حکمت از آن جهت که میخواهد به زندگی مردم جان ببخشد و از ملال تکرار بکاهد به شعر نزدیک است و چیزی از ابداع هم در آن وجود دارد؛ اما حکمت همواره ناظر بر زندگی و صفا و سلامت است و به این جهت ضرورتا شعر نیست. اگر شعر مستقیما به صلاح کاری ندارد و از طریق بنیانگذاری در زندگی مردم عمل میکند؛ حکیم از امکانها و فروبستگیهای افق و احیانا از لغزشگاههای راه و خطرها و دشواریها و از شرایط گشایش افق میگوید. سعدی در نظم و نثر خود و حتی گاهی در غزلیاتش درس زندگی داده است. به تعبیر دیگر حکمت خردمندی و البته زیباترین صورت خردمندی است. پس نسبت میان شعر و حکمت عموم و خصوص منوجه است. چنانکه حکمت میتواند شعر باشد و چه بسیار شعرها که عین حکمت است؛ اما همه شعرها حکمت نیست و همه حکمتها را نمیتوان شعر دانست.
نظری به سیاست سعدی سعدی اولا به اعتبار بزرگیاش در عالم شعر و ثانیا با توجه به زمان پرآشوب و پرخطری که در آن میزیسته شعر را با حکمت درآمیخته و در آثاری مثل گلستان و بوستان و نصیحهالملوک و... هم بیشتر حکمت گفته است. در این مقال از آنجا که نیمنگاهی نیز به حکیم چینی کنفوسیوس میشود و با توجه به اینکه حکمت این حکیم بیشتر سیاسی است به سیاست سعدی باید نظری انداخت. راقم این سطور در زمره کسانی نیست که درباره نظر شاعران در مباحث علمی و مابعدالطبیعی و اخلاقی و کلامی و دینی پژوهش کنند و مخصوصا درست نمیداند صورت و مضمون شعر را از هم جدا و در باب هر یک به نحو مستقل بحث کنند.
در شعر صورت و مضمون را از هم جدا نمیتوان کرد و اگر جدا شوند هر چه از جدایی آنها برآید انتزاعی و معمولا سطحی است. سعدی شاعر است و اگر فیالمثل عظمت او را در اخلاق و کلام و عرفان بدانیم باید متوجه باشیم او را از بسیاری از اسلاف و اخلافش در مرتبهای پایینتر قرار دادهایم. سعدی را باید با شاعران و حکیمان قیاس کرد، نه با متکلمان و عارفان و... . به عبارت دیگر سعدی در کلام و اخلاق و عرفان و سیاست هر چه میاندیشیده عظمتش در شاعری اوست؛ اما چه کنیم که اخلاق و کلام و دینداری و سیاست در شعر و ابداع شعریش جلوه آشکار دارد و حتی در سیاست درسهای خوبی از او میتوان آموخت. در دهههای اخیر آثار سعدی کمتر خوانده میشود، وقتی هم میخوانند با تامل و تذکر نمیخوانند و مخصوصا آثار منثورش را وعظ و اندرز عادی و هر روزی تلقی میکنند و در گوش جان نمیگیرند. سعدی هم کم و بیش این را میدانسته که گفته است:
گر نیاید به گوش رغبت کس بر رسولان پیام باشد و بس
اگر چه واعظان نیز در وعظ و موعظه گاهی کلمات حکمت در ضمن سخن میآورند؛ اما وعظ دعوت به رعایت رسوم و قواعدی است که عقل مشترک آن را پسندیده میداند. به عبارت دیگر موعظه بیان خوبها و خوبیهای مشهور است و به این جهت تکراری است، اما حکمت یکبار گفته میشود و هر کس آن را به زبان میآورد جوهری در آن هست که تازگی و غیرتکراری بودنش را حفظ میکند. از این حیث حکمت به شعر شباهت دارد. کلمات منثور سعدی نیز اگر کهنه نشده از آن رو است که نهفقط با شهد ظرافت؛ بلکه با گوهر حکمت درآمیخته است.
برانگیزندگی شعر سعدی دامنه حکمت سعدی وسعت دارد چنانکه اخلاق و آداب و تربیت و تدبیر معاش و حکومت و سیاست و قضا را دربر میگیرد. در دهههای اخیر ما هر جا توانستهایم از حکمت گذشتگان اعراض کردهایم و این ظلم به خویشتن بوده است. اکنون هم چنانکه گفته شد با سعدی و شعر و سخن او بیشتر تفنن میکنیم یا اگر شعر را چیزی بیش از ماده تفنن بدانیم آن را وسیله بیان مقاصد و اغراض عملی قرار میدهیم. شعر و سخن تفنن نیست و اگر در خدمت مقاصد معمولی و عادی قرار گیرد، تنزل میکند و معنا و اثرش را از دست میدهد. از نشانههای شعر و حکمت، تازگی و برانگیزندگی آنهاست. شعر و حکمت همواره متضمن درسهای نو است.
