احسان بابابي
کتاب در امتداد عاشورا
اهميت قيام امام حسين(ع) عليه نظام اموي و شگفتي از اين حادثه تلخ و فجيع، يعني قتل عام خاندان پيامبر در فاصله اندكي پس از رحلت رسول خدا (ص) آن هم به دست خانداني كه در عصر حيات پيامبر كينه توزترين خاندان با ديانت نبوي بودند و كمي بعد با نام دفاع از آيين محمدي (ص) و خليفه مسلمين، به قتل عام امام حسين و اهل بيت پيامبر اسلام پرداختند، باعث شد تااز دير باز نويسندگان شيعي واهل سنت و حتي در قرون اخير، شرق شناسان و اسلام شناسان غربي به بررسي اين حادثه مهم تاريخ صدر اسلام توجهي جدي نشان داد و در ترسيم ابعاد مختلف آن مساعي فراواني به كار بندند و آثار و نوشتههاي گوناگوني تأليف كنند.
مرحوم دكتر سيد جعفر شهيدي از پيشكسوتان پژوهش و مطالعات ديني در كشور است كه شخصيت علمي و فرهنگي او بر كسي پوشيده نبود. او متولد 1297 بود و تحصيلات حوزوي خود را تا مرحله اجتهاد در نجف اشرف و تحصيلات دانشگاهي خود را در تهران تا درجه دكترا ادامه داد و تا زمان وفاتش بيش از دو دهه استاد دانشگاه تهران بود. وي را با تأليفات ارزشمندي در حوزه تاريخ اسلام ميشناسند، تأليفاتي مانند تاريخ تحليلي اسلام، زندگاني حضرت فاطمه (س)، زندگاني علي بن الحسين (ع)، شيرزن كربلا، انقلاب بزرگ و ... در اين ميان كتاب پس از پنجاه سال، پژوهش تازه پيرامون قيام امام حسين (ع) از جمله كتابهاي مطرح درتحليل واقعه عاشورااست كه به رخدادي كه در سال 61 هجري و درست پنجاه سال پس از وفات پيامبر در سال 11 هجري اتفاق افتاد، ميپردازد. دكتر شهيدي تحقيق و نگارش اين كتاب را در سال 1330 انجام داده و كتاب را در سال 1357 با قلمي شيوا، متقن و مستند به منابع اصيل تاريخي مستند ساخت و تا كنون بيش ازسي و دوبار به چاپ رسيده است و هنوز پس از انتشار دهها هزار نسخه از رونق بازنيستاده است هر چند بيان حقايق تاريخي بخش عمده كتاب را تشكيل ميدهد اما نوع مواجهه دكتر شهيدي با تاريخ در تحليل حادثه عاشورا نو و بديع است. دكتر شهيدي در اين كتاب بيش از آن كه در جستجوي چگونگي آن رخداد عظيم باشد، به دنبال چرايي حادثه عاشورا بوده است؛«مقصود من از نوشتن اين يادداشتها مقتل نويسي، تبليغ مذهبي و حتي نوشتن تاريخ نيست. من كوشيده ام تا خود بدانم آن چه رخ داد، چرا رخ داد؟» (پس از پنجاه، ص 7)
كتاب پس از پنجاه سال، نه روايت زندگي امام حسين (عليه السلام) بلكه تحليل و علت شناسي عاشوراست. بيان حوادث تاريخ صدر اسلام براي نويسنده چندان موضوعيت ندارد. او تلاش ميكند تا به واسطه مرور بر آنچه در اين پنجاه سال بر جامعه مسلمين گذشت، چرايي اين حادثه را بازگو نمايد.
منطق تاريخ
دكتر شهيدي علت فاجعه را فقط در سال 60 و 61 هجري جستجو نمي كند او نقطه عزيمت خود را براي تحليل حادثه، سالها قبل قرار داد و به همين دليل نامي اين گونه براي اثر خويش برگزيد.
دكتر شهيدي اين حادثه تاريخي را به مثابه يك معلول مورد بررسي قرار ميدهد و تلاش ميكند كه علل و ريشههاي آن رخداد را برجسته نمايد. او براي يافتن علل اين حادثه شگفت، از سالها قبل و از تحولاتي كه قدم به قدم مسير فاجعه را پيمودند سراغ ميگيرد.
