از مزایای گسترش شبکههای تلویزیونی، امکان استفاده همزمان از همه برنامهسازان مدعی است. آنتن تلویزیون و کنداکتور کلی سیما، آنچنان وسعت یافته که میتوان از بهترین تا بدترین برنامهسازان را در یک قاب دید و به قضاوت نشست؛ اتفاقی که اگر قرار باشد برایش مصادیقی در نظر گرفت، باید به دو برنامه «خندوانه» و عینک آفتابی اشاره مستقیمی داشت و به تأثیر برنامهسازان در گسترش یا کاهش میزان مخاطبان تلویزیون نگاهی دقیقتر کرد.
به گزارش «تابناک»، شبکههای تازه تلویزیون آهسته آهسته به سمت تولید برنامه میروند و شبکه «نسیم» در میان شبکههای تازه سیما در تولید برنامه فعالتر عمل کرده و موفق شده تا بخشی از مخاطبانی که به عنوان جامعه هدفش تعریف شده بود، به سمت خود جذب کند و میتوان گفت، موفقتر از ارزیابیهای اولیه ظاهر شده که بخش مهمی از این موفقیت به تزریق بودجه و تولید برنامه در این شبکه بازمیگردد. با این حال شبکههای تازه از جمله شبکه نسیم، کارکردهای دیگری نیز داشتهاند و آن امکان ایجاد فضای رقابتی برای مدعیان برنامهسازی است.
در گذشته به واسطه محدود بودن شبکهها و کنداکتور، این رقابت شکل نمیگرفت، ولی هماکنون عرض و طول تلویزیون آنچنان وسعت یافته که اساساً اگر همه مجریها و برنامهسازهای تلویزیون نیز مشغول باشند، همچنان جایی در کنداکتور شبکههای مختلف و به ویژه شبکههای تازهنفسی چون نسیم برای ایدههای تازه و برنامهسازهای جدید وجود دارد. البته در چنین فضایی امکان درک بهتر کیفیت برنامههای تلویزیون و بهرهبرداری بهتر از نگاه مقایسهای نیز هست.
با همین نگاه میتوان دو برنامه «عینک آفتابی» و «خندوانه» را دید و کیفیت پایین و کیفیت بالای قابل قبول برنامه دیگر را قیاس کرد و به این درک رسید که برنامهسازان در بهبود جایگاه تلویزیون، چه نقس پررنگی دارند و در بسیاری از اوقات، حتی کارآمدتر از مدیران تلویزیون عمل میکنند، زیرا آنچه برای تولید عرضه میشود، ایدهای با شکل اولیه است؛ اما آنچه در مسیر اجرای این ایده رخ میدهد، در اختیار برنامهسازان است و طبیعتاً برنامه واجد یا فاقد اصول حرفهایگری به شدت در گسترش یا ریزش مخاطب تأثیرگذار خواهد بود.
این دو برنامه به رغم آنکه فضای متفاوتی دارند، از یک ویژگی مشترک برخوردارند و آن هم وام گرفتن از ایدههایی است که پیش از این در برنامههای انگلیسی زبان مشهور مورد بهرهبرداری قرار گرفته و شاید گرتهبرداری از این ایدهها چندان اشکالی نیز نداشته باشد؛ مشروط بر آنکه ایدههایی مورد بازآفرینی در برنامههای اینچنینی قرار گیرند که نسبت حداقلی با فرهنگ، روحیات و اخلاق ایرانی داشته باشند و به عبارت سادهتر برای مخاطب به عنوان بخشی از یک تاکشو یا برنامه آیتمیِ «ایرانی» قابل هضم باشند و بتوان فلسفهای برایشان در نظر گرفت.
رامبد جوان که مشخصاً در تولید «خندوانه» از برنامه جیمی فالون گرتهبرداریهایی کرده، توانسته روح ایرانی را در این برنامه بدمد و مخاطب با دیدن این برنامه، گمان نمیکند یک برنامه آمریکایی را میبیند که آنچه در آن رخ میدهد، ربطی به روحیات ایرانی ندارد. این کارگردان و مجری پرسابقه در این برنامه، همچنان تا ایدهآل مورد انتظار فاصله دارد، ولی بیگمان به هدفگذاری صورت پذیرفته پیرامون گسترش شادی در فضای عمومی از این دریچه دست یافته و مخاطبان برنامهاش نیز رو به فزونی است.
