جهانگير محمودي
داستان قطار شهر در اهواز به مرحلهاي رسيده كه احتمال تخريب شهر «هرمز اردشير» ميرود كه در اين صورت منافع كشورمان به خطر افتاده و خدشهدار شدن حقوق مردم خوزستان را در پي خواهد داشت.
1. مصاحبه رئيس پروژه قطار شهري اهواز: جناب مهندس هاشميزاده، رياست محترم سازمان قطار شهري اهواز که مورد احترام اين نگارنده است (و البته انتظار نبود که با اين پديده مهم به سادگي برخورد کند)، مطالبي گفته که با توجه به علم و اطلاع وي، بسيار عجيب و نگران کننده مينمايد. براي همه روشن است که آثار شهر «هرمز اردشير» که دروازه آن در زير اهواز قديم، يعني عامري، بخش غربي منطقه هفت اهواز و و بخشي از منطقه يک اهواز و آسياباد، قرار دارد، توسط باستانشناس فرانسوي به نام اندره گدار کشف و در تاريخ 24 شهريور ماه سال 1310 به شماره 43 در رديف آثار ملي ثبت شده است، امّا جناب هاشميزاده از اين همه هياهو که درباره ورود به دروازه شهر «هرمز اردشير» به وجود آمده، فقط واژه آخر آن يعني کلمه «شير» به يادش مانده در مصاحبه با ارگان شهرداري اهواز به نام پژواک شهر(مورخ شنبه 22دي ماه 86 به شماره 82) ميگويد: [ چهار شير به عنوان سمبل شهر اهواز بوده و به عنوان ميراث فرهنگي ثبت شده است. امّا سازمان ميراث فرهنگي معارض اصلي اين مسأله نبوده و موجب جابجايي حدود شايد 5 تا 60 متر شود... خوشبختانه مسأله شيرها که سمبل فرهنگي جمعيت کثيري در استان ماست و همچنين خاطره و نام رزمندگان عزيز است محفوظ شد....] بنده خطاب به ايشان عرض ميکنم چرا اينچنين صورت مسأله را عوض نموده و مسألهاي را ميگوييد که اصولا مطرح نيست . بحث اصلي ما با جناب مهندسهاشميزاده اينست که گفتهاند ما براي اجراي پروژههاي شهري ناچار هستيم که برخي از آثار تاريخي را مانند شهرهاي ديگر از بين ببريم، قطعا در هر شهر ديگر اين سخن درست باشد باتوجه به مطالبي که دراين مقاله مطرح خواهد شد درمورد شهر «هرمز اردشير» نميتواند درست باشد، و دقيقا همه هياهوها درباره شهر «هرمز اردشير» است. (هرچند به نظر ميآيد آنچه که در آن شهرها ايراني ويران شده مشمول قانون ميراث فرهنگي نيست. زيرا تنها عمدتا بافت کهنه شهرها بوده که مربوط به دوره رضا شاه يا حداکثر دوره قاجار بودهاند. به عکس براي نمونه در اصفهان ميبينيم که برج جهان نما که چهره ميدان نصف جهان را پوشانده بود ويران شده و مديرکل ميراث فرهنگي به سبب تعلل و شکايت نکردن از مالکان و سازندگان برج به جرم معاونت محکوم به شش ماه حبس ميگردد.) وي در مصاحبه با پژواک شهر ميگويد:[لازمه توسعه رعايت دو موضوع بسيار مهم از جمله مسأله محيط زيست و ديگري ميراث فرهنگي در شهرها يا محل اجراي طرحهاي توسعهاي است. اهواز نخستين شهري نيست که اقدامات توسعه خود را در کشور يا دنيا انجام ميدهد خيلي از شهرهاي تاريخي دنيا از جمله پاريس، لندن، مسکو يا در کشور خودما ن نظير شيراز، اصفهان و مشهد که شايد از نظر ظواهر تاريخي بيشتر از مانمود داشته يا دارد اين طرحها را اجرا کردهاند. …] وي در مصاحبه با پژواک شهر تاکيد کرد که هيچ توقفي در روند اجراي پروژه پيش نيامده است. در پاسخ بايد گفت ما هم موافق هستيم با آثاري مانند چهار شير – هرچند ثبت آثار ملي شده است- به علت اينکه عمر آن بيش از 40 سال نيست و نقش آنچناني در هويت ملي ندارد که براي توسعه آن را ويران کنند، امّا با آثاري مانند شهر «هرمز اردشير» که عمر 1700 ساله داشته و براي هويت ملي جنبه استراتژيک دارد، چنين برخوردي عمدا يا سهوا چيزي جز نابودي هويت ايراني و ايجاد خطر براي منطقه کار ديگري نميتوان از آن مراد نمود. ميتوان گفت نابود کردن شهر «هرمز اردشير» شايد قدم نهادن در راه تجزيه خوزستان باشد. چگونه است که کاخ شيخ خزعل که مظهر خيانت به ايران است در فيليه خرمشهر بازسازي و حفظ ميشود، اما شهر «هرمز اردشير» خراب ميشود و هيچ کس از جمله مدير کل ميراث فرهنگي و مسئولين ديگر استان هيچ نميگويند؟!
اما اين نگارنده در اين مقاله قصد دارم اثبات نمايم که موقعيت استراتژيک شهر «هرمز اردشير» از جوانب گوناگون سياسي و اجتماعي فوقالعاده با اهميت است. براي همين بيرون آوردن رخسار آن به درستي و بدون هيچ گزندي از خاک به نفع همگان از جمله هموطنان خوزستاني خواهد بود؛ بنابراين، بهتر است که مسئولان محترم از جمله رياست محترم پروژه قطار شهري به مطالب زير توجه بنمايند.