رويكرد معطوف به علت شناسي و تلاش براي درك چرايي حادثه و پرسش از زمينهها و بسترهاي رخداد عظيم عاشورا از برخي پيش فرضهاي دكتر شهيدي در نگارش كتاب پرده بر ميدارد كه مؤلف خود نيز به آن اشاراتي داشته است: «حادثه جزيي از تاريخ است، تاريخي كه رويدادهاي آن يكي معلول ديگري است.(پس از پنجاه سال، ص 7)
حادثهها مانند حلقههاي زنجير يكي به ديگري بسته است و نمي توان آنها را ازهم جدا كرد. (پس از پنجاه سال، ص 20)
پديد آمدن هر حادثه، حادثه ديگري را به دنبال دارد. (پس از پنجاه سال، ص 38)
براي دريافت حقيقت تاريخي – هر چند بر اساس مظنه و احتمال هم باشد – خواندن متن تاريخ آن سالها به تنهايي كافي نيست، بلكه بايد تاريخ را با ديگر شرايط از جمله وضع جغرافيايي، اقتصادي و اجتماعي سنجيد.» (پس از پنجاه سال، ص 4)
آنچه كتاب پس از پنجاه سال را از ديگر آثاري كه آنها نيز از صبغه تاريخي برخوردارند جدا ميسازد، رويكرد عبرت جويانه آن است. مراجعه به تاريخ كم نيست.آنچه كمياب است، نگاه عبرت جويانه است. در پرتو چنين نگاهي به گذشته است كه تاريخ مشعلي ميشود كه مسير آينده را روشن ميسازد. تاريخ، گرانبها سرمايهايست كه آن را تنها با نگاه عبرت جويانه ميتوان به دست آورد.
كتاب پس از پنجاه سال، زماني الهام بخش جوانان پرشور و انقلابي بود، اما دعوت به انقلاب نبود، بلكه هشداري بود براي درس آموزي از گذشته تاريخ، دعوتي بود براي دقت در صيانت و مراقبت از انقلاب و شايد به همين دليل، نسل امروز بيش از نسل گذشته به اين كتاب محتاج باشد. دكتر شهيدي به تكرار پذيري تاريخ و ثبات قواعد حاكم بر كاميابيها و ناكاميها اعتقاد دارد. از همين روست كه بيمناك تكرار سرنوشت تلخ نخستين انقلاب اسلامي است.
«من در اين كتاب از زاويه اي بدين حادثه نگريسته ام كه در گذشته كمتربدان توجه كرده اند. اگر در چنين كوششي توفيق يافته باشم، يقين دارم آنچه به دست آورده ام، عبرتي براي حال وآينده خواهد بود. چه اگر قهرمان حادثه كشته شده است [اما] آنچه او براي آن ميجنگيد و آنان كه براي رسيدن به هدف بدو وعده ياري دادند و به وعده خود وفا كردند يا نكردند، در طول تاريخ فراوان بوده و هستند و خواهند بود» (پس از پنجاه سال، ص 8)
استاد شهيدي بر شيوه كار تاريخ نگاران گذشته اين اشكال را وارد ميبيند كه آنها غالبا به روايت گري و نقل حوادث اكتفا كرده اند و از تحليل تاريخ و تبيين درسها و عبرتهاي آن غفلت ورزيدهاند و به همين خاطر جامعهها را از گرانبهاترين قسمت سرمايه گذشته خويش محروم ساختهاند. او به روايت گري تاريخ به ديده يك وظيفه آن چنان كه بايسته و شايسته بود، همت ميگماردند، چه بسا جوامع، خطاها و شكستهاي كمتري به ثبت ميرساندند وموفقيتهاي بيشتري از خويش به يادگار ميگذاشتند.
«حقيقت اين است كه تاريخ نويسان قديم نميخواستهاند يا نميتوانستهاند هر حادثهاي را – هر چند اهميت بسيار داشته باشد- از جهت اسباب و علتهاي اجتماعي، اقتصادي و مردم شناسي تحليل كنند. اگر تاريخ نويسان گذشته وظيفه خود را انجام داده بودند. اگر فقط به نقل روايت اكتفا نميكردند، مسلما امروز تاريخ صورت ديگري داشت...» (پس از پنجاه سال، ص 19)
كتاب پس از پنجاه سال، سي فصل دارد. سيزده فصل نخست آن براي ورود به جزئيات حوادث سالهاي 60 و 61 هجري و بيان وقايع نهضت سيد الشهداء، حكم مقدمهاي را دارد كه هر چند مقدمه است، اما جان كلام و كليد تحليل حادثه را در خود جاي داده است. سيزده فصل نخست، عهده دار بيان حقايق پشت پرده حادثه عاشورا است، يعني روشن ساختن تحولاتي كه يكي پس از ديگري بر جامعه ساخته و پرداخته رسول خدا خدا وارد آمد و آن را آن گونه دگرگون ساخت كه پس از پنجاه سال، يزيد بر جايگاه پيامبرتكيه زد و بر قتل حسين فرزند همان پيامبرفرمان راند.
