Jahangirmahmoodi. blogfa . com
در این نوشتار، کوشش من بر این است که روشن کنم، منطق ناسیونالیسم عرب پشتیبان پاسداشت نام خلیج فارس و حقوق ایران است. برای آغاز باید گفت: داستان پیکار فرهنگی و دیپلماتیک بر سر نام خلیج فارس در چهارچوب پدیده قلمروخواهی است که دانشمندان جغرافیای سیاسی درباره آن دیدگاههای خویش را گفته و نوشتهاند. در این میان، مارتین ـ و رایس جونز به همراهی مایکل وودز درباره قلمروخواهی دولتها در کتاب «مقدمهای بر جغرافیای سیاسی» آوردهاند: قلمروخواهی، آن میزانی است که دولت در نظام بینالمللی، از مجموعهای از قوانین و ضوابط و مسئولیتها و هنجارها پیروی میکند.
این جنبه از قلمروخواهی با فعالیتهای بینالمللی و یا خارجی دولتها از جمله جنگ و دیپلماسی ارتباط تنگاتنگی دارد... 1971. ص: 54... .
به باور این نگارنده، گذشته از پشتیبانیهایی که قانون و مسئولیتهای اخلاقی و اسناد تاریخی و حقوقی در پاسداری از صلح بر کشورهای عربی الزام مینماید که از نام خلیج فارس پشتیبانی کنند، همچنین منطق ناسیونالیسم عربی نیز از این رسالت اخلاقی و سیاسی پشتیبانی میکند که باید نام خلیج فارس و حقوق ایران بر جزیرههای ایرانی را نیز باید پاسداری کرد.
کشورهای عربی خلیج فارس آشکارا با زیر پاگذاردن همه قانونها و قاعدههای جهانی، در جستجوی کینه و دشمنی با ملت بزرگ ایران هستند؛ شیوهای که هر آینه با روش ملتهای دوست و برادر عرب بیگانه است. آن ملتها به خوبی میدانند که با این روش، دولتهای آنها چه دوست بزرگی را از جرگه دوستی بیرون میکنند. افزون بر آن، آتش دشمنی مهیبی را برخواهند افروخت که گریختن از آن بسیار دشوار است. شاید برخی نیز گمان کنند که در این دشمنی، بهرهای به میان است که ناچار آن کشورها در پی آن هستند، ولی بهرهها را باید به درستی شناخت. اگر ژرف اندیش باشند، به روشنی خواهند یافت که بهرهای جز زیان از پیگیری روش ستیز با ایرانیان در میان نیست.
آری، باید به مانند شناخت گیاهان خوراکی و دارویی از گیاهان زهرآگین وکشنده به شناخت درست بهرههای ژئوپلتیک اززیانها ی آن پرداخت. چه بسیار کسانی که به امید نوشی گرفتار نیش مرگآفرینی شدهاند و اینها همه به نادانی از شناخت سود و زیان و ژرف و پیچیده بودن آنها به ویژه در جهان سیاست بازمیگردد. چنانچه سید علی اصغر کاظمی در کتاب «دیپلماسی نوین» مینویسد: ... صِرف وجود منافع مشترک باعث اتفاق دولتها نخواهد گردید، بلکه مقدمتا درک و شناسایی نقاط اشتراک که به صورت بالقوه، زمینهساز وحدت و اتحاد میگردد، نیز عامل بسیار حساس و مهمی است که تنها یک دیپلماسی فعال میتواند فراهم آورد... 1365ـ ص:42... .
بر این شالوده، کشورهای عربی یادشده با میان آوردن خواستههایی چون دشمنی با نام خلیج فارس یا بریدن جزیرههای ایرانی سهگانه از خاک کشور و کارهای دیگر در راستای کینهورزی با ایرانیان و گزند رساندن به خویش و در نادانی از سود و زیان کشورهای خود گام میزنند. اینها همه در حالی است که ایرانیان به آسانی گوشهای از خاک عزیز خویش را بریده و به نام کشوری بحرین نام، آزاد نهاده و تاکنون هیچ دم برنیاوردهاند.
هر چند از زخم آن به خود میپیچند، این دم برنیاوردن و به درد پیچیدن، ریشه در آن دارد که دوستی و برادری را چون گوهری گرانمایه میدانند و پذیرش این زخمها را بر دل و جان نیاز این دوستی به شمار آورده و معنای سود و زیان را به نیکی و فراست شناختهاند، ولی اگر دوست بر دشمنیاش ابرام ورزد، دیگر هیچ گوهری در میان نمیماند که زخمها را بر تن و به ویژه بر جان خویش پذیرا باشند. آیا آنان میخواهند همچنان در هاله فریب و گمراهی دشمنان مانده و بر این فریب خوردگی ابرام ورزند و گمان کنند آنچنان که خود با دیدن نیرو و جنگ افزار آمریکا دست و پا گم میکنند، دلاوران و جنگاوران ایرانی را با یاری خواندن آن کشور بترساند.
باید گفت که از این روی، چه سخت خوار و کوته بینانه میاندیشند! آنها اگر دارای اندیشه و خرد باشند، هیچگاه جز دوستی با ایرانیان چیز دیگری در خیال خود نخواهند پرورد.
نویسنده «دیپلماسی نوین» در چند صفحه دیگر آورده است:.. این یک امر بدیهی است که کشور ایران و همسایگانش در شرق و غرب دارای منافع مشترک، که زاییده موقعیت جغرافیایی، طبیعی و مشترکات قومی، مذهبی و سنتی و تاریخی است، هستند، اما شرایط و جو سیاسی حاکم بر حکومتهای این کشورها، در تاریخ، به ندرت زمینه اتحاد و اتفاق را فراهم آورده است.
برعکس، به علت وجود همین عقدههای ناگشودنی که دستهای استعمار با دقت و ظرافت خاصی به وجود آورده، دولتهای حاکم بر سرنوشت مردم این کشورها، همواره در گذشته و حال دست و دل و چشم خود را متوجه قدرتهای دوردست که منافعشان را با دیپلماسی ویژه خویش دنبال میکنند، نمودهاند. حتی اگر به سابقه پیمانهایی که در این منطقه به وجود آمده دقت کنیم، به سهولت برای ما آشکار میشود که دست همان قدرتهای بزرگ استعماری در کار است؛ مثلا بستن «پیمان بغداد» که پس از کنارهگیری عراق «پیمان مرکزی» (سنتو) نامیده شد، صرفا در راستای منافع غرب برای خنثی کردن نفوذ روسیه شوروی در منطقه پایهریزی شده بود... همان ـ ص: 57 و 58... با این توصیف، روشن است که کشورهای عربی خلیج فارس راه دیپلماسی را به راستی نیافتهاند، زیرا دیپلماسی در معنای بنیادی آن، یافتن راه دوستیها است و عربهای کشورهای یادشده راه جنگ و ستیز فیزیکی یا جنگ سرد (پیگیری دیپلماسی استعماری با ساختن گروهبندیهای ستیزهجویانه) با ایران را پی گرفتهاند تا منافع آنان را به جای سود خویش پی بگیرند و خود را در دام ناگزیری گرفتار کنند. درباره معنای بنیادی دیپلماسی نیز سید علی اصغر کاظمی مینویسد: دیپلماسی چگونه با مسائل ژئوپلتیک برخورد میکند؟... .
مختصر میتوان گفت که سیاست خارجی یک کشور، اساسا متوجه تقویت روابط با کشورهای دوست وخنثی کردن نیروهای بالقوه متخاصم به منافع خودی است. یک کشور میتواند با انجام مذاکرات سیاسی (Negotiations) دوستان و متحدانی برای خود دست و پا کند. این روابط دوستی و اتحاد، غالبا زمینه خود را در وجود منافع مشترک پیدا میکند.. (همان)... اما کشورهای عربی یکی از مهمترین دلیلهای خویش را در مقابله با نام خلیج فارس، این میدانند که نشان دهند، در راستای ناسیونالیسم عربی است که نام خلیج فارس را به رغم دلایل قانونی و تاریخی که پشتیبان این نام است، زیر پای میگذارند و به جای آن تجاوزکارانه روی به دگرگونی این نام به «خلیج عربی» آوردهاند. بر این پایه، در زیر خواهیم دید که آنها از منطق ناسیونالیسم عرب پیروی نمیکنند و چنانچه در دوران ناصر بزرگترین مانع در راه این ناسیونالیسم بودهاند، در این دوره نیز با ستیزهگریهای گوناگون با ایران بار دیگر هدفی جز پیگیری مقاصد دشمنان مسلمانان و اعراب جهان ندارند.