2- اهواز و خوزستان سرزميني با پيشينه 100 درصد ايراني: پژوهشها و تحقيقات و کشف آثار باستاني، همچنين تاريخ نويسان ايراني و خارجي و حتي عرب بر اين نکته صحه گذاشتهاند که سرزمين اهواز و خوزستان که بخشي از سرزمين ايلام بوده است، سرزميني 100 در صد ايراني بوده و همچنان ايراني هست. دراين مورد آثار و منابع بسياري وجود دارد که قوم ايراني خوزي يا هوزي دراين منطقه سکونت داشته، که شهر اهواز و استان خوزستان و شهر هوزيا که اکنون به نام هويزه خوانده ميشود از نام آنها ريشه گرفته است. البته روشن است که اين قوم همان لرها هستند که پس از ورود اسلام به ايران تا زمان سلسله اتابکان لر به نام هوزي يا خوزي شناخته ميشدند؛ بنابراين، اهواز و خوزستان نام باستاني لرهاي بزرگ وکوچک است. شهر اهواز در تاريخ نامهاي ديگر هم يافته است. از جمله پس از حمله اسکندر نام اين شهر اوکسين شده است که در واقع تلفظ يوناني اهواز بوده است. زيرا نام اين قوم را از لحاظ نوع تلفظ نميتوانستند اُوجي يا اوزي که تلفظ ديگر هوزي هستند، بخوانند. براي همين اُوکسي ميخواندند. اين شهر مدتي نيز نام «تاريانا» يافته است. سرزمين اهواز که تقريبا در دوره ساساني ضعيف شده بود دوباره توسط اردشير اول ساساني از نو بنياد گرفت. در اين رابطه خانم مهوش واحد دوست، در مقاله «ديرينگي نام و تاريخ خوزستان و اهوا ز» مندرج در مجله ايرانشناخت (شماره 13) مينويسد: [ درباره تاريخچه اين شهر بايد گفت که ارد شير اول ساساني شهر قديم تاريانا را از نو بنا نهاد و آن را «هرمز اردشير» نام گذاشت. در عصر ساسانيان اين شهر علاوه برنام مذ کور به نامهاي «رام شهر» و «شهر رام» ناميده ميشد، در زمان اردشير اين شهر رونق بسزايي داشت و به جاي شوش، پايتخت سوزيانا يا خوزستان شد. پس از تصرف اين شهر به دست مسلمانان، عرب آن را اهواز يا سوق الاهواز نام دادند؛ يعني بازار يا سرزمين خوزيها (هوزيها) ].
3. دوره جديد هجوم نژاد پرستي عربي از درون و بيرون از خاک ايران: پس از يک دوره طولاني نژاد پرستي بني اميه و بني عباس و عثمانيها (که امپراتوري عثماني به ويژه در دوره صفويه به بعد به تبليغات منفي عليه نژاد ايراني و شيعه پرداخت) و پس از ظلمها که به شيعيان درون حکومت عثماني از جمله شيعيان ساکن در عراق نمود. بسياري از شيعيان عراق که دو سوم جمعيت فعلي اعراب خوزستان را تشکيل ميدهند، به ايران پناهنده شدند و اين مهاجرت تا زمان شيخ خزعل ادامه داشت. اعراب مزبور در دوران صفوي و پس از آن عاشقانه درراه اسلام و ايران مبارزه ميکردند. اما تحولات دوران قاجار وضع را به تدريج تغيير داد و کم کم اينانديشه که بتوانند در اين سرزمين حکومت مستقلي داشته باشند، تقويت شد. ماجرا از آنجا آغاز شد که در دوره صدارت اميرکبير و پادشاهي ناصرالدين شاه حاکم عثماني عراق (بهرغم اينکه بخشي از خاک عراق در گذشته بخشي از خاک ايران به شمار ميآمد) ادعاي خرمشهر را کرد و چند بار حمله براي تصرف اين بخش از خاک ايران نمود که منجر به معاهده ارزروم با حضور روسها و انگليسها شد. البته علّت اساسي آن با توجه به ديرينگي دشمني عثمانيها با ايرانيها به ضعف و ناتواني رژيم قاجار در حفظ خاک خود ارتباط داشت. (چنانچه در معاهدههاي گلستان و ترکمان چاي ايران بخشهايي بزرگ از خاک خود را به روسها واگذار نمود و در قضيه افغانستان نيز انگلستان موجب جدايي اين بخش از خاک ايران گرديد). براي همين امپراتوري عثماني هم که چنين ضعفي در ايران مشاهده کرد کوشش نمود تا آن هم بتواند بخشي از خاک ايران را به خاک خويش ضميمه نمايد. به هرحال در اين مورد موفق نميشوند، به ويژه اينکه به نوعي از طريق روساي قبايل و طوايف اعراب خوزستان زير نظار ت روس و انگليس به ويژه در خرمشهر ازمردم نظر خواهي ميشود. مردم نيز مخالفت خويش را با ضميمه شدن به خاک عثماني اعلام مينمايند. زيرا که مردم عرب خوزستاني شيعه بودند ؛ به همين دليل با حاکميت دولت سنّي عثماني بر خود مخالف بودند. اما تبليغات عثمانيها تداوم مييابد و انگليسها نيز از اين زمينه براي ايجاد يک قدرت مستقل شيخ نشين به علّت کشف نفت در خوزستان استفاده مينمايند. يعني از يک سو به جهت مخالف بودن اعراب خوزستان با دولت عثماني و از سوي ديگر به سبب ضعف دولت قاجار و اينکه اگر يک شيخ نشين کوچک در اين منطقه به وجود آيد بهتر قابل کنترل خواهد بود. دراين حالت حضور پايگاه نيروهاي انگليسي در آن با اصرار وخواهش حکومت مستقل شيخ نشين صورت خواهد گرفت. زيرا در برابر ايران و دولت عثماني چنين حکومت مستقل وکوچکي چارهاي جز کمک خواستن از انگليس نداشت؛ بنابراين، پايگاه نظامي انگليس در اين کشور کوچک بدون دردسر و بي هيچ مقاومتي استقرار مييافت. تبليغات پيوسته عوامل انگليس در خوزستان و حمايت از شيخ خزعل که در جنگ با عثمانيها يار و ياور آنها بود، و توانسته بود از منافع نفتي انگليسها نيز پاسداري نمايد، شرايط را به گونه ديگري شکل داده بود؛ يعني اعراب خوزستان ديگر آن اعراب گذشته نبودند و ديگر مانند سابق به ايران عشق نميورزيدند، زيرا تبليغات وسيع کار خود را کرده بود و با اينکه شيخ خزعل با ستم و زور از مردم ماليات ميستاند، لشکري 40 هزار نفره براي او فراهم آوردند. اين داستان تا حضور وزير مختار انگليس سرپرسي لورين در ايران ادامه داشت و با اينکه دربرابر سپاه رضاخان آنچنان مقاومتي از خود بروز نداد ند و به