آري، در كوفه آن شب كه هم پيمانان، عهد خويش گسستند و مسلم بن عقيل، نماينده حسين را رها كردند، غيرت سوخته بود، شرم و حيا بي معنا گشته، مردانگي و جوانمردي، به تمامي فراموش شده بود، اما نبايد دچار اشتباه شد، چرا كه اينها به يكباره انجام نشده بود.
استاد شهيدي، در كتاب خود به دنبال برجسته ساختن تغييرات و تحولاتي است كه قدم به قدم جامعه را فاجعه عاشورا رسانده بود.
معماي عاشورا
او براي نخستين بار سؤالاتي، راجع به آن حادثه مطرح نمود كه براي جوانان مسلمان تازگي داشت. سؤالات تأمل برانگيز بود و پاسخي كه استاد ارائه ميداد، الهام بخش.
«چه شد اجتماع مسلمان آن روز در مقابل اين حادثه تا آن حد خونسردي و بي اعتنايي نشان داد؟ حسين و ياران او چه جرمي مرتكب شده بودند كه فقه مسلماني كيفر آن را قتل ميدانست؟ (پس از پنجاه سال، ص 15)
در كوفه هنوز عدهاي از صحابه پيغمبر ميزيستند... اينها ميتوانستند با همكاري گروه بزرگي از تابعين و سران شهر، حاكم كوفه را مجبور كنند تا راه ديگري جز آن چه در پيش گرفت، اختيار كند ولي چنين نكردند، چرا؟ (پس از پنجاه سال، ص 16)
در سال شصت و يكم، عدهاي از ياران پيغمبر در شام به سر ميبردند و بعضي از آنها در نزد يزيد مقامي والا داشتند. چرا در اين حوزه مسلماني هيچ گونه اقدامي براي مخالفت با اين فاجعه به عمل نيامد؟ (پس از پنجاه سال، ص 16)».
اساساً طرح جدي اين سؤال كه «چه شد كه حسين، فرزند رسول خدا و بزرگمرد جهان اسلام، به دست مسلمانان كشته شد؟» خود سوالي تازه و بديع بود؛ اما نگاه مرسوم و معمولي به حادثه عاشورا كه صرفا از بعد عاطفي به جريان كربلا مينگريست براي يافتن پاسخ اين سؤال ناتوان بود؛ به همين خاطر دكتر شهيدي از نگاه تاريخي مدد جست و البته به روايت تاريخ اكتفا نكرد و در سال 60 و 61 هجري متوقف نماند؛ بلكه به وقوع پيوست و در نهايت منجر به حادثه عاشورا شد، همت گمارد.
از همين روست كه ميتوان ادعا كرد دكترشهيدي از يك سو با طرح چنين سؤالي و از سوي ديگر با انتخاب چنين شيوهاي براي پاسخ گويي، مرحلهاي تازه را در نگرش به عاشورا فراهم ساخته است.
مسير فاجعه
كتاب پس از پنجاه، كتابي تلخ است كه شايد تلخي آن به خاطرصداقت نويسنده در روايت تاريخي تلخ باشد.
نويسنده تلاش نمود تا با مرور بر آنچه در اين پنجاه سال بر جامعه مسلمانان گذشته است، چرايي حادثه عاشورا را بازگو نمايد:«دستاويز قرار دادن سنتي براي محو سنت ديگر، به گناه رنگ دين دادن، تبعيض در اجراي احكام الهي، از بين بردن اصل مساوات اسلامي، سبقت در اسلام را بهانه امتيازطلبي قرار دادن، فخر فروشي درباره اصل و نسب، تغيير ارزشها، ارتجاع جاهلي، تحقير غير عرب، مردن سنت، زنده شدن بدعت، حاكميت اشرافيت، احياء پيوندهاي جاهلي، حاكميت جريان نفاق، برتري فروشي نژادي، پناه بردن به مسائل كلامي براي فرار از زير بار مسئوليت، بياعتنايي به عدالت، فراموشي برادري اسلامي، گرمتر و گرمتر شدن بازار حقيقت پوشي و دين فروشي ...»
آري به اين ترتيب هيچ چيز، غير طبيعي رخ نداد. مسيري كه جامعه مسلمين انتخاب كرده بود، اگر جز به كربلا ختم ميشد موجب تعجب بود. از ميان آنچه بر مسلمانان گذشت تنها به برخي موارد اشاره ميكنيم كه دكتر شهيدي در كتاب خويش نقش آنها را در انحراف و سقوط برجستهتر ميبيند.