به سخن بهتر، آنها نه تنها خواهان شکست و فروپاشی انقلاب اسلامی هستند بلکه خواهان از بین بردن نیرویی که با پشتیبانی از انقلاب اسلامی در کالبد ناسیونالیسم عرب میدمد نیز میباشند. همه نظریهپردازان ناسیونالیسم عربی بر این باورند که علاوه بر زبان عربی، فرهنگ و تاریخ عرب که دین اسلام از پایههای بنیادی آن است، هستی دهنده این ناسیونالیسم است. چنانچه ابوخلدون ساطع الحُصری (1969-1879) که از نظریهپردازان نامی ناسیونالیسم عربی است و بیشتر بر زبان عربی ابرام مینماید، ولی به تاریخ و فرهنگ عرب نیز ارزش و بهای بسیار میدهد. روشن است که بخش بزرگ تاریخ عرب و گوهر پایهای آن اسلام و فرهنگ اسلامی است و این امر مورد اتفاق دیگر ناسیونالیستهاست.
درباره حُصری حجتالله درویشپور در کتاب «بررسی پدیده ناسیونالیسم در جهان عرب» مینویسد: حُصری در آرا و عقاید ناسیونالیستی خود، پیرو مکتب «یوهان هردر» (1803-1744) و «یوهان فیخته» (1814-1762) نامورترین نمایندگان مکتب ناسیونالیستی آلمانی قرون هیجدهم و نوزدهم بود. وجه ممتاز مکتب ناسیونالیستی حُصری آن است که از میان عوامل ممکن در تکوین شخصیت ملی هر قوم، زبان و تاریخ را از همه برتر میداند، و به ویژه زبان را نمود جوهر روح ملی و هویت جداگانه هر ملت میداند... .
حصری معتقد است که زبان و تاریخ مشترک یک قوم، به خودی خود برای ایجاد دلبستگی بین افراد یک ملت و تشکیل ملت کافی است. به گفته او، «زندگی هر ملت همان زبان اوست و آگاهی او همان تاریخش است. ملتی که تاریخ خود را از یاد ببرد، ولی زبانش را نگاه دارد، مانند کسی است که آگاهی و هشیاری خود را از دست بدهد، ولی زنده بماند.. (1374)
بنابراین در دیدگاه حُصری نیز فراموشی تاریخ از دست دادن هشیاری و آگاهی و روشن است که هر ملتی آگاهی خویش را ازدست بدهد، میتواند به آسانی بازیچه دست دشمنان و فرصت طلبان قرار گیرد. وانگهی کسانی که در جهان و در سرزمینهای عربی به زبان عربی سخن میگویند، از یک نژاد نیستند که بخواهند به ریشههای نژادی پشتگرم باشند. حتی از یک منطقه و کشور ویژه نیستند که بخواهند بر پیشینه تاریخی ویژه خویش پافشاری کنند.
برای نمونه، نمیتوانند از ویژگیهای تاریخی پیش از اسلام برای وحدت اعراب بهرهبرداری کنند. در این باره دایرهالمعارف بزرگ بریتانیکا، کلمه عرب را این گونه تعریف میکند: «عرب نام مردم سامی شبه جزیره عربستان است، این نام (برای مردم سامی) در خصوص قرن ششم میلادی میباشد.... در زمان معاصر در مورد تمام کسانی به کار میرود (در حدود صد میلیون نفر در1960م) که زبان مادری آنها عربی است... .
حجتالله درویش پور درباره نژاد عرب زبانان توضیح میدهد که:... اعراب به دلیل اختلاف محیطهایی که در آن زندگی میکنند و هم از نظر ملتهایی که با آنان آمیزش کردهاند، گروههای گوناگونی گشته و به صورت پیچیده و مبهمی درآمدهاند. از حیث نژادی، مردم سوریه و لبنان، بیشتر از نژادهای مصری، فنیقی، بابلی، ایرانی، یونانی، رومی، عرب، مغول، گرجی، صلیبی، ترک و... از ملتهایی که به ترتیب بر همه و بخشی از سوریه مسلط شدهاند میباشند.
مردم عراق هم اکنون از سه ملیت ایرانی، کرد و عرب تشکیل یافته که اصل آنها نیز به نژادهای گوناگون بازمیگردد. مردم مصر، از اعقاب فرعونی و فنیقی بودهاند که پس از اسلام با نژاد عرب آمیزش کردهاند و به روایت علم انسان شناسی پس از مدتی به علت شرایط محیطی خاص، نژاد مصری بر اعراب غلبه يافته و کم کم نژاد عرب از بین رفته و امروز مصر هر چند از لحاظ زبان عرب است ولی از لحاظ نژاد هرگز عرب نیست.
در آفریقا نیز مردم عرب زبان، از نژاد «بربر»ند. اعراب دو بار؛ یکی در قرن هفتم میلادی و دیگر در قرن یازدهم میلادی، به آفریقا هجوم بردند و در آنجا مسکن گزیدند و با ساکنان بومی آمیزش نمودند و از لحاظ نژادی در آنان مستحیل شدند، هر چند فرهنگ و زبان خود را به آنان تحمیل کردند. بنابراین، از لحاظ نژادی هرگز یک ملت عرب وجود ندارد.
اعراب خود نیز به این نکته واقف هستند... (همان)... مجید خدوری (از نظریهپردازان تاریخ عرب) مینویسد:.. از آنجا که تقاضای ناسیونالیسم در آغاز از جانب مردم عرب زبان سوریه و لبنان و عراق، که خودشان پس از پیروزیهای اولیه اسلامی عربی شدهاند، مطرح شدهاند، بود، ذاتا فرهنگی بود تا نژادی... (از کتاب ناسیونالیسم و سوسیالیسم وکمونیسم... ص31-30).. همچنین ساطع الحُصری نیز بر این باور است که:.. همبستگی ملت عرب بیشتر جنبه روحی و معنوی دارد تا جنبه مادی و نژادی.. Hazem Zaki Nuseibeh-op-cit-p:89.... ولی هر چند او بر این باور است که در این همبستگی روحی و معنوی، زبان نقش پایهای دارد، با این حال در عمل این را نمیتوان دید.
برای نمونه پایهگذار جنبش عربی نوین یعنی جمال عبدالناصر، خود و ملت مصر را عرب نمیداند و پیوستگی زبانی را سازنده همدلی معنوی و روحی به شمار نمیآورد. چنانچه مایلز کوپلان درکتاب «امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه» مینویسد:... ناصر از نظر فرهنگی اصولا یک عرب نبود، او و سایر اعضای شورای انقلاب، تمایلی به بررسی «مسأله اتحاد اعراب» نداشتند.
هنگامی که من این مسأله را مطرح کردم که ایالات متحده آمریکا مایل است کشورهای عرب خاورمیانه در یک پیمان اقتصادی و نظامی متحد شوند، ناصر دچار شگفتی شد و خطاب به من گفت: ما با آمریکا در این مورد مخالفتی نداریم، ولی نمیتوانیم آرمانهای ملل عرب زبان غیر مصری را تحمل کنیم، زیرا ما از لحاظ فرهنگی متفاوت هستیم».... بنابراین نمیتوان با پشتگرمی نژاد ناسیونالیسم عرب را پاسداری کرد. در این پیوند، باید گفت که بیشتر نظریهپردازان ناسیونالیسم عرب چه مسلمان و چه مسیحی «اسلام» را مهمترین پایه فرهنگ و ناسیونالیسم عرب به شمار میآورند. هنگامی که نژادها یکی نباشد و زبان به تنهایی نتواند این یگانگی را هستی بخشد، تاریخ و فرهنگ به ویژه بخش زنده و مشترک آن، یعنی دین و مذهب مهمترین پایه ناسیونالیسم عربی است.