راحتي در برابر ارتش وي تمکين کردند. عوامل متعددي در اين رابطه دخيل بود از جمله اين تسليم و تمکين در برابر رضاخان به خاطر اين بود که از حکومت شيخ خزعل ناراحت بودند، اما مهمترين عامل اين بود که متوجه شدند انگلستان آنها را به رضاخان فروخته است. شايد بتوان به ديدگاهي از طريق اسناد تاريخي دست يافت. دراين مورد جالب است که خاطرات سر پرسي لورين را درباره اعراب خوزستان بدانيم که در مجموعهاي تحت عنوان «ديپلمات حرفهاي» توسط «گوردون واتر فيلد» جمع آوري شده و بخشي از آن توسط «محمد رفيعي مهر آبادي» به نام «شيخ خزعل و پادشاهي رضاخان» ترجمه و توسط انتشارات فلسفه منتشر شده است. سرپرسي لورين درباره اعراب خوزستان پيش از سقوط شيخ خزعل از قول «ويکتور مالت» که درست پيش از ورود لورين به ايران، تهران را براي تصدي شغلي در اداره شرق وزارت خارجه بريتانيا ترک گفته بود، آورده است: هيچ چيز شگفت انگيزتر از اين نبود....که وقتي وارد عربستان (خوزستان) يا يکي از بنادر ايراني خليج فارس شدم، مشاهده کردم که هيچ قدرت خارجي به جز بريتانياي کبير (به هر دليلي که باشد) وجود ندارد. ايرانيان ساکن سواحل خليج فارس عموما عربند و از نژاد ايراني نيستند و رهبران قبايل آنها در چشم اين مردم از اهميت بيشتري در مقايسه با حکومت دوردست شاه [ايران ] برخوردارند: اگر بتوانند به زبان خارجي صحبت کنند، آن زبان انگليسي است، اگر خريد و فروش بکنند، بيشتر از روپيه [هندي ] استفاده ميکنند تا تومان. ساير قدرتها را فقط به اسم ميشناسند... هند [ که مرکز حکومت انگلستان در منطقه بود ] به آنها نزديکتر از تهران است و به مأمورين ادارات کنسولي بريتانيا به چشم دوست مينگرند در حالي که مردم شمال ايران به آنها به چشم سوءظن نگاه ميکنند (ص 57) البته نظر ريچارد کاتم در کتاب «ناسيوناليسم درايران» چيز ديگري است.
وي مينويسد: دليلي در دست نداريم که نشان دهد عرب زبانان خوزستان مخالفتي با اعمال کنترل از ناحيه دولت مرکزي داشتهاند. يا از نوعي ناسيوناليسم عربي هواداري کرده باشند. اکثريت عرب زبانان در وضعيت بد وي بودند وکمترين رگه ناسيوناليستي در آنها وجود نداشت و قدر مسلم اينکه ناسيوناليسم عربي تازه در دمشق و بيروت متداول ميشد و هنوز به قبايل خوزستاني سرايت نکرده بود. (ص 131) امّا چنانچه در مقدمه مترجم (احمد تدين) و نويسنده کتاب (ناسيوناليسم درايران) آمده است اين کتاب در سالهاي مقارن دولت مصدق و بعد از آن نگاشته شده است. براي همين نسبت به کسي که در سالهاي حرکت تجزيه طلبانه شيخ خزعل حضور داشته (ويکتور مالت و سرپرسي لورين) حدود 30 تا 35 سال فاصله دارد و قطعا نميتوان اعتبار اولي را وانهاده و دومي را بگيريم. ضمنا چنانچه ويکتور مالت گفته رهبران قبايل آنها در چشم اين مردم از اهميت بيشتري در مقايسه با حکومت دور دست شاه [ ايران ] برخوردارند..؛ بنابراين، ميتوان گفت که رهبران قبايل، به ويژه شيخ خزعل که حتي ادعاي پادشاهي عراق را کرده بود نسبت به اين قضايا خلقي عربي اطلاع داشتند، به ويژه در آن روز گار همه کشورهاي عربي از زير يوق امپراتوري عثماني خارج شده و يا در حال خارج شدن بودن بودند؛ بنابراين اين تمايل به اعراب ايران به ويژه شيخ خزعل نيز سرايت کرده بود که مانند ديگر کشورهاي عربي به استقلال برسند... رهبران قبايل به ويژه شيخ خزعل به دليل سياسي بودن و امکانات ناچار از اوضاع سياسي روز بي خبر نبودند. همچنين عوامل انگليس که تصميم برايجاد يک حکومت مستقل شيخ نشين براي حفظ مناطق نفتي در ايران و استقرار يک پايگاه نظامي بدون درد سر دراين منطقه را داشتند، برنامههاي تبليغاتي بسياري را در اين منطقه اجرا نمودند. «ويلسون» که رئيس شرکت نفت ايران و انگليس بود نيز مشاور سياسي شيخ خزعل و علاقه مند به استقلال خوزستان بود. وي افکاري مانند سر پرسي کاکس داشت. براي همين از طريق کار فرهنگي و تبليغات سياسي و مذاکره و راهنمايي به اندازه کافي رهبران قبايل را به مطالب دلخواه آگاه ميکردند و رهبران مزبور نيز اين اطلاعات را تا آنجا که لازم بود به مردم قبيله خويش منتقل ميساختند. البته ميتوان گفت که گروهي به ايران وفادار بودند اما در برابر اين جّو غالب به چشم نميآمدند. شيوه تفکر فوق براساس اين باور شکل گرفته بود که سرزميني که توسط ايرانيان در اختيار آنان گذاشته شده بود، سرزميني عربي به شمار ميآمد که به ويژه به جهت حضور وسيع اعراب در اين منطقه که پيوسته از عراق از زمان صفويه تا انقراض حکومت شيخ خزعل به خوزستان مهاجرت ميکردند نام آن را عربستان نهاده بودند. با پيروزي رضا خان بر شيخ خزعل و تبعيد شيخ خزعل به تهران و سپس کشته شدن وي توسط عوامل رضا شاه ماجرا پايان نمييابد. به ويژه پس از استقلال عراق از حکومت عثماني، عراقيها بارها و بارها به واسطه تبليغات و پناه دادن به پسر شيخ خزعل و زمينهسازيهاي بعدي کوشش نمودند که از اين ماجرا به نحوي ديگر استفاده کنند. آنها قصد تجزيه خاک ايران و پيوستن خوزستان به عراق را در سر ميپروراندند. در حالي که عوامل خوزستاني تحت حمايت آنها همچنان سعي بر ايجاد يک شيخ نشين مستقل داشتند. زيرا حکومت عراق همچنان سنّي بود، درحالي که اعراب خوزستان از يکسو مايل بودند که يک حکومت عربي شيعي داشته باشند، براي همين به حکومتهاي سني يا به شدت تحت تاثير سنيهاي عراق علاقه اي نداشتند و از سوي ديگر نيز مايل بودند که مانند