رضا رشیدپور نیز که روزگاری در تلویزیون غایب بود و پس از انتخابات اخیر به تلویزیون بازگشت، برنامه «عینک آفتابی» را تولید میکند که دقیقاً نقطه معکوس «خندوانه» در نمودار کیفی است؛ برنامهای که عملاً تلاشی برای تکرار برنامه «ساعت خوش» البته با افت کیفیت چشمگیر است و متأسفانه حداقل استانداردهای کیفی را نیز ندارد. با این حال، تنها نقطه ضعف «عینک آفتابی»، آیتمهای ضعیف طنز که فاقد کمترین بار کمیک هستند، نبوده و این برنامه در نوع خود یک پدیده است.
بخش دیگر این برنامه که بر آن تأکید میشود، مسابقه تشابه چهره با بازیگران یا فوتبالیستهای مشهور است. در واقع اگر شما شبیه رضا داودنژاد یا محمدرضا شریفی نیا و یا هر چهره دیگری باشید، در این مسابقه شرکت میکنید و در صورت برنده شدن و شباهت ویژه، به این برنامه دعوت میشوید و با شما گفتوگو میشود! واقعاً شبیه بودن به یک بازیگر چه ارزشی دارد که باید بابت آن مسابقه گذاشت و در نهایت شبیهترینها به بازیگران را دعوت و با آنها گفتوگو کرد؟!
اگر چنین برنامهای در آمریکا تولید شود، چندان عجیب نیست اما اینکه در ایران چنین برنامه عجیب و فاقد حداقل بار فلسفی روی آنتن برود و تولیدکنندهاش هم دقیقاً شخصی باشد که تلویزیون را در چند سال به هر روش ممکن به توپ بسته بود و درباره کیفیت و کارکرد آن، هر آنچه بلد بود بر زبان آورده بود، جای تأمل دارد!
شاید بازگرداندن رشیدپور به تلویزیون، بزرگترین ضربهای بود که به او زده شد، زیرا مشخص شد او دیگر برنامهساز موفق مثلث شیشهای نیست و تمام دغدغهاش در پایان منجر به تولید برنامهای ضعیف چون «عینک آفتابی» میشود.
در این میان، شاید با مقایسه گذرای همین دو برنامه، بتوان به یک تفسیر تازه دست یافت و آن نقش پررنگ برنامهسازان در افزایش یا کاهش اعتبار تلویزیون باشد و چه بسا در بسیاری از اوقات، این نقش از مدیران شبکههای تلویزیونی نیز پررنگتر میشود. در خارج از این دایره میتوان به برنامههای دیگری نیز اشاره کرد که با تغییر سازندگانش به سرعت سقوط کرده و برنامه سینمایی «هفت» نمود عینی این اتفاق است؛ برنامهای که در دوران جیرانی با سطح بسیار بالایی عرضه میشد و حال گروهی از سینماگران رغبتی برای گفتوگو با آن ندارد و به محل عرضه مونولوگهای تکراری مجریاش بدل شده است.
در چنین فضایی، شاید تنها نقش کارآمد مدیران تلویزیون، حفظ برنامهسازان امتحان پس داده و حذف سریع برنامهسازان ضعیف باشد، چرا که با حجم وسیع فعالیتهای شبکهها، بعید است بتوان بر نقش حداکثری مدیران در تولید برنامهها تأکید کرد و همین نوع کنترل کیفی توان افزایش اعتبار تلویزیون را خواهد داشت؛ رویکردی که البته چندان مرسوم نیست و مدیران تلویزیون به سختی حاضر به تعطیلی برنامه با کیفیت پایین یا تغییر عوامل برنامه میشوند و این رویکرد همواره چشم اسفندیارشان میشود.