايي چشم دوخته اند. گروه بندي آدم هاو منافع در زمان به قدرت گرفتن مديريت اين شعبده بازان، براي توزيع تشکر،با عدالت سازگاري ندارد و کساني که اين رويه را دنبال کرده بودند، پس از مدتي چشم تيز بين جامعه آنها تحقير کرد و تاريخ، توهمات اين افراد را در زمره سکون هاي تمدني به ثبت خواهد رساند.هرچند تا مدتي،قلم فرسايي منفعت طلبان،در تثبيت حقانيت آنها، تاريخ را به بيراهه بکشاند.
سنت گرايي منفعت طلبانه- در پرده اي از دموکراسي - نمي تواند ديد واقع بينانه اي به نخبگان يک جامعه دهد و آنها را در بهسازي و پيشبرد اجتماع و برنامه هاي مديريتي و فرهنگي سهيم کند. اين راهبرد خاصِ آدم ها و گروههايي است که بر احساسات آني و زودگذرمردم سوار مي شوند و در حقيقت موج احساسي مردم را در دست مي گيرند و با شناخت و ارتباطي که با احساسات آني مردم دارند، روند قدرت مديريتي خود را به پيش مي برند ولي پس از مدت زمان کوتاهي، ديگر هيچگونه ارتباط منطقي بين مردم، افراد و گروهها ديده نمي شود. مردم خود را سواي آنها مي دانند و نگرش و ديد عامه،پس از فروکش کردن احساسات، روالي منطقي پيدا مي کند. اينجاست که آن بدنه ناسازگار و مردم فريب،ديگر توان هضم خواسته هاي واقعي مردم را ندارند. به همين خاطر، پس از مدتي که به مردم فرصت داده مي شود تا آزادانه به وقايع قبل بنگرند، بر پيشاني انگشت جوهري خويش داغي بيهوده مي بينند.
اين باورهاي منفعت طلبانه، سبب کلاهبرداري هاي کلان و هزينه هاي گزافي بر جامعه مي گردد،روياي آدم هاي کوچک پيوند خورده به اين عوام فريبي، به راحتي شکل مي گيرد. نخبگان و دلسوزان در دايره دورتري و تنها در زماني که نياز به سوهان زدن ديگران و شعله ور کردن احساسات باشد، قرارداده مي شوند. آدم هاي منتقد،طرد و چاپلوسان مستعد، به اشتراک گذاشته مي شوند.اين است سرگذشت دمکراسي سنت مداري که بر مبناي فريب و دروغ ايجاد مي شود و فرجامي ناخوشايند و تلخ را شکل مي دهد.