بيست و پنج سال كافي بود
از همان آغاز كه سقيفه برپا شد و خلافت رسول خدا از موضع خود خارج شد، عدالت رو به فراموشي نهاد و البته در همان حد متوقف نماند و آرام آرام بي عدالتي به ديگر شئون زندگي مسلمين نيز راه يافت. در اجراي احكام خدا تبعيض را مجاز شناختند، در بهرهمندي از بيت المال مسلمين، اصل مساوات اسلامي را ناديده انگاشتند و به تدريج كرامت انسانها را فراموش كردند و عرب را بر غير عرب، قريش را بر غير قريش و بنياميه را بر ساير تيرهبرتري دادند. گامها رو به عدالت نبود و هر چه زمان ميگذشت مسلمانان از عدالت موجود، فاصله بيشتري ميگرفتند و عدالت كه فرو ريخت، تقوا نيز بر جاي ماند. برادري نيز فراموش گرديد، مال و مقام اصالت يافت، برابري به سخره گرفته شد، فخر فروشي، تجمل و اشرافيت عادي شد و حقوق انسانها انكارگرديد، سنت رسول خدا از رونق افتاد و بار ديگر ارزشهاي جاهلي رواج يافت: «چون پيغمبر از جهان رفت و ابوبكر اعلام داشت رئيس مسلمانان بايد از قريش باشد و همين كه در بودجه بندي، عمر پرداخت رقم بالاتر را به اين طبقه مخصوص گردانيد و همين كه مال فراواني زيردست و پاي آنان ريخته شد، اشرافيت معنوي با اشرافيت مادي در هم آميخت و رفته رفته اصل مساوات اسلامي از ميان رفت تا آنجا كه در پايان خلافت عثمان، قريش، نه تنها از جهت تصدي مقامات مهم دولتي بر غير قريش برتري يافت، بلكه مقدمات برتر شمردن عنصر عرب از ديگر نژادهايي كه مسلماني را پذيرفته بودند فراهم گرديد. در دوره معاويه اين برتري فروشي آشكار گرديد...
با اعتراف به برتري نژادي عرب از غير عرب، اصل ديگري از اصول مسلماني ناديده انگاشته شده و اجتماع اسلامي كه بر پايه مساوات استوار بود به دوره پيش از اسلام كه در آن نسب بيش از هر عامل ديگر به حساب ميآيد، نزديكتر گرديد.» (پس از پنجاه سال، ص 51)
اگر به جزيي از بي عدالتي رضايت داديم و آن را رسميت بخشيديم، ديگر نميتوان به توقف آن در همان حد اميد بست. بي عدالتي به سرعت سرايت ميكند و بافتهاي به هم تنيده جامعه را يكي پس از ديگري آلوده ميسازد و اين قانون اجتماع است.
هيچ چيز همچون بي عدالتي، بي عدالتي را توجيه نميكند. ظلم پيشگان در كميناند كه از جزييترين بي عدالتي، بهانهاي بسازند تا قيد و بند عدالت را ازپاي تمايلات خويش بردارند.
استثناء بر عدالت تا آن حد فزوني يافت كه عدالت، خود خلاف اصل گرديد. مسلمانان سالها پيش، قبل از عاشورا، عدالت را سر بريدند.
اشرافيت، ميوه تلخ بي عدالتي، تازيانهاي بود كه روح محرومان و پابرهنگان را ميآزرد. عروس دنياي تجمل، به تمام قد خود را به رخ ميكشيد. دنيا طلبان براي تصاحب، به رقابت برخاستند، سكه سكه بر زرهاي خود افزودند و براي فقيران سهمي جز حسرت باقي نگذاردند. قبله مسلمانان يكبار ديگر عوض شد و به زودي خدا نا آشناترين نام براي آنها شد.
«در خلافت عمر با فتح ايران و مصر و متصرفات امپراتوري روم، ناگهان در آمد مسلمانان افزايش يافت... پيدا شدن اين ثروت، عمر را به فكر انداخت كه چه كند... سرانجام با مشورت صحابه، نوعي بودجه بندي به وجود آورد. نام هر يك از مسلمانان را در دفتري ثبت كردند و با رعايت سبقت وي در اسلام و با نزديكي او به پيغمبر براي اومقرري نوشتند.
ديري نگذشت كه تني چند از بزرگان صحابه با همين درآمد به تجارت و مضاربه پرداختند و از اين راه ثروتي سرشار اندوختند. به موازات اين درآمد، از غنيمتهاي جنگي هم كه پياپي افزايش مييافت، نصيب بيشتري به آنان رسيد. نتيجه آن شد كه طبقهاي تازه در اسلام پديد گشت كه اشرافيت معنوي و مادي را با هم درآميخت. عمر تا آنجا كه ميتوانست كوشيد تا نگذارد اين دسته به خريد خانه و مزرعه بپردازند؛ چرا كه ميترسيد به مال اندوزي عادت كنند و فاسد گردند... عمر ميكوشيد اين دسته را در مدينه نگاه دارد، علاوه بر آن مراقب بود بزرگان اين طايفه، شغلهاي مهم را به عهده نگيرند... عمر هرگاه ميخواست حاكمي را به شهري بفرستد، نخست ميگفت تا دارايي او را صورت ميگرفتند و پس از مدتي به حساب او رسيدگي ميشد.