زیرا اگر تاریخ پیش از اسلام کشورهای عرب زبان را هم بخواهیم به میان آوریم، روشن است که نخست برخی که نه از سویه زبانی و نه نژادی عرب نبودهاند و هر یک تاریخ جداگانهای دارند، نمیتوانند همدلی و همسانی با کشورهای عرب داشته باشند و نمی توان بر پایه این شیوه ناسیونالیسم عرب زبانان جهان را به وجود آورد. تنها هنگامی میتوان در میان کشورهای عربی ناسیونالیسم یکسانی به وجود آورد که افزون بر زبان عربی تاریخ و فرهنگ پس از ظهور اسلام را به گونه سازنده نه ویرانگر پایه و شالوده ناسیونالیسم قرار دهیم.
به سخن دیگر، باید به روشی از این تاریخ و فرهنگ بهرهگیری کرد که به مردم عرب و عرب زبان جهان توانایی دفاع از خویش بدهد. نه اینکه مانند بعثیهای عراق روحیه باورهای احمقانه هیتلری بر پایه اصالت نژاد را تزریق نماید تا آنجا که با نیروی انسانی بهره گرفته از همه کشورهای عربی و ثروت و دارایی عراق و کشورهای ثروتمند خلیج فارس و با پیشرفتهترین ابزارهای جنگی، روزگاری برای مردم عراق رقم زد که اکنون جز خون و ناله و بیچارگی چیزی بهره مردم عراق نیست.
در اینجا بهادآوری دیدگاه برخی نظریهپردازان ناسیونالیسم عربی پرداخته که «اسلام» را پایه و شالوده این ناسیونالیسم خواندهاند. مجید خدوری از نویسندگان عرب مینویسد: ... «رشیدرضا بنا بر نظر واقعی سنتی عرب درباره اسلام، از بنیانگذار اسلام به عنوان پیامبری عرب، و از عربها به عنوان حاملان رسالت اسلام به بیرون از مرزهای عربستان سخن گفت. از این لحاظ او، هم به عرب و هم به اسلام وفادار و معتقد بود»... (گرایشهای سیاسی در جهان عرب. ص:196.)..
باید یادآوری کرد که رشید رضا از بنیانگذاران ناسیونالیسم عرب است. امیرشکیب ارسلان، دوست و همکار رشید رضا نیز بر ناسیونالیسم عربی و پیوند بنیادی آن با اسلام پافشاری مینمود... (همان ـ ص: 199-197.).. حجتالله درویش پور در کتاب پیش گفته مینویسد:.. در دهه 1930 آثار زیادی منتشر شد که مواد خام ادبی آنها را اسلام تشکیل میداد. «محمد حسنین هیکل» در مصر «معروف الارناوت» مقاله و داستان نویس سوری، و «درویش المقدادی»، آموزگار فلسطینی که در عراق زندگی میکرد، جنبههای خاصی از اسلام را پایه و اساس نوشتههایشان قرار دادند و به عامه مردم نشان دادند که اسلام آن نیروی حیاتی است که میتواند وسیله شکل دادن به زندگی جدید عرب باشد... ص:173...
وی در صفحههای پسین میافزاید:.. شاید قویترین بیان در مورد هماهنگی بین اسلام و ناسیونالیسم عرب، توسط «عبدالرحمن البزاز»، نماینده برجسته ناسیونالیسم عرب و نخست وزیر عراق در سال 6-1965م، بیان شده است.... عبدالرحمن البزاز که در دوره جنگ جهانی دوم و پس از آن به فعالیتهای سیاسی و ناسیونالیستی روی آورد، در آن واحد، در جمعیتهای ناسیونالیست و اسلامی فعالیت میکرد و بدین سبب، کسانی که اسلام و قومیت را با هم ناسازگار میدانستند بر او خرده میگرفتند.
در پاسخ به این خردهگیریها بود که بزاز در سال 1952 م، خطابهای در بغداد زیر عنوان، «الاسلام و قومیة العربیة» ایراد کرد که شهرت فراوان یافت. بزاز در این خطابه، درباره واژه دین میگوید که معنای این واژه در زبان عرب با معنای آن در زبانهای غربی فرق میکند، زیرا در اسلام برخلاف مسیحیت و بوداییگری، دین محدود به «عبادت و مناسک دینی و اعتقادی معنوی نیست، بلکه نامی اجتماعی، فلسفهای درباره زندگی، دستگاهی از اصول اقتصادی و سلطهای سیاسی» است. پس چون اسلام در اصل، دینی سیاسی است با قومیت عرب تضادی ندارد، مگر آنکه هدفهای سیاسی این دو فرق داشته باشد، که این هم تصورناپذیر است... ص:175...
نکته مهمی که البزاز در این سخن به میان آورده است، اینکه هدفهای سیاسی ناسیونالیسم عربی با هدفهای اسلام نمیتواند در تضاد باشند. هرآینه این سخن کاملا درستی است، زیرا چنانچه پیش از این اشاره شد، اگر اسلام و فرهنگ اسلامی نبود بسیاری از کشورهایی که پیش از اسلام به زبان دیگری غیر از عربی سخن میگفتند و یا نژاد دیگری دارند، بایستی امروز از عربی گفتن دست برداشته و یا راه دیگری میرفتن، یا اینکه هیچ دلیلی برای پیروی از ناسیونالیسم عربی نداشته باشند.
اگر از آنان بپرسی چرا به عربی سخن میگویید، پاسخ میدهند که چون ما مسلمان شدیم و پیرو اسلام گشتیم. لذا اگر اسلام از آنها گرفته شود دیگر چیزی به نام عربیت و زبان عربی در میان نخواهد بود. بر این شالوده البزاز برای از بین بردن سوءبرداشت یاد شده در سخنرانی بالا میافزاید:... به گمان برخی از مردم، ناسیونالیسم عرب بر پایه نژادپرستی و یا میهن پرستی افراطی بنا شده است و از این روی مخالف «طبیعت جامع و فراگیر» اسلام است. او اعتراف میکند که رفتار فرمانروایان و والیان بنیامیه، که بی گمان اصول اسلامی را نقض میکردهاند و نیز مبالغه گویی برخی از قومیان عرب، مایه پرورش این گمان شده است.
وی به منتقدان چنین اطمینان میدهد: امّا ناسیونالیسم عرب که ما به آن باور داریم و برای گرایش به آن دعوت میکنیم، بر اساس نژاد نیست، بلکه بر پایه علایق تاریخی، فرهنگی و روحی و مصالح بنیادین در زندگی است... (همان).... پس چنانچه البزاز گفت، به راستی هیچ چاره دیگری برای پاسداشت ناسیونالیسم عربی جز با پشتگرمی اسلام غیر نژادپرستانه در میان نتواند بود، ولی سویه مقابل آن که البزاز و دیگران کوشیدهاند اسلام را دین ویژه مردم عرب بنمایانند، بی گمان نادرست و غیرواقعی است. زیرا نه ماهیت دین و نه تاریخ اسلام و همچنین عربی شدن فرهنگ و زبان برخی از نژادها و کشورهای غیرعرب نمیتواند به راستی این باور مُهر درستی بزند.
البزاز دراین باره میگوید: «پیامبر عرب بود و قرآن به عربی فروفرستاده شده است».. (همان-ص:176.).. و سپس از این سخن نتیجه میگیرد که اسلام بیشتر دینی عربی و ویژه عربهاست... (همان)... ولی روشن است که این سخن تنها به درد کسانی میخورد که بر نژاد پافشاری میکنند. چون نه تاریخ که اسلام را در میان میلیونها غیر عرب گسترانده است و نه دلایل دنی هیچ یک این سخن را تأیید نمیکنند.
اگر پیامبر تنها پیامبر عربها بود، در این صورت چرا مردمانی چون مصریان و فنیقیها و آفریقایی تبارها و دیگران که از نژاد عرب نیستند، پیرو اسلام و مکتب ناسیونالیسم عربی باشند؟! اگر پایه ناسیونالیسم عربی نژاد باشد در این صورت کمک به این ناسیونالیسم، یعنی کمک به برتری عرب نژادان بر عرب زبانانی که عرب نیستند و اگر شالوده اسلام بر نژاد عرب است، پس چگونه بسیاری از مردم غیر عرب به این دین افتخار می کنند و بسیاری از آنها در شیفتگی برای این دین زبان خویش را عربی نمودند و یا از غیرعرب زبانان جان خویش را در این راه چون ایرانیان فدا می نمایند؟!