پس در شعر سعدی هم چیزهایی هست که شاید پیش از این مورد اعتنا قرار نگرفته باشد و در نتیجه درسی برای زمان ما در آن بتوان یافت. سعدی چنانکه خود متذکر بوده بیشتر گفتارش طربانگیز است و طیبتآمیز و این هر دو صفت صفات حکمت است. به یاد داشته باشیم حکمت سعدی را از شاعریاش جدا و مستقل نمیتوان دانست؛ اما چنانکه اشاره شد حکمت همیشه و همهجا با شعر یکی نیست.حکمت سخن عبرت است. حکیمان سفارش میکنند مردمان از دور روزگار عبرت بگیرند. سخن حکمت هم سخن عبرت است؛ یعنی از تاریخ و از سخن حکمت میتوان عبرت گرفت. سعدی که پرورده قرآن و اسلام و وارث حکمت قدیم ایرانیان است عجیب نیست که در بحثهای مرسوم و رسمی مثلا از اشعری نکاتی را آموخته باشد ولی این را نباید پیروی سعدی از متکلم دانست. راستی چرا نمیپرسند سعدی با ایران قدیم چه نسبت داشته است که این همه از انوشیروان و قباد و هرمز و جمشید گفته است. در مورد اثر پذیرفتن شاعر و متفکر نکات ظریفی هست که آنها را باید در نظر داشت.
آموزگار بزرگ زبان و حکمت وقتی در باب بزرگان تفکر و آثارشان تحقیق میکنیم زنهار که قبل از تحقیق آنها را در طبقهبندیهای رسمی و فرقهای قرار ندهیم. در دهههای اخیر متاسفانه در کشور ما رسمی شایع شده است که نویسندگان و روشنفکران را با انتسابشان به یک حوزه سیاسی- فلسفی یا دینی- کلامی میشناسند و میشناسانند. این شیوه در مورد اشخاص سیاسی و پیروان ایدئولوژیها شاید ناروا نباشد؛ اما اهل نظر و شعر آن هم امثال سعدی و حافظ را بر حسب بستگیشان به تسنن و تشیع و تصوف و حتی با ملاک اشعری و معتزلی بودن نمیتوان سنجید.
اشعری بزرگ است. سعدی هم نسبتی با اشعری دارد و مگر نه اینکه بسیاری از بزرگان تاریخ تفکر و ادب ما در شرایطی پرورش یافتهاند که اندیشه اشعری غالب بوده است ولی آیا به این بزرگان برچسب اشعری باید زد؟ آیا نظامالملک و غزالی و مولوی و سعدی و حافظ پیروان اشعریاند؟
همه ما از گذشتگان چیزی آموختهایم و هر چه را درست و درستتر از آنها آموخته باشیم و بهتر شاگردی کرده باشیم بیشتر اهل استقلال فکر و نظریم. سعدی هر چه آموخته و از هر جا آموخته باشد سعدی است. او آموزگار بزرگ زبان و حکمت و ادب است و ما با همه کماعتناییها و بیاعتناییهایمان به او از او بیشتر از بسیاری از آموزگاران تاریخ آموختهایم و البته باید که بیشتر بیاموزیم.
اکنون دهها سال است که دانشآموزان ما دیگر، در مدارس سعدی و حافظ و مولوی و فردوسی نمیخوانند و اگر بخوانند بعضی قطعات شعری آنها را میخوانند. حتی فضلا و اهل ادب ما کمتر درباره گلستان و بوستان گفتهاند (و مگر درباره عطار و سنایی و نظامی حرفی داشتهایم و سخنی گفتهایم). من یکبار به یک استاد فلسفه آمریکایی که به ایران آمده بود چندین کتاب و از جمله ترجمه انگلیسی بوستان سعدی هدیه کردم. وقتی به کشورش برگشت نامهای نوشت و در آن خبر داد که کتاب بوستان را از وقتی شروع به خواندنش کرده از دست ننهاده تا آن را تمام کرده است. او کتاب بوستان را اثری عظیم و موثر یافته بود و مسلما اگر اصل بوستان را میتوانست بخواند شأن آن را والاتر مییافت؟ ما نمیدانیم چند تن از درسخواندههای ما کتاب بوستان را از ابتدا تا انتها خواندهاند. وقتی گلستان و بوستان را نخوانیم پیداست که مجالس پنجگانه و نصیحهالملوک و عشق و عقل و در تربیت یکی از ملوک و. ..را هم نمیخوانیم.