... سياست خشن مالي كه عمر پيش گرفت بر قريش ناگوار آمد و سرانجام خليفه در توطئهاي كه ظاهرا چند تن از سران اين طايفه ترتيب دادند، كشته شد... همين كه عمر كشته شد، بار سنگيني از دوش اشراف مال اندوز برخاست، آسودگي خاطر آنان وقتي به كمال رسيد كه پس از عمر، عثمان زمامدار مسلمانان گشت. سياست مالي عثمان، قريش و جز قريش را بر دست اندازي به مال مسلمانان گستاخ كرد... به روايت ابن سعد، به زبيربن عوام ششصد هزار درهم و به طلحه دويست هزار درهم بخشيد و مروان بن حكم را ششصد هزار دينار داد. ابن سعد نوشته است هنگامي كه زبير مرد، خانهها و سرزمينها در مصر و اسكندريه و كوفه و بصره به جاي گذارد. تركه زبير چهل ميليون و از آن ِ طلحه سي ميليون [دينار] بود.» (پس از پنجاه سال، صص 54-56)
دكتر شهيدي به نمونههاي ديگري ازجلوههاي دنياگرايي در ميان بزرگان صحابه اشاره ميكند كه همگي ازايجاد شكافي عظيم ميان مسلمانان و پديد آمدن طبقهاي خاص از اشراف حكايت دارد. آنچه دنياگرايي را در ميان مسلمانان دامن ميزد و شدت ميبخشيد اين بود كه صحابه اشرافي، به واسطه سابقه و مصاحبت با رسول خدا از شرافت معنوي نيز برخوردار بودند. دكتر شهيدي در ميان عواملي كه انحراف مسلمين را زمينه ساز شدند، سهم دنياگرايي را بيش از سايرين ميداند.
«در مدت نيم قرن، عاملهاي چندي در سقوط جامعه اسلامي مؤثر بود، اما هيچ يك از آنها در شدت اثر به پايه اين عامل – رغبت به مال اندوزي – نميرسد.» (پس از پنجاه سال، ص 61)
علي آن گاه كه به خلافت رسيد، وراث آن همه اشتباه بود كه گذشتگان او مرتكب شده بودند. از سال دهم هجرت كه رسول خدا از دنيا رخت بربست تا سال سي و پنجم، بيست و پنج سال فاصله است و اين مدت براي تغيير روحيهها و رويهها اصلا زمان اندكي نيست.
نهج البلاغه گواه است بر مشكلات علي، آنگاه كه او در قامت خطبهها و نامههاي خود، مردم را از دنياگرايي برحذر ميدارد و فرمانداران خويش را به خاطر عدول از سيره نبوي، مورد مذمت قرار ميدهد.
علي (عليه السلام) برا احياي سنت پيامبر مجبور شد به روي كساني شمشير بكشد كه ديروز در جنگ با كفار همگام و همپاي او بودند. دشمنان علي اين بار گر چه به نام خدا اما به خاطر دنيا ميجنگيدند.
دشمني با علي از آن رو بود كه اجازه نميداد ميان سخن و عمل او فاصلهاي ايجاد شود. او گذشته را از ياد نبرده بود. ميدانست كه در فاصله سخن و عمل است كه اشراف سر برميآورند و حقوق محرومان و پابرهنگان لگدمال ميشود.