وانگهی چنانچه بیان شد اسلام در ذات و ماهیت و چیستی خویش دینی جهانی است و گفته این یا آن نمیتواند این ذات و چیستی را از آن بستاند. برای توضیح به گفته علامه طباطبایی (ره) در کتاب «قرآن در اسلام» استناد میکنم که مینویسد: ... قرآن مجید در مطالب خود اختصاص به امتی از امم مانند امت عرب یا طایفهای از طوایف مانند مسلمانان ندارد، بلکه با طوایف خارج از اسلام سخن میگوید، چنانکه با مسلمانان میگوید، به دلیل خطابات بسیاری که به عنوان کفار و مشرکین و اهل کتاب و یهود و بنی اسرائیل و نصاری دارد و با هر طایفهای از این طوایف به احتجاج پرداخته آنان را به سوی معارف حقه خود دعوت میکند... آیه کریمه: «و ما هو الاّ ذکر للعالمین» سوره قلم آیه 52 و آیه: «ان هو الا ّذکر للعالمین» سوره ص آیه 87 (ترجمه: نیست قرآن مگر یادآوری برای همه جهانیان).
و آیه کریمه: «انّها لاحدی الکبر نذیر اللبشر» سوره مدثر آیه 36 (ترجمه: به درستی این آیهکی از بزرگترین آیات میباشد، در حالی که ترساننده بشر است) [گواه درستی این سخن است] بحسب تاریخ نیز، اسلام عدهای از ارباب مذاهب گوناگون به مانند بت پرستان و یهود و نصاری و همچنین از امتهای گوناگونی مانند سلمان فارسی و صهیب رومی و بلال حبشی به ثبوت رسیده است... ص:26ـ23...
روشن است که عربها نمیتوانند بگویند که خود همه جهانیان بودها هستند. یا اینکه همه بشر بودها میباشند. صریحتر و آشکارتر از این نمونهها نیز گفته پیامبر اکرم(ص) است که شیعه و سنی آن را روایت کردهاند و در آن سیاه و سفید و عرب و عجم را مساوی خوانده است. چنانچه میفرماید: لافضل لعربی علی عجمی ولا عجمی علی عربی ولا لابیض علی اسود ولا لاسود علی ابیض الابالتقوی (ترجمه: هیچ عربی بر عجم برتری ندارد و نیز سفید بر سیاه و یا سیاه بر سفید، فضیلتی ندارد، مگر اینکهکی با تقوی تر باشد.) تحف العقول، ص34، سیره ابن هشام، ج 2،ص: 414.....
بر این پایه روشن است که دین اسلام دینی جهانی است و بنابراین ویژه قوم خاصی چون عربها نیست. تنها میتوان گفت که ناسیونالیسم عربی بر خلاف ناسیونالیسم ایرانی و ترکی و مالزیایی و پاکستانی و غیره بدون اسلام وجود خارجی ندارد و بدون آن نزدیک به دو سوم مردمی که عرب زبان هستند را از دست خواهد داد، زیرا کسانی که نژاد عرب خالص هستند، نسبت به عرب زبانهای دیگر بسیار کمتر هستند.
شاید همین حقیقت مهم بود که ساطع الحصری و بسیاری دیگر از نظریهپردازان عرب را ناچار نمود که بر زبان (نه نژاد) تکیه کنند. بر این نکته باز ابرام میورزم که هیچ یک از جامعه شناسان باور ندارند که تنها با زبان بتوان یک ملت تشکیل داد. پس باید گفت که تاریخ و فرهنگ نیز برای آنها نیز مهم است که ساطع الحصری نیز بر آن پای فشرده است.
درباره اینکه همه عرب زبانان چه عرب نژاد و چه غیرآن باید در چهارچوب یگانگی ناسیونالیسم عرب قرار گیرند، میشل عفلق که مهمترین بنیانگذار اندیشه بعثی به شمار میآید و خود از پدری فرانسوی (مسیحی) و مادری انگلیسی (یهودی) بود و این خود نشانگر این است که وی نژادعرب نداشت، در1962نوشت: هدف وحدت عرب، قویترین و عمیقترین انگیزه موجودیت حزب سوسیالیستی بعث عرب به عنوان یک جنبش همگانی انقلابی و مترقی است... »... (همان)..
روشن است که با توجه به اینکه خود نژادعرب نداشت، منظور وی همه عربزبانان است، چه آنهایی که نژاد عربی داشتند و چه آنها که از نژادهای دیگر بودند، اما در این که اسلام جایگاه بنیادی در ناسیونالیسم عرب دارد، افزوده بر ناسیونالیستهای عرب مسلمان، گروهی از ناسیونالیستهای عرب یا عربزبان غیر مسلمان مانند میشل عفلق، کنستانتین زوریق و ادموند رباط نیز بر پایهای بودن این جایگاه ابرام نمودهاند.
چنانچه میشل عفلق میگوید: «محمد تجسم تمامی اعراب است، پس باشد تا امروز هر عرب محمد دیگری شود. برای چه؟ برای بازیافتن تحرک جاندار اسلام... اروپای امروز از اسلام واهمه دارد، ولی میداند که نیروی اسلام دوباره زنده شد تا در دوران ما در شکل جدیدی ظهور نماید: در شکل ناسیونالیسم عرب... (میشل عفلق فی طریق البعث)،ص:59... وی بازمیگوید: دین به ویژه اسلام در تجلی معنی ناسیونالیسم عرب عنصر مهمی است. اسلام با روح عرب پیوند تنگاتنگ دارد و نماد هویت آن است..
اسلام و عربیسم پیوسته برای بیان روح درونی ملت عرب به کاربرده شدهاند.. در گذشته اسلام نمایانگر قدرت عربها بود و در جلوه جدیدش به شکل ناسیونالیسم عرب پدیدار میشود... (همان).. ص:122و136.... درباره اندیشه کنستانتین زوریق، مسیحی دیگری که از ناسیونالیسم عربی پیروی میکرد، حجتالله درویش پور می نویسد: کنستانتین زوریق، در جلد نخست مجموعه مقالاتش پیرامون آگاهی ملی (الوعی الوقومی) که در اواخر 1939 منتشرشد، مفهوم کلی ناسیونالیسم، پایههای تاریخی ملت عرب، وظیفه دین در دولت و برنامههای سیاسی تحقق عملی هدفهای ناسیونالیسم عرب را مورد بحث قرار داد.
او در بررسی مسأله اساسی رابطه اسلام و ناسیونالیسم عرب اظهار نظر کرد که مشکل اصلی جامعه عرب، که از عصر عثمانی پدیدار شده است، نبودن آگاهی جمعی است. به نظر او اعراب نیازمند حس مسئولیت جمعی و احساسی از تعلق بهک ملت هستند؛ اما ملتی که از «دین» الهام گرفته است. به نظر او دین فقط «اسلام» است. مسیحی بودن او مانع از آن نشد که از اسلام به عنوان یکی از پایههای مهم ناسیونالیسم عرب یاد کند.
از دیدگاه زوریق، محمد(ص) آفریدگار فرهنگ عرب و متحد کننده اعراب بود، انسانی دارای اصل و عقیده که اعراب با الهام از او میتوانند اعتقادشان را توانمند و باورشان را مستحکم کنند... (همان)... حجتالله درویش پور درباره ادموند رباط مینویسد: ادموند رباط، ناسیونالیست عرب مسیحی دیگر، نیز اسلام را یکی از پایههای مهم ناسیونالیسم عرب میداند. هر چند او زبان را عامل اصلی ناسیونالیسم میداند، اما پایه وحدت سیاسی اعراب را به اسلام نسبت میدهد... (همان).. بنابراین روشن است که اسلام چه به عنوان فرهنگ و پایه بنیادی کشورهای عرب زبان و چه به شیوه مستقیم بر پایه دیدگاههای رهبران و نظریهپردازان عرب پایه و اساس ناسیونالیسم عربی در کنار زبان عرب است.
