همشهري مجموعه گزارشهاي خود كه در ايام سفر رهبر انقلاب به استان يزد منتشر كردهبود، در قالب يك كتاب منتشر ميكند.
اين گزارشها در چارچوبي متفاوت از گزارشهاي مشابه، اين رويداد تاريخي را از پنجرهاي كه در ميان توده مردم قرار گرفتهبود به تصوير كشيدهاست.
در بخشي از اين كتاب آمدهاست: "مردم يزد در اين پنج روز عواطفي كه فقط چشمهاي ناظر، از عمق آن خبر دارند، نسبت به رهبر عزيز انقلاب از خود به نمايش گذاشتند اما آقا در جملههاي پاياني آخرين سخنراني خود در اين سفر، وقتي يك بار ديگر عواطف مردم، سالن ورزشگاه شاهديه را ميلرزاند، گفتند:«من هرگز اين اشتباه را نخواهم كرد كه اين شور و استقبال به خاطر شخص من است . اين ابراز احساسات متعلق به اسلام و نظام انقلاب است.»
...و در نشست با نخبگان؛ بيشتر از 20 نفر رفتند پشت تريبون و حرفهايشان را زدند. دست كم چهار جريان تازه از اين نشست بيرون خواهد آمد بزودي. احتمال تشكيل مركز تحقيقات انرژي خورشيدي در يزد و مركز مشابهي براي باروري ابرهاي كوير و همچنين تشكيل همايش بزرگي از فرزانگان علوم قرآني از سراسر جهان و نيز تاسيس مركز بزرگ آموزش عالي يا دانشگاه هنرهاي قرآني. دست كم سه نفر ديگر نيز از داخل جمعيت درخواست كردند كه حرفهايشان را براي رهبر بگويند كه گفتند. اين تعامل در هنگام شام هم ادامه داشت. چندين نخبه ديگر كه آنها هم حرف داشتند سر سفره شام با رهبر صحبت كردند. آقا محسن – خبرنگاري كه دست كم سه سفراستاني با رهبر را تجربه كرده – ميگويد:«اين قويترين نشست آقا با نخبگان در استانها و حتي در تهران بود.»
حادثه ديگري اما نشست با نخبگان را تبديل به يك اتفاق كردهبود. آخرين نفر كه صحبت كرد؛ گرداننده جلسه از حضور يكي از نخبگان يزد در جلسه خبر داد. او مهدي آذري يزدي را نشان داد.دقايقي بعد سخنراني رهبر شروع شد. او پيش از آنكه با نخبگان يزد سخن بگويد با آذري يزدي سخن گفت. رهبر گفت كه بايد از اين مرد حق شناسي كند و گفت كه بخشي از تربيت فرزندانش را مديون مهدي آذري يزدي نويسنده قصههاي خوب براي بچههاي خوب است و ناگهان نشست نخبگان را بغض فرا گرفت درست مثل همان بغضي كه آذري يزدي وقتي با او مصاحبه ميكردم داشت.
اين نويسنده بزرگ در پاسخ به سوالم گفت: «گم شدهام. آقا به من و كتابهايم آبرو دادند. تا به حال كسي با من چنين نكرده بود.من كه سوادي ندارم اما خودم كه ميدانم اخلاص داشتهام، و اين كتابها با اخلاص پديد آمدهاند.همين اخلاص پول و شهرت هم آورد.آبرو نداشتم كه آقا آبرو هم دادند.»
ساعتي بعد سالاري از عشق آذري برايم گفت تا زنجيره عجايب آن روز تمام شود: «آقاي آذري مجرد است. دختري را دوست داشت. دختر را به آقاي آذري ندادهاند و ايشان ديگر ازدواج نكرد.»
امان از آسمان و زمين يزد."