بررسي جايگاه علوم انساني در نظام ارزشگذاري و سيستم آموزشي ايران از اهميت خاصي برخوردار است. آنان که در سيستم آموزشي ايران تحصيل کردهاند، سپس سيستم آموزش عالي يکي از کشورهاي پيشرفته را نيز آزمودهاند، به خوبي درمييابند که از مهمترين وجوه تمايز بين دو سيستم، تفاوت جايگاه و ارزش علوم انساني است.
بيتوجهي به علوم انساني در ايران پديده نويني نيست و متعلق به دهههاي اخير هم نيست، بلکه احتمالا به آغاز تأسيس مراکز علمي نوين و حاصل عقبماندگي صنعتي ايران اندکي پيش و پس از حکومت قاجار در ايران است. بزرگمردي چون اميرکبير که متوجه ميزان تفاوت پيشرفتهاي علمي و صنعتي در ايران و اروپا شده بود، با تأسيس دارالفنون که بعدها مادر دانشگاههاي نوين ايران شد، تلاش کرد آغازگر يک تحول بنيادين علمي در ايران شود و بحق نيز موفق گرديد تا ايران کنوني در مقابل دانشگاههايي چون آکسفورد و کمبريج با نزديک به هشت قرن سابقه، دانشگاه تهراني با حدود هشت دهه تاريخ فعاليت داشته باشد. در اين دوره اگرچه علوم انساني کاملا مغفول نبود و در دارالفنون علاوه بر درسهاي تخصصي چون فنون نظامي، پزشکي، علوم دارويي، رياضيات و فيزيک، دو درس جغرافيا و تاريخ نيز تدريس ميشد، ولي استعدادهاي جوان و خلاق به سوي علوم رياضي و تجربي روي آوردند و غايت همّ آموزگاران و استادان تدريس رياضي و علوم تجربي گرديد.
در اين ميان، البته بايد حساب ادبا، شعرا و استادان بنام ادبيات فارسي را جدا کرد و بر تلاش بيوقفه آنان در اين حوزه که همواره فعال بودهاند، ارج نهاد. اين مسير در دوره پهلوي نيز ادامه يافت. اگرچه حضور بعضي از استادان صاحبنام در دانشگاهها انگيزههايي را براي جوانان علاقهمند ايجاد کرده بود. بيشک شخصيت و سرمايه علمي آنان دليل اين جذابيت بود، نه برنامه ريزي مسئولين امر.
در دوران پس از انقلاب، با توجه به انگيزههاي فرهنگي انقلاب اسلامي و وجود شخصيت منحصر به فرد امام خميني که فقيه، فيلسوف و عارف بزرگي بودند، فضاي فرهنگي جامعه غناي خاصي يافت و به ويژه رشتههايي چون معارف اسلامي به سرعت رونق گرفت.
به نظر ميرسد يکي از اهداف انقلاب فرهنگي و تعطيلي دانشگاهها پس از انقلاب نيز تجديد نظر در استراتژي فرهنگي دانشگاهها بود که توجه به علوم انساني و تلاش در جهت توليد علم در اين زمينه ميتوانست يکي از نتايج آن باشد كه متاسفانه اين مهم پس از باز گشايي دانشگاهها صورت نپذيرفت و دانشگاهها با شتابي مضاعف به سوي توجه و تمرکز بر علوم تجربي و رياضي پيش رفتند و علوم انساني کمکم به حاشيهاي دورتر از پيش انتقال يافت. تا آنجا که بيشتر سياست مردان و مسئولين در حوزههاي مختلف سياسي، فرهنگي و تخصصي نيز فارغالتحصيلان رشتههاي مهندسي بودند.
بايد توجه داشت که اين بيتوجهي به معناي فقدان دانشجويان علاقهمند و يا استادان شايسته نبود، زيرا در طول اين مدت با تأسيس دانشگاههاي خصوصي و در رأس آنها دانشگاه آزاد اسلامي تعداد داوطلبان و راهيافتگان به رشتههاي مختلف علوم انساني چند برابر شد؛ اما توجهي که محصول ساماندهي، سرمايهگذاري، کشف استعدادها و از اينها مهمتر، ارتباط سودمند دانشکدههاي علوم انساني با جامعه و حل مشکلات اجتماعي باشد، هرگز تحقق نيافت. ازسوي ديگر فقر و عقبماندگي اقتصادي که ميراث حکومت پهلوي بود، دولتمردان جمهوري اسلامي را به سوي تلاش براي توسعه اقتصادي و پيشرفت صنعتي کشور کشاند و باز اهتمام بيشتر مراکز آموزشي در کشور جذب استعدادهاي خلاق در رشتههاي پزشکي و مهندسي شد؛ عاملي که ثمرهاش اکنون در تعداد فارغالتحصيلان اين رشتهها و البته پيشرفت چشمگير کشور در اين دو حوزه مشهود است.