اشارهای به پیوندهای ایران با اعراب پیش از اسلام: ایرانیان از آغاز پشتیبان عربها بودهاند. چنانچه با پیدایش فرمانروایی بزرگ هخامنشی، مردم بابل (بخشی از عراق کنونی) برای آزادی از بند ستمگرانه بخت النصر از کوروش پادشاه ـ پیامبر ایرانی (ذوالقرنین) یاری خواستند و پس از سرنگونی بخت النصر به شادی زیستند و آنقدر از این زیست شادمانه مسرور بودند که خود را بخشی از ایران و ایرانی به شمار آوردند. چنانچه هنگام حمله اسکندر به ایران با گرفتن بابل گفته شد که بخش مهمی از ایران جدا شده است. این پیوند و دوستی که بسیار ژرف بود، همچنان تا پیش از اسلام در ایران و پس از آن تاکنون ریشه خویش را درجانهای ایرانیان گسترانده است.
برای نمونه درپیش ازاسلام،پرورش پادشاهانی چون بهرام پنجم (یا بهرام گور) در نزد پادشاه حیره که نعمان بن منذربوده است، سپری شد (تاریخ ایران پیش از اسلام ـ دکتر عبدالحسین زرینکوب ـ ص: 460تا465) بررسی روابط ایران با عربها نشان میدهد که پیش ازاسلام به جز موردهای اندکی که در دوره شاپور ساسانی و مانند آن پیش آمد، عربها به ویژه عربهای عراق تایمن پیوند نیکویی با ایران و ایرانیان داشتند. داستان پس از اسلام که از پیوندهای بسیار ژرفتری حکایت میکند، نیز بسیار دل انگیز است که در زیر به آن خواهم پرداخت.
اشاره به پیوندهای ایرانیان با اعراب پس ازاسلام: در سالهای نخستین ورود اسلام به ایران با اینکه این کشور دارای امپراتوری بزرگی بود که به آسانی تن به پیام آسمانی اسلام داد، بزرگداشت نام عرب برای پاسداشت نام و راه اسلام بایسته مینمود. در آن سالها که برخی به بهانه بیابانگردی عرب در پی پیکار فرهنگی با اسلام بودند، بیشترین کسانی که از نام عرب به نیکی یاد میکردند، ایرانیان بودند.
چنانچه پس از ستمهای بسیار امویان که ایرانیان روی به نابودی آن رژیم خونریز نژادپرست کردند، به جای آنکه رژیمی صددرصد ایرانی روی کار بیاورند رژیم عربی دیگری به نام رژیم بنی عباس را که فرزندان عباس عموی گرامی پیامبر بود، بر سر کار آوردند.
خواننده گرامی با اندکی اندیشه در این باره به راستی و درستی این سخن باور خواهد کرد که ایرانیان به آسانی میتوانستند در آن زمان، دولتی صددرصد ایرانی بر سر کاربیاورند، ولی چون دینداری که به ویژه از دوران کورش پادشاه ـ پیامبرایرانی در نزد این ملت مهمتر بود و شیوه و سلوک ایرانیان در همه دورههای پس ازآن است، سبب شد چون گذشته در این راه بزرگداشت عرب و حکومت و کیان عربی را برای پاسداشت دین پایانی تاریخ بایسته بدانند. پس بر بودن این قوم بر تخت فرمانروایی پافشاری بسیار کردند.
هرآینه نیز باید افزود، ایرانیانی که به آسانی در برابر نیروی بسیار زورمند رومیان پایداری نموده و بسیار، آنها را شکست داده بودند، در برابر دین مسیحی، (چون مُبلغ آنها رومیان بودند) به جز اندکی از روشنفکران ایرانی پیش از اسلام که خواستار عرفان مسیحی (گنوستیک) بودند، بیشتر مردم تن به آن ندادند، ولی در برابر دینی که از سوی عربها آمد، به آسانی تسلیم شدند تا آنجا که نه تنها مردم بلکه گروه گروه از ارتش ایران به اسلام روی آورده و در پیروزی اسلام بر ایران بسیار یاری کردند.
استاد شهید مرتضی مطهری (ره) از گفته «ادوارد براون»، مستشرق نامی میآورد: ... و مسّلم است که بخش اعظم کسانی که تغییر مذهب دادند، به طیب خاطر و به اختیار و اراده خودشان بود... . مثلا چهار هزار سرباز دیلمی (نزدیک بحر خزر) پس از مشاوره تصمیم گرفتند به میل خود اسلام آورند و به قوم عرب بپیوندند.
این عده در تسخیر جلولا به تازیان کمک کردند و سپس با مسلمین در کوفه سکونت کردند و اشخاص دیگر به رضا و رغبت به اسلام گرویدند... (خدمات متقابل اسلام و ایران)... به باور این نگارنده، هر چند دینمداری ایرانیان در این گرایش و همچنین افسردگی آنان از ستم موبدان خشک دین در آن بسیار کارساز بوده است، ولی باید دانست که گرویدن آسان بیشتر ایرانیان به اسلام، میتواند از ریشه و پیوندی ژرف و دیرینه میان ایرانیان و عربها حکایت کند.
پس چون این دین از سوی آنان دیده شد، بسیار آسانتر تن به آن دادند. در راستای دینمداری و بایستگی ماندگاری نام عرب برای ماندگاری اسلام و دوستداری عرب، میتوان به جریان جنبشهای ایرانی صدر اسلام اشاره نمود. استاد شهید مرتضی مطهری در منبع پیش گفته مینویسد:... ایرانیان پس از صد سال که از فتح ایران به دست مسلمانان گذشت، نیروی نظامی عظیمی به وجود آوردند. دستگاه خلافت اموی در اثر اجحافات و انحرافات از تعلیمات اسلامی مورد بیعلاقگی عموم مسلمانان به جز اعرابی که روی تعصب عربی گام برمیداشتند، واقع شد.
ایرانیان با قدرت و نیروی خود، توانستند خلافت را از خاندان اموی به خاندان عباسی منتقل کنند. قطعا در آن زمان، اگر میخواستند حکومت مستقل سیاسی تشکیل دهند و یا آیین کهن خویش را تجدید کنند، برای آنان کاملا مقدور بود، ولی در آن هنگام، نه به فکر راهاندازی حکومت مستقل در برابر دستگاه خلافت افتادند و نه تجدید آیین کهن و دور افکندن آیین جدید... تا آنکه دوره بنی عباس پیش آمد و از دودمان عباسی نیز ناراضی شدند.
در دوره بنی العباس جنگ میان طاهر ابن الحسین و لشکر ایرانی به طرفداری از «مأمون» از یک طرف و علی بن عیسی و سپاهیان عرب به طرفداری «امین» از سوی دیگر واقع شد. غلبه طاهر بن الحسین بر سپاهیان طرفدار «امین»، بار دیگر نشان داد که قدرت نظامی در اختیار ایرانیان است،... (همان)... همچنین پس از ستمهای دیگر از سوی خلیفههای دیگر و ناامیدی از پیاده کردن شیوه اسلامی در رژیم بنی عباس به جای بریدن کامل از آنها رژیمهایی ایرانی بر سر کار آمد که هرآینه با انگیزه ماندگاری ارزشهای دینی در کنار استقلال سیاسی پیرو خلیفه عباسی بوده و با گرفتن اذن از آنها حکومت میکردند.
ایرانیان چند دوره نیز رژیمهای گاه خونریز و گاه مفید ترک و ترک زبان چون غزنویان، سلجوقیان، صفویان، افشاریان و قاجار را پذیرفتند. همه این موارد برای پاسداری و پیروی از اسلام بوده است. در این پیوند، میتوان گفت که گروهها یا رژیمهای شیعه ایرانی نیز از پیامبر و امامانی پیروی کرده و میکنند که همگی نیز به نام عرب شناخته شدهاند. پس تا کنون کشوری با فرهنگی دیرینه و پایدار و تمدن و امپراتوریهای بزرگ هر چه را از سوی شیعیان یا سنیانش پذیرفته وگاه رنج بسیار برای آن کشیده است، تنها برای اسلام عزیز و بزرگداشت قرآن بوده است و هرآینه پایداری در بزرگداشت نام و زبان عرب و جانمایه فرهنگ و تمدن عربی نیز روش و سلوک این ملت بزرگ بوده است. این پایداری برای بزرگداشت نام و زبان عرب در میان ایرانیان به اندازهای بود که همه کوششها از قبیل رواج زبان عربی و بزرگداشت آن نیز از سوی دولتهای ایرانی بایسته مینمود.