کشورهاي عربي نفتي خليج فارس از در آمدهاي سرشار نفتي به عيش ونوشي برسند. براي همين نه وابستگي به ايران عجم و نه پيوستگي به عراق سّني براي آنها جالب نبود. چون هردو درآمدهاي نفتي را به ميزاني که مايل بودند دراختيار آنان قرار نميدادند. پس از تبعيد رضا شاه پسر شيخ خزعل به ايران بازميگردد و حزب السّعاده را که براي جريان استقلال خواهي بود ايجاد نموده و اهداف را از طريق آزاديهاي بعد از شهريور 1320 به روش سياسي دنبال ميکند. در اواخر دهه 30 و اوايل دهه چهل جريان نظامي ـ سياسي «جبهه التحرير في الاحواز» به وجود ميآيد. جريان ايدئولوژي سازي و ساختن تاريخ دورغين براي سرزمين خوزستان به عنوان سرزميني که از آغاز عربي بوده توسط عراقيها و همچنين توسط جريانات خلقي داخلي ساخته ميشود و افکار گذشته تئوريزه ميشود.. نظريه خلقهاي مارکسيستها نيز به کمک اين تفکر ميآيد. براي همين گروهي ابتدا ايجاد نظام سياسي فدراليست در ايران را خواستار شدند تا پس از آن در فرصت مناسب اقدام به تجزيه نمايند و گروهي ديگر همان شعار تجزيه طلبي را دنبال نمودند. در ميان فدراليستها و تجزيه طلبها گروهي عوامل عراق بودند تا خوزستان را به خاک عراق متصل نمايند و گروهي ديگر که اکثريت فدراليستها و تجزيه طلبها را تشکيل ميدهند خواستار استقلال هستند. دوباره بايد گفت: مهمترين عامل فکري و انديشگي سياسي آنها همانا اين بوده است که خوزستان [ که منظور بيشتر مناطق عرب نشين است ] سرزميني عربي است که توسط ايرانيان غصب شده است. براي همين بر پايه اينانديشه و باور دروغ که به واسطه تبليغ و روابطي که با شيوخ خود داشتند، در ذهن بسياري از مردم عرب خوزستان از گذشته دور وارد شده بود ذهنها مانند وحي و آيه مُنزل به اين دروغ باورمند شده که خوزستان سرزميني عربي است ؟! جالب اينکه اين جريانات از هنگام نفوذ نيرومند خويش در اعراب خوزستان به تدريج تفکر نژادپرستانه بني اميه و بني عباس را که همانا اريستوکراسي عربي بود، به ذهن و باور و عقيده اين مردم وارد سازند. در حاليکه اعراب شيعه به دليل ذات و ماهيت عدالت خواهانه تشيع با نژادپرستي و اريستوکراسي مخالف بودند. اما آن گروه خبيث شيطنتهاي خويش را در طي ساليان متمادي وارد خون و باور بسياري از اعراب ساکن خوزستان نمودند. آنها در مجالس و سخنان خويش بارها به توهين از واژه پارس تعبير ميکنند و ميگويند چون مانند فلان جانور از خود در جنگها صدا در ميآوردند، به اين نام شهرت يافتند. نميدانم اين سخنان توهين آميز و سخيف را از کجا آوردند که با قاطعيت در جلسات ذکر ميکنند!! آخر اين احمقها فراموش کردند که در زماني ايرانيان خود را پارسي ميناميدند که يکي از دو بزرگترين امپراتوري دنيا را داشتند که در عين حال مرکز فرهنگ و دانش بسيار بود و در همين شهر جندي شاپور اهواز علوم و فنوني را آموزش ميدادند که از سراسر دنيا براي آموزش نزد دانشمندان ايراني ميآمدند. آيا چنين جامعهاي مانند بت پرستان جاهل بيسواد بودند که مرتب يکديگر را غارت ميکردند و اندک افرادي يافت ميشد که صرفا (نه بيشتر) فقط سواد خواندن و نوشتن داشتند؟ آيا اگر اين لفظ معناي توهين آميزي داشت، پيامبر اکرم (ص) با همين لفظ فارس (که عربي شده پارس است) اين همه از نيکيهاي ايرانيان با همان لفظ فارس ياد ميکرد؟ لااقل اگر اين واژه معناي بدي داشت،ايرانيان را با لفظ ديگري غير از فارس ياد ميکرد. نکته ديگر اينکه برخي راه افتادهاند و دايما ميگويند که زبان فارسي به گفته يونسکو لهجه شانزدهم زبان عربي است !!؟ من نميدانم چه زماني و در کجا اين سخن گفته شده است، اگر اينچنين اتهامي صحت داشته باشد، بايد تمامي زبانهايي که ريشه لاتين دارند مانند، انگليسي و فرانسوي و آلماني و ايتاليايي و يوناني و يوگسلاوي وروسي و اسپانياي و زبانهاي ديگر لاتين همگي لهجه به شمار بيايند. در حالي که چنين اعتقادي صحت ندارد و همه اين زبانها را که ريشه لاتين دارند، زبانهاي مستقلي ميشناسند. وانگهي زبان پارسي دري چنانکه همه ميدانند از ديرباز پيش از اسلام وجود داشته است والبته به عکس بسياري از واژهها از زبان فارسي به زبان عربي وارد ده که در عربي به اعجميون شهرت دارند، مثلا همين کلمه جندي که به نام نظامي و سپاهي است، از کلمه گندي فارسي گرفته شده است. چنانچه نام جندي شاپور، در واقع گندي شاپور بوده است. يا اينکه کلمه الماس که به جواهر خاصي گفته ميشود باز از فارسي اخذ شده است. و بسياري از کلمات ديگر که کساني که اندک اطلاعي درباره زبان عربي دارند ميدانند که اعجميون به ويژه اعجميون ايراني در زبان عربي بسيار است. اين نادانان گمان ميکنند که امپراتوري عظيم ايران زبان براي سخن گفتن نداشته و مانده بودند که مثلا از مردمي که وضعشان را تاريخ به خوبي بيان ميکند، زبان ياد بگيرند. اما ايرانيان که به گفته ائمه با رغبت اسلام را پذيرا شدند، چنانچه در تاريخ علم مستور است ايرانيان نقش بسزايي در تکامل زبان عربي داشتهاند. ايضا بايد دانست که در زبان فارسي اگر از زبان عربي استفاده شده است. تحت تعليمات قرآن و به خاطر احترام به آن بوده است که ربطي به اعراب ندارد. در مذاهب هم روشن است که عمده دانشمندان شيعه و چهرههاي برجسته و بسيار تاثيرگذار آن ايراني بودهاند و همچنين پدر معنوي و فکري مذاهب اهل تسنن از وهابي و حنبلي و شافعي و مالکي ابوحنيفه بوده است که وي نامش نعمان ابن ثابت خراساني بوده که از ايرانيان بوده است؛ يعني اعراب جهان دين را چه در تشيع و چه در تسنن حتي در وهابيت با راهنماييهاي علماي ايراني پيروي کرده و ميکنند، اما از اشکالات وتوهينهاي ديگر در ميان خلقيهاي عرب که به خورد هموطنان پاک طينت و خوب عرب ميدهند اينست که درباره کوروش بزرگ به توهين ياد ميکنند. در حاليکه مرحوم علامه بزرگ طباطبايي از کوروش به عنوان ذوالقرنين ياد کرده است. فراموش نشود که اين سخن را يکي از سادات (که اصالتا بايد عرب باشد) وهمچنين از قوم ترکهاي آذري است، درباره کوروش بزرگ گفته است. يعني: اصالتا مرحوم علامه طباطبايي بزرگ از نژاد پارسي نبوده است که گمان تعصب پارسي به اين شخصيت وارسته وارد باشد. درباره توهين به کوروش بزرگ درهفته نامه اهواز شخصي به نام....