بايد گفت که نحوه انتخاب رشته تحصيلي در دبيرستان و دانشگاه، در القاي اين باور غلط موثر بوده و هست که داوطلبان با شرايط تحصيلي فروتر و يا به عبارتي داراي بهرههوشي کمتر، وارد رشتههاي علوم انساني ميشوند و در اين ميان، علاقهمندان واقعي اين رشته در خانواده، مدرسه و جامعه، با موانع جدي روبهرو ميشوند که سعي در متقاعد کردن آنان براي پيوستن به رشتههاي غير علوم انساني دارند. گويي در خانواده ايراني امر عجيب و غير قابل قبولي است که فرزند مستعد خود را به تحصيل در يکي از رشتههاي علوم انساني ترغيب کنند. البته اين گرايش فکري بيدليل هم نيست. در مدارس به جاي انتخاب رشته بر مبناي علاقهمندي و مشاوره، دانشآموزان در صورتي که نتوانند نمره مناسبي جهت ورود به رشتههاي علوم تجربي و رياضيفيزيک کسب کنند، وارد رشته علوم انساني ميشوند.
در واقع بنا به دلايل فرهنگي و اقتصادي، خانوادهها مانع ورود استعدادهاي درخشان به اين حوزه ميشوند و در نتيجه نميتوان انتطار خلاقيت، نوآوري و نظريهپردازي در علوم انساني را داشت.
عدم ارتباط فعال با جامعه و يا به عبارتي نبود مکانيسم ارجاع مشکلات اجتماعي به متخصصان علوم انساني سبب شده است که اين رشتهها تبديل به مجموعه محفوظاتي شوند که تنها وسيله ارتزاق فارغالتحصيلان آن تدريس است. در حالي که از سوي ديگر معضلاتي چون اعتياد جوانان، قانون گريزي، رفتارهاي پرخاشگرانه، تنزل سطح فرهنگ عمومي و دهها مشکل ديگر بدون درمان رها شدهاند و هيج سازمان مسئولي متولي ارجاع اين مسائل به دانشگاهها و اخذ سازوکارهاي مناسب و کارشناسي شده نميشود. به همين دليل استادان و محققان در رشتههاي مختلف علوم انساني، مسير تجربه ايدهها و نتايج پژوهشي را بسته ميبينند و از بوميسازي افکار و نطريات علمي باز ميمانند.
همچنين فقدان فضاي مناسب و به دور از هياهوي بحث و گفتوگو در مسائل مبتلابه جامعه و فرصت ابتکار و آزمون نظريات علمي سبب شده که بسياري از محققان و پژوهشگران علوم انساني به تکرار نظريات و بررسي ديدگاههاي دانشمندان غربي اکتفا کنند و از جستوجو و ارايه نظريات نويني که حاصل تفکر انديشمند ايراني است، باز بمانند. در نتيجه بعضي از محققان صاحبنام در علوم انساني، جز تکرار نظريات دانشمندان غربي از خود انديشهاي ندارند و حتي منازعات في مابين بعضي از آنان بر سر طرفداري از نظريات مختلف متفکران غربي است.
متاسفانه رسانهها نيز عموما در جهت بزرگنمايي افرادي ميکوشند که بيش از بقيه با نظريه پردازان غربي آشنايند و بيشتر انديشمنداني که ميتوانند از خود خلاقيتي نشان دهند و به شرايط فرهنگي و اجتماعي کشور توجه دارند، در حاشيهاند.
مجموعه اين مسائل و ناگفتههاي ديگري که در اين مقال نميگنجد، دانشگاههاي کشور را در زمينه علوم انساني نسبت به ديگر علوم به مراتب وابستهتر به غرب نموده است. اگر مراحل تحول علوم را به تر تيب ترجمه، تاليف و توليد علم بدانيم، بايد اقرار کنيم که علوم انساني در بعضي از رشتههاي مهم هنوز در مرحله ترجمه است و در بعضي ديگر به مرحله تاليف رسيده است. اما به هر حال راه درازي تا توليد علم باقي مانده است.
شايان ذکر است که نگارنده قصد تخفيف ساير علوم را نداشته و بر کسي پوشيده نيست که علوم تجربي و رياضي جايگاه رفيعي در تمدن بشري داشته و دارند؛ بلکه منظور اين است که پيشرفت يک جامعه در ابعاد مختلف مرهون توجه هماهنگ به همه علوم است.
*پژوهشگر حوزه فرهنگ و تمدن اسلامي ـ لندن