چنانچه در این باره مطهری(ره) در کتاب پیش گفته آورده است:... در تاریخ، بسیاری از ایرانیان ایرانی نژاد مسلمان را میبینیم که چندان رغبتی به زبان فارسی نشان نمیدادند، مثلا طاهریان و دیالمه و سامانیان که همه از نژاد ایرانی خالص بودهاند، در راه پیشبرد زبان فارسی کوشش نمیکردند و حال آنکه غزنویان که از نژاد غیرایرانی بودند وسیله احیای زبان فارسی شدند.
مسترفرای در صفحه 403 کتاب «میراث باستانی ایران» میگوید: «میدانیم که طاهریان هواخواه به کار بردن زبان عربی در دربارشان در نیشاپور بودند و بازپسین ایشان به داشتن شیوه عربی دلپسندی نام آورگشته بود» قبلا سخن همین مستشرق را درباره روی آوردن دیلمیان به زبان عربی نقل کردیم. سامانیان ـ چنانچه گفتهاند- از نسل بهرام چوبین سپهسالار معروف دوره ساسانی بودهاند. این سلسله از سلاطین،[که] از متدینترین و دادگسترترین سلاطین ایران به شمار میروند، نسبت به اسلام و شعایر اسلامی، نهایت علاقه را داشتهاند... .
در دربار سامانیان با همه اصالت در نژاد ایرانی، زبان فارسی به هیچ وجه ترویج و تشویق نشده است و وزرای ایرانی آنها نیز علاقهای به زبان فارسی نشان نمیدادند. همچنان که دیالمه ایرانی شیعی نیز چنین بودهاند.... (همان)... یکی از کارهای مهم سلسله آلبویه شیعی در بزرگداشت نام و زبان عربی ـ به جز ترویج و پافشاری بر این زبان ـ حرکتی است که عضدالدوله با نوشتن یک کتیبه به زبان عربی در تخت جمشید نشان داد.
در این باره، مسترفرای در کتاب یادشده آورده است:... مثلا عضدالدوله یکی از پادشاهان آل بویه در سال 955م/ 344ه-ق دستور داد تا کتیبهای در تخت جمشید به عربی بکنند...» پیام این حرکت روشن است، عضدالدوله با این کار میخواست روشن کند که برای ایرانیان دین مهمترین بخش هویتی آنان است و در آن دوره دینداری همراه با زنده کردن نام و زبان عربی که بهره و سود آن زنده ماندن نام اسلام بود ممکن بود؛ بنابراین، کتیبه را در تخت جمشید ـ که از یادگارهای ماندگار ایرانیان است ـ کنده کاری نمود، تا این پیام به روشنی به همگان برسد.
آیا ملتی که برای اسلام و به شیفتگی دیرینه نسبت به عربها کوشش بسیار برای فرمانروایی آنها نموده، زبانشان را پاس داشته و در عزیزترین یادگار باستانی خویش تخت جمشید، یعنی در دل و قلب خود، کتیبهای به زبان عربی کندهاند، حق ندارند که نام خویش که بر دریای پارسی است را پاسداری کنند؟! آیا نتیجه این همه مهرورزی به عربها که حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی سفارت اسرائیل را در پشتیبانی از آنها برچیدند و به جای آن سفارت فلسطین نهادند، این است که اینچنین با این ملت دشمنی کنند؟
به گمان ما، حتی خیانت ورزی محمدرضا پهلوی در داستان استقلال بحرین، گونهای مهرورزی به آنان به شمار میآید. آیا این همه مهرورزی را باید چنین پاسخ داد و آیا ایرانیان باید از دیرینهترین حق خویش برخلیج فارس بی بهره شوند؟ آیا به ایرانیان میآموزید که دوستی و برادری و غمخواری با عربها کاری سخت نادرست است و تنها راه برای ماندن و ماندگاری نام نیک این ملت در دشمنی و ستیزهگری با عربهاست، یا اینکه در دلاوری ایرانیان به تردید افتادهاید؟! که اگر اینچنین باشد، چه اشتباه پرگزندی کردهاید.
اکنون نیز ایرانیان که به فرموده پیامبر(ص) دوباره زنده کنندگان اسلام هستند و این زنده کردن به روایت شیعه و سنی با نام ایران و پارسی همراه بوده است، بر زنده بودن این نام بر پایه فلسفه تاریخ اسلامی پای میفشرند. پس بزرگداشت نام فارس در این دوره همانا بزرگداشت اسلام است و خوار شمردن این نام هیچ نیست، جز اینکه خواهان سرنگونی و خواری نام اسلام هستند.
اینکه ایرانیان با گذشتی بی مانند، به جای بزرگداشت خویش به بزرگی نام عرب میاندیشیدند، در حالی که توان بریدن از آنها را داشتند، از عشق و علاقه این ملت بزرگ به اسلام و از ایمان برجسته و دوستی ژرف آنها با عربها ریشه میگیرد؛ ایمانی که اگر در ستاره ثریا باشد، باز ایرانیان به آن دست مییابند. چنانچه پیامبر اسلام محمدبن عبدالله (ص)می فرماید:لوکان الايمان معلقا بالثريا لناله رجال من فارس يعني: اگر گوهر ايمان به ستاره ثريا آويخته باشد، هرآينه مرداني پارسي به آن دست خواهند يافت (کنزالعمال، ج 12، حديث 34129).
همچنین رسول حق فرمود: اعظم الناس نصيبا في الاسلام اهل فارس؛ نصيب و بهره پارسيان در اسلام از همه ملتهاي ديگر بزرگتر است (کنز العمال، ج 12، حديث 34126).
بایسته است به یاد آوریم که کنزالعمال از کتابهایی است که شیعه و سنی به آن استناد میجویند، اما میپرسیم چگونه بیآنکه این ملت در ریشه و ژرفای تاریخ خویش دیندار و ایمانی باشند، پيامبر از ايمان و دينداري آنها گفته باشد؟ بي گمان نه! هرآينه راستیهای تاريخ گواه آن است که ايرانيان پيوسته دوستدار دین و ایمان بودهاند. در اين باره حکيم ابوالقاسم فردوسي سروده است:
نيا را چنين بود آيين و کيش/ پرستيدن ايزدي بود پيش
باید گفت که ملت یزدان پرست ایران به ویژه از هنگام تشکیل دولت «ایران نوین» که پادشاه ـ پیامبر ایرانی یعنی کورش بزرگ آن را هستی داد، شکل گیری این ملت بر پایه دین و دینمداری بوده است. زیرا کوششهای این بزرگمرد تاریخ انسانی برای نجات انسانها از بندگی گواه این شیوه پیامبرانه و پایداری و ماندگاری این مردم بر روش سیاسی دین مدارانه بوده است.
بر این پایه است که مردم ایران با تهی شدن روش دین گروی موبدان و پدیدار شدن دین پایانی تاریخ، به آسانی روی به آن آوردند، زیرا گذشته از منطق آسمانی آن از سوی برداران و همسایگان محبوب آنان یعنی عربها پدید آمده بود، ولی بزرگی و ارزش پارسیان در اسلام، نه تنها از سویه دینگرایی و باورهای ژرف است که از سویه ژرفای دانش و خردورزی این مردمان نیز هست.
منبع یاد شده در روایت دیگر از زبان پیامبر اعظم آورده است: لوکان العلم بالثريا لتناوله رجال من فارس؛ اگر دانش و علم به ستاره ثريا آويخته باشد، هرآينه مرداني از پارسيان به آن دست خواهند يافت. (کنزالعمال، ج 12، حديث 34131) برای بیان نقشی که ایرانیان در دانش افزایی و خرد پروری اسلامی بر دوش داشتند، نخست به کوششهای دانشمندان ایرانی در راستای گسترش زبان و ادب عرب میپردازم که از یکسو نشان دهنده ژرفای توجه ایرانیان به رشد ادب دین اسلام است و از سوی دیگر، خدمت بزرگ ایرانیان به ادب و فرهنگ عرب به شمار میآید و از این سویه ناسیونالیسم عربی که بر اسلام تاریخی یا اسلام سیاسی استوار است، به شدت مدیون ایرانیان است.