حميدي مطالب بسيار رکيک و زننده نوشته و درج شده است. همچنين نوع استدلال خلقيها درباره عدم ازدواج دختران عرب با مردان پارسي بسيار توهين آميز است؛ براي مثال در هفته نامه اهواز در مطلبي که در نقد فيلم عروس آتش نگاشته شده بود، نويسنده مقاله چنين مينگارد: اما چنانچه مبحث عدم پذيرش ازدواج دختران عرب با غير عرب مطرح باشد که اين مقولهاي است جدا و به ديد گاه اعراب مسلمان صدر اسلام باز ميگردد که معتقد بودند مسلمانان غير عرب «موالي» هستند و کفو [هم شان ] دختران عرب نيستند که آثار اين تفکر در عص ماهم مشاهده ميشود (اهواز، شماره 53، 29 آبان 1379) خواننده محترم ملاحظه ميکند که افراد احمقي از يک قوم بسيار کوچک در برابر قوميت مرکزي که بسيار عظيم و بزرگ است، چگونه دم از اشرافيت و اريستو کراسي عربي ميزنند و قصد دارند که ولي نعمتان خود را تحقير کنند. در حاليکه عظمت ايرانيان در طول تاريخ نشان داده است که اين نادانان حتي در هنگامي که قدرت بزرگ جهان اسلام را در دست داشتند، براي اداره امور خويش و راهحلها و مديريتهاي حکيمانه و پيشرفته به شدت نيازمند اقوام وملل ديگر مسلمان از جمله ايرانيان وترکان بودهاند تا آنجا که پس از مدتي حکومت را به دست ترکان عثماني سپردند که بر آنها حکومت کنند وآنها نيز چند قرن بر آنها حکومت کردند. من نميدانم چگونه اشرافيت اين نژاد پرستان نادان با اين همه ضعف و بيچارگي و... ميتواند پذيرفته شود. در اينجا باز تاکيد ميکنم که سخن من بيشتر ناظر به نژاد پرستان کثيفي است که خود را در ميان هموطنان شريف عرب جا کردهاند و هرگز ربطي به اين بزرگواران ندارد. در همين هفته نامه اهواز داستاني ذکر شده است که قابل توجه است. اين مطلب با عنوان «علوانيه» در اهواز در همان شماره فوق الذکر درج شده بود. علوانيه يک سبک آواز سنتي عربي در خوزستان است. در آن مقاله آمده است:[... يک جوان عرب خوزستاني.... درجستجوي کار رهسپار کويت ميشود. وي وهمراهانش در بدو ورود با يک پليس کويتي روبرو ميشوند و توضيح ميدهند که «رژيم در دادن کار تبعيض قائل ميشود واز اعطاي مناصب و پستها، حتي شغلهاي معمولي، به ما جلو گيري ميکند» پليس کويتي که به سبک آواز ياد شده علاقه مند است، ميگويد: «اگر علوانيه بخوانيد، من همه شما را آزاد و سفارش ميکنم که به شما کار بدهند.» آن گاه يکي از اين عده شعري ميخواند که در آن آمده است: «اکنون بيگانه در پي ايجاد مزاحمت براي من، آن هم در شهر خودم برآمده است» ] (خوزستان و چالشهاي قوم گرايانه – ص 516،515- به قلم سيد عبد الامير نبوي - مندرج در کتاب «ايران، هويت، مليت، قوميت» جمع آوري شده توسط دکتر حميد احمدي. ) از مطلب فوق روشن است که جرياني که اتفاقا در استان داراي پستها و مقاماتي بودهاند، از طريق امکاناتي که ملت ايران در اختيار آنها گذارده بود وهنوز در اختيار برخي از آنها قرار دارد، به تبليغ و ترويج اين امر که خوزستان سرزمين عربي است که توسط بيگانه يعني عجم غصب شده است وتلقين آن به هموطنان با صفاي عرب ميپردازند. به عبارت ديگر نه تنها از طريق عوامل خارج کشور و خارج نظام اين تفکر تبليغ و ترويج ميشود بلکه توسط افراد نفوذ کرده در نظام نيز چنين وقيحانه به نشر اينکه خوزستان سرزمين عربي است و «... اکنون بيگانه در پي مزاحمت براي من...برآمده است.» ميپردازند والبته برخي از آنها در دستگاههاي حساس نفوذ نموده و گراي اشتباهي به مسئولان کشور ميدهند. براي اينکه بيشتر با تفکر اين گروه آشنا شويم بخشي از ايميلهايي که درباره مقاله اينجانب تحت عنوان «ناسيوناليسم ايراني سرشار از الفت ومهرباني» در سال گذشته نوشته بودم، در ذيل پس از ذکر بخشهايي از مقاله مزبور ميآورم. اين نگارنده در مقاله ناسوناليسم ايراني... آورده بودم: ناسيوناليسم ايراني سرشار از الفت و مهرباني است وهد في جز بازسازي موجوديت خويش (به نحوي که برادري و خويشاوندي را با همه قوميتهاي پيراموني حفظ کند) ندارد. همچنين مدافع وحفظ کننده اين موجوديت است و هرگز قصد تهاجم به ديگران از جمله به قوميتهاي عزيز پيراموني کشور به ذهن ناسيوناليستهاي ملت مهر و ايمان خطور نميکند..... ايرانيان هرگز نسبت به قوميتهاي پيراموني کشور حالت تهاجمي و تحقير کننده نداشته و پيوسته خواهان الفت و عاطفه با آنان بودهاند. چنانچه در ايام مشروطيت و پس از آن، ناسيوناليسم ايراني پس از قرآنها که از زير سلطه مهاجمان گوناگوناگون به تدريج با تکيه بر قدرت پارلماني هويت خويش را احيا ميکرد، مبناي مليت را خويشاوند خواندن همه قوميتهاي پيراموني با قوميت مرکزي قرار داد... .