«ميتوان گفت هيچ سالي براي انتخاب علي براي زمامداري، نامتناسبتر از سال سي و پنجم هجرت نبود. مدت يك ربع قرن از عصر پيغمبر ميگذشت. در اين مدت، بسياري از سنت وي به هم خورده بود، صراحت دين جاي خود را به سياست سازش داده بود و علي با سياست سازش كارانه ميانهاي نداشت.» (پس از پنجاه سال، ص 90)
بسياري از اصحاب پيغمبر را ميشناسيم كه در جنگهاي اسلام جان خود را بركف نهادند و براي رضاي خدا پيشواز دشمن رفتند. بسياري از آنان را ميشناسيم كه در مصرف بيت المال دقت به كار ميبردند اما همين كه سايه محمد از سر آنان كم شد، همين كه سادگي و بساطت عصر او و اند سال پس از او از ميان رفت، همين كه درآمدهاي سرشار از كشورهاي فتح شده نصيب آنان گرديد، ديگر حاضر نشدند آسايش خود را به هم بزنند... منطقي ديگر براي توجيه كار خود به كار بردند تا روزي كه درخت بدعت ستبر شد و شاخههاي بسيار برآورد. شايد آنان در آغاز راضي نبودند كار به اينجا بكشد ولي چنين پاياني حتمي بود، زيرا اگر جزيي بي عدالتي در اجتماعي پديد آمد و فوري بر طرف نگرديد، بي عداليهاي ديگر را يكي پس از ديگري به دنبال خواهد داشت.» (پس از پنجاه سال، ص 58)
فرار از خدا به بهانه خدا
دكتر شهيدي در معرفي عواملي كه انحراف جامعه اسلامي را سرعت بخشيد، به رواج مباحث كلامي اشاره ميكند كه بسياري به آن توسل ميجستند تا با تأويل كلام خدا از زير بار مسؤليت شانه خالي كنند، كاهلي خويش در انجام وظايف ديني را موجه جلوه دهند و خطاهاي خود را به آيات خدا و سخنان پيامبر اكرم منتسب سازند. ارزشها را مقابل يكديگر نهادند، برخي را بهانه براي فراز از برخي ديگر قرار دادند. آيات خدارا تكه پاره كردند، آنها را كه گريبانگيرشان بود، يكي پس از ديگري از صراحت انداختند تا فضا را غبار آلود كنند تا در پناه ابهام، آنچه ميخواهند،انجام دهند تا هيچ چيز را غير ديني تلقي نكنند، بلكه همه چيز را ديني جلوه دهند.
«هواخواه هر فرقه يا هر نحله و يا هر پيشوا يا طرفداران هر نوع تفكر علمي يا سياسي، كوشيدند تا براي اثبات درستي نظر خود از ظاهر معني آيه قرآن پشتوانهاي دست و پا كنند. (پس از پنجاه سال، ص 66)
هر تأويلي به تأويل ديگر ميكشد و هر گريزگاهي به گريزگاه ديگر منتهي ميگردد تا آنجا كه ديگر بين آنچه بوده و آنچه هست فاصلهاي عميق پديد ميآيد.
كار افراط در تأويل تا به آنجا كشيد كه كشنده فرزندان پيغمبر هم براي توجيه كردار زشت خود به آيه قرآن متوسل ميشد و كشته شدن حسين را نتيجه كرداري وي و تقدير خدا ميشمرد.» (پس از پنجاه سال، ص 67)
چاره كار جز به قيام نبود
زمان ميگذشت و با گذشت زمان مردم از تربيت اسلامي آن چنان كه خواست پيامبر بود، دور ميشدند. در غياب سنت نبوي، بار ديگر عادات جاهلي سربرآورد و ارزشهاي پيشين رونق گرفت و مبناي رفتارها و قضاوتهاي مردم شد و اگر در اين ميان كسي همچون ابوذر، به اقامه امر به معروف و نهي از منكر همت ميگمارد و به مبارزه با بدعت دعوت مينمود، طرد و نفي ميشد.
بسياري از مسلمانان از اساس، مسلماني را آن گونه كه بايد، نياموخته بودند، چرا كه شيوه پيامبر را شاهد نبودند و آنها هم كه بر جاي پيامبر مينشستند، در شيوه و سيره، آينه دار صادق رسول خدا نبودند و آن دسته از مسلمانان كه به روش پيامبر آشنا بودند، برخي در كار كتمان و حقيقت پوشي بودند و برخي نيز با جعل و تأويل و تفسير خودساخته به حقيقت فروشي ميپرداختند. در اين كار تا بدانجا پيش رفتند كه امر بر خود آنان نيز مشتبه و وجدانشان آسوده ميشد، اما آنچه متوقف نميشد، انحراف از سنت رسول خدا بود.