هر چند از جنبههای دیگر دینی که بخش اعظم تاریخ عرب را نشان میدهد، نیز ناسیونالیسم عرب به شدت مدیون ایران و ایرانی است و در این راستا و سویههای دیگر است که به باور نگارنده، عربهای خلیج فارس از شناخت جایگاه ایران در زنده نگه داشتن ناسیونالیسم از روی نادانی یا دشمنی روی برتافتهاند. این کوششها را در زیر به شیوه کوتاه و فهرست گونه یادآور میشوم:
1ـ یونس حبیب، درگذشت سال 183ه-ق-کتاب: معانی القرآن الکریم. 2- ابوعبیده معمربن المثنی، درگذشته در سال 210 ه-ق3- سعدان بن مبارک، اهل طخارستان 4- ابوبُشر، عمروبن عثمان بن قنبر، معروف به سیبویه، درگذشته در حدود180ه-ق کتاب نامآورش به نام «الکتاب»، بسیاری از دانشمندان اسلامی خود را فرزندان او در دانش ادب عرب میدانند. کتاب وی در کشورهای گوناگون جهان پیوسته از نو چاپ شده است. چنانچه بارها در پاریس، برلین، کلکته و مصر چاپ شده است. 5-سعیدبن مسعده معروف به اخفش، اهل خوارزم، درگذشته در میان سالهای 215تا221ه-ق. 6- علی بن حمزه کسایی از نوادگان فیروز، درگذشته در سال 200ه-ق. 7-فراء، ادب شناس و قرآن شناس. 8-محمدبن قاسم انباری معروف به ابن الانباری. اهل انبار (مخزن غله ساسانیان) درگذشته در سال 327ه-ق. 9-ابواسحاق، ابراهیم بن محمدبن سری بن سهل، معروف به زجاج، درگذشته در سال 310ه-ق. 10- ابوعلی فارسی، اهل فسا درگذشته در سال 377ه-ق. 11-عبدالقاهر جرجانی، دانشمند لغت شناس زبان عرب، درگذشته میان سالهای471تا474ه-ق.
اینها و گروه دیگری از دانشمندان ادب عربی ایرانی نژاد که برای پیشگیری از درازی سخن از یاد آنها خودداری میکنیم، جایگاهی برای ایرانیان در ادب عرب ساختهاند که سلامة بن شامی از دانشمندان عرب، در کتاب خویش «المصباح» آورده است: «فتح النحو بفارس و ختم بفارس»؛ یعنی دانش نحو از پارسیان آغاز و رشد این دانش با آنها پایان یافت... بنابراین چنانچه یاد شد، کوشش ایرانیان در زمینه ادب عرب از یک سو برای رشد اسلام و فرهنگ اسلامی به شمار میآید و از سوی دیگر، در راستای پیشرفت تمدن عرب است.
ولی دانشمندان ایرانی تنها در این زمینه به اسلام خدمت نکردند بلکه در زمینههای دیگری چون فقه و الهیات و فلسفه و تفسیر و حدیث کوششهای بسیاری که مورد پیروی بخشهای بزرگی از جهان اسلام است نیز کردهاند. در اینجا نیز به گونه کوتاه یادی از بزرگان دانش فقه و الهیات مینمایم. در میان فقیهان بنام ایرانی در شیعه و سنی، میتوان نام این فقیهان را برد. در میان فقیهان قدیم شیعه باید از شیخ صدوق (علی بن حسین بابویه قمی) و صدوق دوم (علی بن حسین بابویه) نام برد. همچنین فقیهان دیگری باز هم از بابویهها چون شیخ منتجب الدین رازی که از احفاد حسین بن علی بن بابویه قمی است که او نیز فقیه بزرگ دیگری است.
شیخ الطایفه ابوجعفر طوسی و شیخ سلاربن عبدالعزیز دیلمی صاحب کتاب مراسم و از شاگردان شیخ مفید و شیخ مرتضی وابن حمزه طوسی صاحب کتاب وسیله و عیاشی سمرقندی که مفسر قرآن نیز بوده است، آنها همه از فقیهان بزرگ قدیم ایرانی در صدر اسلام بودهاند. از قرن هفتم به بعد که بیشتر ایرانیان شیعه شدند، بیشتر فقیهان شیعه نیز، ایرانی یا ایرانی الاصل بودهاند. اینها افتخارات ایرانیان در خدمت به فقه شیعه است. ولی افتخار ایرانیان تنها در فقه شیعه نیست. بلکه برخی از بزرگان و امامان فقه سنیان نیز ایرانی بودهاند؛ برای نمونه ابوحنیفه (نعمان بن ثابت بن زوطی) تاریخ درگذشت 150 ه. ق که به ویژه در بیرون از ایران و در میان عربها بیش از صد میلیون پیرو دارد، اهل ایران است. همچنین «ربیعة الرأی= بهار شیوه رای» که به دلیل آغاز بهکارگیری شیوه رأی از سوی او به این نام شهرت یافته، ایرانی است.
وی استاد یکی دیگر از امامان چهارگانه اهل تسنن یعنی «مالک ابن انس» است. درباره احمدبن حنبل شیبانی که یکی دیگر از امامان تسنن بود که در مرو میزیسته است، نیز باید گفت هر چند مانند مالک بن انس عرب بوده ولی از ایرانیان عرب نژاد است. از فقهای دیگر ایرانی که از رهبران اهل تسنن هستند، میتوان از دانشمندانی چون محمدبن جریرطبری (درگذشته در310ه. ق) و داودبن علی ظاهری اصفهانی (درگذشته در270ه. ق) ابن حزم اندلسی، لیث بن سعداصفهانی (درگذشته درسال 158ه. ق)عبدالله بن مبارک مروزی (اهل مرو- درگذشته در سال181ه. ق) در قرون بعد، از ابن سریج شافعی و ابوسعید اصطخری و ابواسحاق مروزی در قرن چهارم و ابوحامد اسفراینی و ابواسحاق اسفراینی و ابواسحاق شیرازی و امام الحرمین جوینی و امام محمدغزالی و ابواالمظفر خوافی و کیا الهراسی در قرن پنجم، و ابواسحاق عراقی موصلی در قرن ششم و ابواسحاق موصلی در قرن هفتم و امام شاطبی اندلسی در قرن هشتم باید نام برد، اما در دانش و فن حدیث که اهمیت بنیادی در پاسداری از سلامت اسلام و پیشگیری از انحراف و کژی در دین دارد و مورد پافشاری و تأکید پیامبر گرامی اسلام (ص) بود نیز در میان شیعه و سنی مهمترین و اصیلترین منابع روایی و حدیثی از دانشمندان ایرانی بودهاند.
روشن است که در قرون دوم و سوم و چهارم به بعد اگر این محدثین و راویان نبودند، هرکس هرچه میخواست سخنان دروغ به نام پیامبر اکرم (ص) و یا امامان مطهر (ع) روایت میکرد و در دین بدعتها و گمراهیها به وجود میآورد. ولی بزرگان حدیث شیعه و سنی مانع این رویه فاسد شده و راه حق را پیمودند. در این باره میتوان این بزرگان حدیث را یاد کرد. در میان محدثین میتوان از کسانی چون سلمان فارسی (که نزد شیعه و سنی معتبر است) نام برد. درباره محدثین شیعه و سنی ایرانی چنانچه شهید مطهری (ره) نیز بر این باور است:.. بدیهی است که ما نمیتوانیم همه ایرانیانی که در طبقات گوناگون اهل حدیث بودهاند یاد کنیم، زیرا این کار به تنهایی مستلزم تألیف چند جلد کتاب است.... (همان)....