واقعيت اين است که ما هم قبول داريم که تجزيه طبان از چند درصد (انگشتان دست) فراتر نميروند، اما آنها بسيار فعال هستند و به ويژه با استفاده از امکانات دشمن و همچنين با استفاده از امکانات جمهور اسلامي و با قيافه حزب الهي در جناح راست و با قيافه اصلاح طلب در جناح چپ در دستگا هها نفوذ کرده وخط مشي خائنانه خويش را دنبال ميکنند وگرنه بيش از 80 درصد هموطنان خوب عرب از اين برنامه و تفکر بري هستند، اما وقتي آنها در دستگاههاي دولتي باشند و مردم هم ببينند که آنها با اين افکاري که دارند، داراي پستها و مقاماتي هستند ، بديهي است که خواه ناخواه تحت تاثير افکار انحرافي آنها قرار ميگيرند. يکي از عوامل مهم اين تفکر انحرافي و خطرناک اينست که فردي که صرفا رفتار اسلامي دارد را فرد مطمئني بدانند. اين به دليل اينست که براي مسئولان اهميت ندارد که نگرش و باورهاي ناسيوناليسم ايراني اورا کنترل کنند (البته ناسيوناليسم ايراني که همه قوميتها را دربر ميگيرد با ناسيوناليسم پارسي که ما هم با آن مخالف هستيم، بسيار متفاوت است) همين امر باعث ميشود که ممکن باشد شخص در عين گرايشات اسلامي داراي گرايشات منفي و خطرناک عربي منحرفانه باشد. اما مسئولان به جهت عدم توجه به اين امر وناديده انگاشتن اهميت اين نوع ناسيوناليسم (چون ميخواهند براي همه جهان اسلام کار کنند)، به ناگاه د چار حيرت و سر گرداني شده و کسي را که تا ديروز برادر د يني خويش به حساب ميآوردند وترسي از آن نداشتند ، به ناگاه يک عنصر خطرنا ک مشا هده ميکنند و ضربات سنگيني را از نا حيه وي به کشور وارد ميشود. اين اشتباه درست ناديده انگاشتن معلومات حياتي و اساسي است، که بدون آن در مواقع حساس گرفتار تحير خواهند شد. در واقع اين کار دقيقا به شمار نياوردن اين دستور مهم حضرت علي (ع) است که فرمود:[اعرف الناس بالّزمان من لم يتعجب عن احداثه ]آگاه ترين فرد به اوضاع و شرايط کسي است که حوادث و دگرگونيها اورا متعجب وشوک زده نکند. ما از کجا بدانيم که درون کسي چه ميگذرد ؟ همچنين اگر تا ثيرات وواقعيتهاي جامعه شناسانه روز را بر قوميتهاي جهان به شمار ميآورديم و آن را به عنوان يک موضوع جدي تلقي ميکرديم، آمادگي کامل را درخود و در همه هموطنان از جمله قوميتهاي پيراموني به وجود ميآورديم تا گرفتار مشکلات بنيادي نشويم. در اين مورد نيز حضرت علي (ع) ميفرمايد: [ من عرف الايام لم يغفل عن الاستعداد] يعني: کساني که به تحولات روزگار آشنايي دارند از فراهم کردن آماد گيها و مهمات متناسب با آن غفلت نميورزند. دراين باره اکثر کارشناسان به امر مهم قوم گرايي هشدار دادهاند. اين نگارنده بارها از قول اين کارشناسان مطالبي را نقل کرده ام. از جمله بارها از قول واکر کانور نوشته ام: [ اگر بگوييم که در خلال دو دهه گذشته، ملي گرايي قومي يک نيروي بسيار مهم و تعيين کننده در سراسر جهان اول، دوم وسوم بوده است، مطلب چندان تازهاي بيان نکرده ايم. ملي گرايي قومي – از مجموعه درک توسعه سياسي – ص 235] بنابراين اگر به اشتباه خيلي از افراد را مومن خالصي که واقعا هيچ اهداف منافقانهاي در سر ندارد به شمار نميآورديم، اين چنين گرفتار برخي از جريانات خطرنا ک نميشديم. مگر قرآن کريم به وجود اين گروه از منافقان که حتي پيامبر را فريب ميدهند اشاره نميکند ؟ چنانچه در سوره بقره ميفرمايد: ومن الناس من يعجبک قوله في الحيوه الدنيا ويشهد الله علي ما في قلبه و هو الد الخصام. و اذا تولي سعي في الارض ليفسد فيها و يهلک الحرث و النسل والله لا يحب الفساد. واذا قيل له اتق الله اخذته العزه بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد. (206- 203) ترجمه: واز مردم –اي پيامبر – کساني هستند که ترا در گفتار خويش به داشتن ايمان خالص در زندگاني دنيا به حيرت مياندازند و خدارا گواه ميگيرند که در قلبشان جز اعتقاد خالص و پاک چيز ديگري نيست در حاليکه آنان بدترين از ميان دشمنان هستند. آنان کساني هستند که اگر فرصت يا قدرت بيابند،ميکوشند تا برروي زمين فساد کنند و به نابودي محصول بشر و نسل انسان خواهند کوشيد،خداوند فساد را دوست ندارد. و هنگامي که به آنها گفته شود راه تقوا و پرهيز گاري را طي کنيد بزرگي و غرور گناهکارانهاي به خود گرفته و خويشتن را بهترين ميدانند،پس جهنم براي او بس است که بدترين جايگاه است....... البته اشتباه نشود. در ميان کساني که به پستها و مقامات عالي و داني از قوميتهاي پيراموني رسيدهاند، افراد پاک وخدمتگذار کم نيستند، چنانچه انسانهاي منافق در قوميت مرکزي هم کم نيستند. اما هوشياري براي حفظ نظام اسلامي و کشور عزيز مان ايران بسيار لازم است. نکته مهم ديگر اينست که خيليها تصور کردهاند که مسلمان بودن به معناي اينست که از کشور مان ايران مراقبت به عمل نياوريم. وقتي ميگوييم که بايد از ناسيوناليسم ايراني دفاع کرد آنها هم ميگويند که مثلا بايد از ناسيوناليسم ترکي يا عربي يا بلوچي يا کردي حمايت کرد. در حاليکه منظور ما از ايراني همه قوميتهاي کشور اعم از مرکزي و پيراموني است . ومعلوم است که اگر فقط اسلام هم براي ما اصالت داشته باشد بايد ايران را حفظ کنيم تا بتوانيم دردنياي امروز به اسلام خدمت نماييم. درباره اين تفکر که اسلام را در تقابل با ناسيوناليسم ميدانند علل و ريشههاي تاريخي وجود دارد که در ذيل به آنها پرداخته ام.
