سيدعلي محقق در سرمقاله ابتکار نوشت:
چند روزي است که فيلم آزار کودک معصوم يکي دو ساله اي در يک مهدکودک، در شبکه هاي اجتماعي دست به دست مي شود. مسئولان انتظامي مربي و مدير خاطي مهد را بازداشت کرده اند و مسئولان قضايي شهر هم قول برخورد داده اند.
يکي دو سال پيش فيلمي از زورگيري چند جوان خشن در شبکه هاي اجتماعي و و تلفن هاي همراه شهروندان دست به دست شد. به فاصله کوتاهي عاملان اين خشونت عيان شناسايي، دستگير، محاکمه و به سرعت حکم قانون درباره آنان اجرا شد. فيلم هايي از اين دست در سالهاي اخير کم نبوده است و معمولا هر از گاهي که چنين حوادث، جرایم و تخلفهايي توسط دوربينهاي شخصي يا عمومي شکار و دست به دست شده به صورت مصداقي برخوردهاي انتظامي و قضايي نيز به سرعت انجام گرفته است.
پس از ماجراي زورگيري جنجالي سال گذشته تا مدتي وضع رواني عجيبي بر جامعه حاکم بود.هر کس که آن فيلم يا موارد متعدد شبيه به آن ويديو را ديده بود، با قربانيان نگون بخت اراذل شهر همذات پندار شد و قمه و چاقوي جوانان خشن را بيخ گردن خود يا عزيزان خود احساس مي کرد و به عنوان عضوي از اين جامعه از ترس آنچه که زير پوست شهر مي گذرد بر خود ميلرزيد. دست به دست شدن آن فيلم و نمونه هاي مشابه، اگرچه براي مسئولان فقط تلنگري کوتاه مدت و مقطعي بود، اما اين ماجرا حس ناامني را در بلندمدت در کوچه پس کوچه هاي شهر پراکند و ترس دائمي از قرباني شدن به دست زورگيران، دامن گير درصد زيادي از اهالي شهر شد.
حتي اعمال اشد مجازات براي فقط همان دو زورگير فيلم معروف، هم نتوانست اين هراس غالب را آنچنان که بايد فرونشاند. چون حرف و حديث ها درباره تداوم حوادثي از آن دست در بالا و پايين شهر همچنان کم نيست. دليل اين بي اعتمادي و تداوم حس نا امني هم اين است که صرفا يک اتفاق، يک فيلم يا يک عکس شانسي باعث ثبت اين جرم شد و برخورد شديد با آنرا کليد زد، نه الزاما برخورد جدي و مستمر مجريان قانون و عمل متوليان امر به وظايف و مسئوليتها.
اين روزها هم، به دنبال انتشار ماجراي تلخ مهدکودک اردبيل و يا حوادثي از جنسي ديگر در برخي مدارس، همه خانواده هاي ايراني که کودکي در مهد يا مدرسه دارند، از تهران تا اصفهان و از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب دلنگرانند.آنها حق دارند که نگران باشند. نکند در مهدکودک يا مدرسه کودک دلبند خودشان هم چنين خبرهايي باشد و آنها از همه جا بي خبرباشند.
اين که از سر اتفاق يا به واسطه يک تصميم فردي و غير سيستماتيک فيلمي از يک واقعيت تلخ اجتماعي سر از بدنه جامعه درآورد و دل مردمان شهر را به درد بياورد و تلنگري به مردم و مسئولان بزند و حساسيت ها به قانون و قواعد زندگي اجتماعي را برانگيزد، اگر چه چندان بد نيست اما اصلا کافي نيست. حتي از نگاهي ديگر نگران کننده هم هست. چرا که در ذهن شهروندان قاعده کلي و در اين موردِ خاص ترسناکِ « مشت نمونه خروار» را به ذهن متبادر مي کند و ترکيبي از حس بي اعتمادي و ترس به خانوادهها دست ميدهد. هيچ چيز هم جلودار ذهن نگران خانواده در باره چند و چون کيفيت مراقبت از کودکان در مهدها و مدارس و يا روند اتفاقات در کوچه پس کوچه هاي شهر نيست.
کودک آزاري مربي مهدکودک ستايش تا فيلم نشد و در شبکه هاي اجتماعي دست به دست نشد، اتفاقي نيفتاد. نه مدير مهد، با مربي بي اخلاق و جنايتکار خود برخورد کرد، نه مسئولان بهزيستي به عنوان صادر کننده مجوز مهدکودک ها و ناظر بر فعاليت آنها، وظيفه نظارتي خود را به ياد آوردند و به آن عمل کردند و احتمالا نه آن خانواده متوجه حال و روز کودک معصوم خود شد. زورگيري آن جوان سرکش تهراني هم تا فيلم نشد و به صورت مستند و عيني هراس به جان مردمان و مسئولان شهر نيفتاد، کسي اين جرم سنگين و رعب انگيز را آنچنان که بايد جدي نگرفت. اکنون و با گذشت يکي دو سالي از آن حادثه هم، باز نشان چنداني از آن جديت به چشم نميخورد. در شرايطي که فقط هرگاه چنين حوادثي فيلم مي شود، مسئولان دستگاههاي اجرايي و نظارتي از خواب بيدار مي شوند و خبر برخورد با متجاوزان و مجرمان رسانه اي مي شود،
به طور طبيعي اعتمادها به کيفيت مراقبت از کودکان در مهدکودکها و مدارس و نظارت بر کار مربيان، ناظمها، معلمان و مديران خاطي هم رفته رفته رنگ ميبازد. اعتماد هم که از دست برود، حتي اگر تعداد متخلفان يک در دههزار باشد، باز هم خانواده ها حق دارند که بيش از پيش نگران کودک خردسال يا پسر نوجوان و دختر جوان خود باشند، وقتي آنها را با هزار ترديد نسبت به سيستم، راهي مهد و مدرسه و دانشگاه يا خيابان مي کنند. کاش به جاي ديده باني تصادفي دوربين ها، مجريان و متوليان قانون و دستگاههاي ناظر بر نهادهاي اجتماعي وظيفه ديده باني خود را به درستي انجام مي دادند. دل نگراني خانواده ها جدي است و آنها که دستشان مي رسد بايد کاري کنند و اين نگراني ها را جدي بگيرند...