درباره محدثین شیعه میتوان گفت که اصلی ترین منابع حدیثی شیعه را ایرانیان نوشتهاند. چهار کتاب اصلی که شیعیان به آنها استناد میکنند را دانشمندان پارسی نوشتهاند. از این رو نخست باید از شیخ المحدثین، ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینی رازی گردآورنده کتاب شریف «کافی» یاد کرد که ازپایهای ترین کتابهای حدیثی شیعه است. کتاب دوم را رئیس المحدثین، ابوجعفر محمدبن علی بن بابویه قمی معروف به «شیخ صدوق» گردآوری کرده است.
نام این کتاب «من لا یحضره الفقیه» است. کتاب سوم و چهارم حدیثی شیعه را شیخ الطایفه ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسی که از مفسرین به نام شیعه است، نگاشته است. این دو کتاب یکی به نام «تهذیب الاحکام» و دیگری به نام «استبصار» است. پس از این چهار کتاب سه جامع حدیثی دیگرکه نزد شیعیان بسیار معتبر است، وجود دارد که تنها گردآورنده یکی از آنها که اصالتا عرب سوریهای بوده و قبر این بزرگوار در مشهد است و در میان ایرانیان میزیسته به نام محمدبن الحسن الشامی معروف به شیخ حرعاملی است که کتاب مشهور «وسایل الشیعه» از اوست. دو گردآورنده دیگر یکی به نام علامة المحدثین محمدباقر بن محمدتقی مجلسی است که کتاب «بحارالانوار» را گردآورده است.
اما دیگری کتاب«وافی» است که به دست محمدبن المرتضی معروف به ملا محسن فیض کاشانی گردآوری شده است. این دو نفر ایرانی و ایرانی نژاد هستند. درمیان اهل تسنن نیز «صحاح ست» یا صحیحهای شش گانه است که به جز یک نفرآن که ایرانی عرب نژاد و اهل سجستان سیستان است، باقی گردآورندگان این صحاح از دانشمندان ایرانی الاصل هستند. نخستین این محدثین محمدبن اسماعیل بخاری است که کتاب «صحیح بخاری» را گرد آورده است.
این کتاب معتبرترین کتاب روایی اهل سنت است. کتاب دوم را محدث مشهور مسلم بن حجاج نیشابوری گردآورده است. این کتاب به نام «صحیح مسلم» نام دارد. کتاب سوم به دست سلیمان بن اشعث سجستانی که دانشمند محدث عرب نژاد ایرانی است تهیه شده است. کتاب چهارم را محمدبن عیسی ترمذی گردآورده است و نام کتاب «جامع ترمذی» است. ترمذ از شهرهای ماوراء النهر است. کتاب پنجم را ابو عبدالرحمن احمدبن علی بن شعیب نسایی گردآورده است. نام این کتاب «سنن نسایی» است.
نساء از توابع خراسان است. و بالاخره کتاب ششم به محمدبن یزید بن ماجه قزوینی تعلق دارد. این کتاب به نام «سنن ابن ماجه» است. هرآینه محدثین بزرگ دیگری از اهل سنت در میان است که مانند محدثین شیعه فراوانند و یادکرد آنها در اینجا به درازا میکشد. این کوششها نشان میدهد که ایرانیان از گذشته دور تاکنون در پایه و بنیاد تمدن اسلامی بر روش وحی و همچنین تمدن عربی که امروز ناسیونالیسم عرب به آن افتخار میکند، به سختی سهیم هستند.
خدمات ایران به ناسیونالیسم عرب پس از پیروزی انقلاب اسلامی: چنانچه یاد شد، انقلاب اسلامی با پیروزی خویش که بزرگترین متحد اسرائیل را سرنگون کرد و سفارت آن رژیم را بست و مشکلهای بسیاری را پس از این کار پذیرا شد، نشان داد که مردم ایران گذشته از حکومت کودتایی پهلوی از دوستان و یاران باوفای عربها هستند و برای اثبات این وفاداری همه مشکلهای ناشی از آن را تاکنون پذیرا شدند. ولی کشورهای عربی خلیج فارس و عراق بعثی که از دوستان آمریکا بزرگترین پشتیبان اسرائیل بودند و در رژیم گذشته با ایران همسو شده بودند، پس از انقلاب به جای پیوستن به این رژیم نه تنها پشتیبان نشدند، بلکه به هر شیوه که میتوانستند از جمله تحمیل جنگ هشت ساله و گرفتاریهای پس از آن به گونهای رفتار کردند، که این حقیقت را آشکار کردندکه رژیم پهلوی متحد اسرائیل دوست آنها بوده و ایران اسلامی امروز دشمن آنهاست.
این کوششها که به واقع برای از بین بردن توان انقلاب اسلامی و همچنین روح ناسیونالیسم عرب است، وضعیتی به وجود آورده که چند روز پیش حسنین هیکل روزنامه نگار نامی مصری در مقالهای نوشت: امروز عرب در خاورمیانه مرده است. اما از خدمات دیگر انقلاب اسلامی کوشش برای وحدت و یگانگی مذهبهای اسلامی شیعه و سنی است، ولی کشورهای عربی خلیج فارس و برخی از کشورهای دیگر عربی با گسترش سلفی گری ستیزهگر با وحدت مذهبهای اسلامی سبب شدند تا توان سیاسی اسلام که میتواند ناسیونالیسم عرب را زنده کند، به چالش بگیرند.
از دیگر خدمات انقلاب اسلامی ایران تطبیق دین و ارزشهای دینی با نیازهای مدرن جهان نوین است، این امر مهم نیز به شیوههای گوناگون مورد چالش واقع شده و از سوی کشورهای عرب استقبال نشده است. در حالی که رهبران و اندیشمندان ناسیونالیسم عرب به روشنی اسلام را روح پایهای این ناسیونالیسم شناساندهاند. روشن است که منظور این رهبران سویههای فردی اسلام نبوده است، زیرا سویههای فردی در اندیشههای سیاسی جهان پذیرفته شده است و کسی به جز کمونیستهای سنتی مخالف آن نیست.
بی گمان چنانچه عبدالرحمن البزاز و میشل عفلق و کنستانتین زوریق و ادموند رباط و دیگران ابرام نمودهاند، سویههای اجتماعی و سیاسی اسلام مطرح است. پس دشمنی با انقلاب اسلامی وایران که مروج این ارزشهاست، به روشنی دشمنی با ناسیونالیسم عرب است و سبب از بین بردن توان کشورهای عربی در رودررویی با دشمنان عربهای جهان است. این همان خواسته اسرائیلیان و دشمنان صلیبی مسلمانان است.
بر این منوال، روشن است که اگر هر کس یا هر رژیمی هواخواه بزرگی و استقلال عرب باشد، باید نام فارس و حقوق ایران را پشتیبانی کند و اگر امروز کشورهای عربی خلیج فارس دشمن ایران و دشمن بزرگداشت نام خلیج فارس و حقوق ایران بر جزیرههای ایرانی هستند، هیچ نیست جز نشانی روشن از دشمنی آنان با ناسیونالیسم عربی. در پایان میتوان یک نتیجه دیگر از بحثهای بالا گرفت و آن روش و منش گروههای سیاسی عرب ایرانی است.
آنان نیز باید بدانند که پیروی از اندیشههای سلفیگری و وهابی و ناسیونالیسمی که در برابر ایران قرار دارد، دشمنی و ستیزه با ناسیونالیسم عرب است و نباید به نام اینکه خواهان حقوق عربهای ایرانی هستند، رویکردی ضدایرانی از خویش نشان دهند. افزوده بر آن، باید گفت، اگر آنان خواهان کوشش در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی هستند، باید که نخست از تفسیرهای نادرست قانون دست کشیده و دیگر اینکه بکوشند که میان اسلام وحدتگرای سیاسی، ناسیونالیسم فارسی و ناسیونالیسم عربی مورد خواست خویش همگرایی به وجود آورند، زیرا چگونه آنان به خویش حق میدهند که دارای ناسیونالیسم ویژهای باشند، ولی برای قومیت مرکزی این حق را قایل نیستند؟! مگر میشودکه با حمله به ناسیونالیسم فارسی انتظار داشت که در قالب قانون حقوق آنان رعایت شود؟ بدتر از آن گروههایی هستند که نه ناسیونالیسم فارس و نه اسلام وحدتگرای سیاسی را برنمیتابند و عجیب اینکه خواستار رعایت حقوق خودخوانده خویش در این باره هستند!