4. تحولات پس از انقلاب اسلامي: با پيروزي انقلاب اسلامي که در واقع بيشتر واکنشي در برابر جريان ملي گراي ضد اسلامي رژيم پهلوي بود شرايط به ميزان زيادي تغيير کرد؛ اولا: رژيم جمهوري اسلامي به تلافي مخالفتهاي رژيم پهلوي با اسلام به مخالفت با ارزشهاي ملي و ايراني پرداخت. ثانيا: با اينکه امام به مراسمي مانند عيد نوروزو عظمت و الهي بودن ايران اهميت ميداد و حتي حاضر نشد نام خليج فارس را با پيشنهاد سرهنگ قذافي به خليج اسلامي تغيير نام دهد. اما بياناتي عليه ملي گرايي به سبب مخالفت برخي از عناصر جبهه ملي با اجراي احکام اسلامي مانند قصاص ايراد نمود. البته دليل ديگر اين بود که از منظر امام نهضت اسلامي رسالتي جهاني و فراگير دارد ولي ملي گرايان علاقه مند بودند که بيشتر به مسائل ملي در چارچوب مناسبات متعارف بينالمللي بپردازند. اين تحولات باعث شد بسياري از مسئولان رده پايين وبسيار از امّت حزبالله گمان برند که در واقع مسلمان خوب بودن پشت نمودن به ارزشهاي ملي است. حتي عرب گرايي را با اسلام گرايي يکي دانستند و کوشش نمودند که ارزشهاي عربي را اصالت دهند. در حاليکه هرچند ارزشهاي هر قوم براي ما به شرطي که تحميل به قوم ديگر نشود محترم است، هرگز نميتوانيم اسلام گرايي را با عرب گرايي يکي بدانيم. درواقع اين تفکر خواست نژادپرستان عرب بود که اسلام گرايي را با عرب گرايي يکي بدانند. ايرانيان به دليل ارزشهاي برابر طلبانه اسلامي در طول تاريخ مخالف اين تفکر بودند. دراين مورد احمد امين نويسنده شهير عرب درباره نهضت مساوات طلبانه شعوبيه گفته است که اين نهضت ايراني جنبش دموکراسي خواهانه اسلامي بود که در برابر اريستوکراسي (اشرافيت نژادي) عربي به وجود آمده بود. به هرحال با فضايي که پس از انقلاب به وجود آمده بود وهمچنين هموطنان عرب تحت تاثير تبليغاتي که از عراق و کشورهاي ديگر پخش ميشد به اين باور رسيده بودند که اسلام گرايي به معناي عرب گرايي درکنار رعايت دستورات قرآن ومعصومين (ع) است. چنانچه بيان شد غير از تبليغات پس از انقلاب در ايران، تبليغات کشورهاي عربي که از قديم وجود داشته دراين مورد بسيار موثربوده است. نويسند گان ومتفکران زيادي در ميان اعراب براين باور بودهاند که اسلام صرفا دين عربي است. از جمله اين سخن از عبدالرحمن البزاز(نخست وزير اسبق عراق که از متفکران ناسيوناليسم عربي است قابل توجه است) وي در اين باره ميگويد: [...اسلام اصلا دين عربي است و خاص عربها است. «پيامبر عرب بود و قرآن به عربي فرو فرستاده شد....» بررسي پديده ناسيوناليسم در جهان عرب – حجت الله درويش پور – ص 176] بااين حال بايد گفت: وقتي در ميان پارسيان (موافق و مخالف انقلاب اسلامي) چنين گماني به وجود آمده بود، که براي روي آوردن و خالص بودن بايد از همه ارز شهاي ايراني دست کشيد، ديگر چه انتظاري ميتوان از هموطنان وبرادران ديني عرب خوزستاني داشت؟!! حرکات روزهاي نخستين انقلاب اسلامي و پيروان ومسئولان آن،موجب گرايش بيشتر آنها به انقلاب و نظام جمهوري اسلامي شد. ثالثا: حمله عراق به ايران براي پيوستن خاک خوزستان به آن کشور، نيز مطلوب اعراب خوزستان نبود. زيرا چنانچه پيش از اين بيان شد بسياري از اين مردم خواهان استقلال بودند نه پيوستن به عراق ؛ بنابراين، به جز عدهاي خاص اکثرا مخالف زير سلطه عراق رفتن بودند. اما عدهاي نيز وجودداشتند که واقعا به انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي دل بسته بودند و به هيچ وجه خواهان استقلال و تجزيه چه به نفع عراق و چه به نفع استقلال نبودند. اين گروه با توجه به فرمايشات امام خميني(ره) و وروحانيون خوزستان از جمله آيت الله جزايري نماينده امام درخوزستان وروحانيون ديگر به ويژه آيه الله کرمي (ره) به دفاع از ايران پرداختند و البته به هيچ وجه با مطالبات جريانات خلقي که پس از دوم خرداد در خوزستان به وجود آمد نسبتي نداشتند. وضعيت پس از پيروزي انقلاب و مقارن با جنگ واندکي پس از آن شرايطي را به وجود آورد که «گراهام فولر» در کتاب قبله عالم (ترجمه عباس مخبر) مينويسد: اگر عراق در مقابل اکثريت شيعيان سرکوب شده خود آسيب پذير است [ منظور دوره حاکميت صدام حسين است] آسيب پذيري قومي ايران نيز در جريان کوششهاي عراق براي بر انگيختن جمعيت عرب ساکن در استان ايراني خوزستان در جريان اشغال اين استان توسط عراق در آغاز جنگ،مستقيما به آزمون کشيده شد. خوزستان (که اعراب غالبا آن را عربستان مينامند) درصد بالايي از اعراب قومي و بيشتر تاسيسات نفتي مهم ايران را در خود جاي ميدهد – و همه اينها در مجاورت مرز عراق در آن سوي آبراه اروند رود قرار دارد. هرچند احساسات ملي گرايانه و تجزيه طلبانه عربي از دير باز در خوزستان وجود داشته، ونخستين بار به وسيله بريتانياييها وبعدا توسط عراقيها به عنوان يک کانون فشار عليه تهران از آن بهره برداري شده است، امّا... به رغم ترديدهاي بعضي از ايرانيان نسبت به وفاداري جمعيت عرب، اعراب ايراني ساکن خوزستان، در دوران اشغال اين استان توسط عراق در نخستين روزهاي، با عراق همراهي نکردند. به نظر ميرسد که اين عنصر اقليت عرب، احتمالا ديگر ابزار مهمي دررابطه ميان دو کشور نخواهد بود. به تعبيري ميتوان اين وضعيت را دلگرم کننده توصيف کرد، زيرا گوياي آنست که دست کم بعضي مسائل تاريخي مربوط به قلمروهاي بسته قومي، در نتيجه همانند سازي اقليت مورد بحث، عملا در شرف حل شدن است (ص 48) .