«اكثريت قريب به اتفاق نسل مسلمان كه آن روزها در شبه جزيره عربستان زندگي ميكرد، در پايان خلافت عمر متولد و در عصر عثمان پروش يافته و در آغاز حكومت معاويه وارد اجتماع شده بودند. پنجاه سالههاي اين نسل پيغمبر را نديده بودند. شصت سالهها هنگام مرگ وي ده سال بودند. (پس از پنجاه سال، ص 107)
آنان كه سال عمرشان بين بيست و پنج بود، آنچه از نظام اسلامي شعبه، سعد بن عاص، وليد، عمر بن سعد و ديگر اشراف زادههاي قريش اداره ميكردند، مردماني فاسق، ستمكار، مال اندوز، تجمل دوست و از همه بدتر نژادپرست. اين نسل تا خود و محيط خود را شناخته بود، حاكمان بي رحمي بر خود ميديد كه هر مخالفي را ميكشت يا به زندان ميافكند، اعتراض كننده را گرفتن، تبعيد كردن، به زندان افكندن و كشتن، براي آنان پيش پا افتاده و سيرتي رايج بود كه نظام جاري مملكت بر آن صحه ميگذاشت. (پس از پنجاه سال، ص 108)
هر اندازه مردم از دوره محمد (ص) و اصحاب پرهيزكار او دور ميشدند درك حقيقت دين براي آنان مشكل ميشد و به هر نسبت كه از فهم معني دين بيبهره ميماندند، روح تقوا در دل آنان ميمرد و با عفاف و پارسايي وداع ميگفتند. » (پس از پنجاه سال، ص 60)
دكتر شهيدي در كتاب پس از پنجاه سال به فراموشي فريضه امر به معروف و نهي از منكرو فراگيري روح بي تفاوتي و بي اعتنايي دربرابر ظلم اشاره ميكند و وقوع اين امر را البته بايد طبيعي دانست.
وقتي جامعه از كتاب خدا و سنت رسول اكرم فاصله ميگيرد، وقتي معيارها دگرگون ميگردد و جايگاه معروف و منكر عوض ميشود، وقتي قبح ريا و خدعه و نيرنگ فرو ميريزد و انسانها به ظاهر بسنده ميكنند، آنگاه ظلم، قاعده رايج ميشود و فرياد براي عدالت تحمل ناپذير ميگردد، بازار عافيت طلبي رونق ميگيرد، حتي بسياري از آگاهان نيز سر در گريبان فرو ميبرند تا ظلم را نبينند تا تكليف را كتمان كنند تا خيال خويش آسوده دارند، اما واقعيت تغيير نميكند. توقع ظلم گاه آن قدر اندك است كه براي همراهي با آن، سكوت نيز كفايت ميكند.
«دورافتادگي از دين و احكام اسلام و گرويدن به سنتهاي منسوخ شده ديرين براي مردمي كه اجتماع نيم قرن پس از محمد را تشكيل ميدادند طبيعي بود. در اجتماعي كه دين و تقوا بر آن حكومت نداشته باشد، پيدايش و شيوع هر منكر، چندان غير عادي به نظر نميرسد. (پس از پنجاه سال، ص 62)
در بيست سال آخر اين پنجاه سال، ديگر سخن در اين نبود كه زمامدار بايد چه كند؟ عادل باشد يا نه؟ اگر بر خلاف عدالت رفت بايد بدو هشدارداد يا نه؟ آنچه در اين سالها مهم مينمود، اين كه چه بايد كرد تا زمامدار را راضي نگاه داشت.» (پس از پنجاه سال، ص 32)
زمان گذشت و پس از پنجاه سال، كار مسلمانان به آن جا رسيد كه يزيد بر جايگاه پيامبر خدا تكيه زد. هر آنچه رخ داد بر اساس اختيار و خواست مسلمانان بود. آنها مسيري را انتخاب كرده بودند كه در نهايت به يزيد ختم شده بود. يزيد بر مسند پيامبر نشست تا يكبار ديگر اين آيه قرآن تفسير شود كه ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم، خداوند احوال هيچ قومي را تغيير نميدهد، جز متناسب با آنچه كه آنها براي خود رقم ميزنند.
جامعه مسلمين، همان كه رسول خدا خود آن را تأسيس كرده بود و بر آن حاكميت داشت پس از پنجاه سال اين چنين دچار انحراف و سقوط شد و اين واقعيت حكايتگر آن است كه خداوند به سعادت و سلامت هيچ قومي متعهد نيست مگر آن كه آنان خود طريق هدايت را انتخاب نمايند و بر پيمودن راه هدايت استقامت ورزند كه البته اگر چنين شد خداوند از نصرت خود دريغ نميورزد.
دنيا طلبي و اشرافيت، بي عدالتي و تبعيض، فراموشي برادري ديني، فخر فروشي به اصل و نسب، نژادپرستي و زير پا نهادن احكام خدا همگي به يكباره در قامت يزيد تجسم يافت. آري به اين ترتيب هيچ چيز، غير طبيعي رخ نداد. هر آنچه گذشت، بر اساس اختيار و خواست مسلمانان بود.
«بيش از چهل سال از مرگ پيغمبر نگذشته بود كه رسم ديگري از رسمهاي جاهليت زنده گرديد. چنان كه در نظام قبيله رسم است، هرگاه شيخ بميرد، فرزند ارشد او جاي وي را ميگيرد، معاويه در صدد برآمد اين رسم را زنده كند. (پس از پنجاه سال، ص 84)
از زندگي يزيد آنچه ميدانم اين است كه تربيتي درست نداشت. روزي معاويه از مادرش شنيد كه ميگويد: پوشيدن عبا و زندگي در خيمه را بيشتر از ماندن در كاخ و جامه حرير بر تن كردن دوست ميدارم، او را با فرزند وي به قبيلهاش فرستاد. يزيد در آنجا تربيتي بياباني يافت، نه درسي خواند نه كمالي اندوخت و چون ميان صحرانشينان پرورش يافته بود،گفتاري روان داشت و شعري نيك ميسرود... تنها هنري كه آموخته بود همين شعر گفتن اوست به حكم زندگي چادرنشيني، اسب سواري و شمشير كشي را نيز چنانكه نوشتهاند، ميدانست، اما آنچه نميدانست، آيين مسلماني و فقه اسلامي بود... آماده بودن وسايل زندگي آرام، شكار و شراب و سگبازي، از او موجودي عياش،هوس باز و بي بند و بار ساخته بود.» (پس از پنجاه سال، صص 87-88)
كار مسلمانان به آنجا رسيد كه چاره كار جز به قيام نبود و سرانجام امام حسين (عليه السلام) قيام نمود. از خواستههاي او ميتوان دريافت كه جامعه مسلمانان در آن روزگار گرفتار چه واقعيتهاي تلخي بود.
حسين (عليه السلام) خواهان زنده شدن سنت و ميراندن بدعت بود. همان سنتي كه سالها فراموش شده بود و همان بدعيت كه همگان به آن خو گرفته بودند.
او خود مردم آن روزگار را چنين توصيف نموده بود، مردم بندگان دنيايند، دين را تا بدانجا خواهانند كه كار دنيا را با آن به سامان رسانند و آن گاه كه روز امتحان فرا رسد، تنها اندكي از آنان دل در گرو دين دارند.
حسين را سرانجام روز عاشورا در كربلا به شهادت رساندند. اما حقيقت آن است كه آنها از همان روز كه اساس ظلم را بنيان نهادند، در كار كشتن حسين بودهاند.
«حسين همچون پدرش مرد دين بود، نه مرد سياست سازشكارانه و دين را همان ميدانست كه جدش از نخستين روزهاي دعوت خود اعلام كرد، اجراي عدالت با گرفتن حقوق ضعيفان از متجاوزان. در حالي كه در سراسر قلمرو اسلامي آن روزگار، نشاني از اين عدالت ديده نميشد. تشريفاتي كه به نام دين در مسجدهاي مكه و مدينه و دمشق و كوفه و بصره انجام ميگرفت، چندان بهتر از مراسمي نبود كه عرب پيشاز بعثت محمد در مسجد الحرام در كنار خانه كعبه انجام ميداد. تشريفاتي بي روح براي مردم فريبي يا خود را فريفتن.
او در قيام خود خدا را ميخواست؛ پس از خدا مردم را. او ميديد آنچه خداي اسلام به نام عبادت بر مسلمانان واجب ساخته، به خاطر آن است كه آنان را مسلماناني پاك دل، پاك اعتقاد، و مسلمان دوست بار آورد تا آنچه را كه روح اسلام خواهان آن است تحقق يابد.
از نظر او دين در نماز جمعه و خطبه آن كه تمام كوشش خطيب صرف ميشود تا جملهها با سجع و قافيه ادا گردد خلاصه نميگشت. او دين را سنت خدا ميدانست كه بايد در اجتماع مردم جاري باشد. سنتي كه در آن مردم با يكديگر برابرند و هيچ نژاد بر نژاد ديگري برتري ندارد...» (پس از پنجاه سال، ص 117)
دكتر شهيدي در اين كتاب از حقيقتي سخن ميگويد كه هرگز با گذشت زمان غبار كهنگي بر آن نمينشيند. حقيقتي كه مسلمانان همواره به يادآوري آن نيازمندند:
«اگر جزيي بي عدالتي در اجتماعي پديد آمد و فوري برطرف نگرديد، بيعدالتيهاي ديگر را يكي پس از ديگري با دنبال خواهد داشت.» (پس از پنجاه سال، ص 85)
جامعه اسلامي همواره به كتاب پس از پنجاه سال محتاج است به خاطر هشداري كه در آن نهفته است. هشداري خلاصه در اين سؤال كه:
«وقتي اصلي در اجتماعي به هم خورد، چه كسي ضمانت ميكند كه نسلهاي بعد،اصلهاي ديگر را به نفع خود به هم نزنند؟» (پس از پنجاه سال، ص 32)