البته بايد گفت که چيزي شبيه همانند سازي رخ داده است. اما علت يا علل آن همان است که اين نگارنده در فوق بيان نمودم. ضمنا اين سخن گراهام فولر صحيح نيست که «احتمالا موضوع قوميت، ابزار مهمي دررابطه ميان اين دو کشور نباشد» به نظرمن در واقع احتمال آن بسيار ضعيف است. زيرا روي ديگرسکه حاکميت شيعيان در عراق اين است که اگر به دلايلي در سالهاي آتي ميان اين دو کشور اختلاف به وجود آمد، ديگر مانعي به عنوان سنّي بودن حاکميت عراق براي افزايش تمايل پيوستن به آن کشور در ميان قوم گرايان عرب خوزستاني وجودندارد. زيرا معلوم نيست که پروژه وهابي پروري که توسط قوم گرايان در خطه خوزستان به آن مبادرت شده است، آنچنان که بايد و شايد پاسخ بدهد. وجود اختلاف ميان ايران و عراق نيز محال نيست. چنانچه اخيرا طالباني رئيس جمهور فعلي عراق که از کمکهاي ايران پيوسته برخوردار بوده است، موضوع قديمي اختلاف بر سر اروند رود را دوباره مطرح نمود. به هرحال با توجه به عللي که درفوق بيان نمودم تااندکي پس از جنگ، انديشه همانند گرايي به وجود آمده بود. امّا پس از آغاز اجراي پروژه توسعه نيشکر وصنايع جانبي که منجر به تمّلک بسياري از زمينهاي کشاورزان توسط دولت براي اجراي پروژه گرديد و همچنين به علت باقي ماند ن مشکل بسياري از مهاجرين جنگي. ايضا افزايش تحصيلات عاليه در فرزندان مهاجرين جنگي و کشاورزاني که زمينهاي آنها تملک شده بود وهمچنين پديده گسترده بيکاري. همچنين به علت طرح مجد د ارزشهاي ملي گرايي توسط آيت اللههاشمي رفسنجاني و بعدا مقام معظم رهبري. ايضا جريان تهاجم فرهنگي که به شدّت سطح ايمانيات واعتقادات مذهبي را تنزل بخشيد. همچنين جريان جنبش دوم خرداد و آزاديهايي که براي قوميتها در طرح مطالبات قومي قايل شده بود. ايضا تشکيل حزبي به نام لجنه الوفاق وموفقيتهايي که به ويژه دردومين دوره شوراي شهر در چند شهر عربي وشهر اهواز کسب کرده بود. همچنين حضور آمريکا وانگليس در منطقه و ايجاد توطئههايي براي تجزيه خاک خوزستان وبالاخره بمب گذاريها و حتي کشتن وسوزاندن افرادي که از اعراب به نوعي وفاداري خودرا به ايران و جمهوري اسلامي اعلام ميکردند و ويران کردن وبه آتش کشيدن منازل واملاک برخي از آنها و علل وعوامل ديگر چون جريان نامه دروغين ابطحي و جريان سيدها و موارد ديگر همگي دست به دست هم داد و دوباره ارتجاع و عقب نشيني حيرت انگيزي در ميان بسياري از مردم به سوي قوميت ايجاد کرد. چنانچه امروز ما مواجه با وضعيتي هستيم که حتي افرادي که به اعتدال ميشناختيم مانند سيد رسول موسوي که در روزنامه عصر کارونش اجازه ميدهد که موسي سيادت هتاک مردم پارسي را متهم به صفت لواط نمايد والبته معلوم نيست که چرا حجه الاسلام بسي خواسته مديرکل محترم ارشاد اسلامي نسبت به اين جرم که منطبق با ماده 512 قانون مجازات اسلامي حرکتي ضد امنيتي به شمار ميآيد هيچ واکنشي نشان نداد و هيچ اقدامي نکرد واين نگارنده حاضراست که شرط ببند د که به احتمال قوي اگر سيد رسول موسوي نامزد انتخاباتي شود بدون هيچ مشکلي تاييد خواهد شد. در حاليکه روشن است که هدف انتشار اين مطلب توهين آميز در آن روزنامه چيزي جز ايجاد شورش و بلوا ميان قوميتهاي ساکن در خوزستان نبود. هدفي که وفق ماده 512 قانون مجازات اسلامي از جرايم ضد امنيتي به شمار ميآيد.
5. شرايط ذهني هموطنان عرب خوزستاني واهميت استر اتژيک کشف آثار شهرهاي ايراني دراهواز: بر اثر تبليغات و اقدامات فوق که تاريخ ريشه داري دارد، برادران وخواهران عرب از لحاظ ذهني زير بمباردمان مداوم تبليغاتي قوم گرايان بعثي، وهابي اهواز و خوزستان وبرخي از شيوخ درقبل (وشايد درحال خاضر) که اهداف سياسي تجزيه طلبانه را پي ميگرفتند،قرار گرفتند. براي همين اين باور که منطقه خوزستان منطقهاي عربي است که توسط دولت عجم غصب شده است ذهن بسياري از مردم اين منطقه را آلوده کرده است و چنانچه بيان شد براي بسياري از مردم اين شهر وشهرهاي عربي نشين اين استان به صورت وحي مُنزل درآمده است. با اين توصيف اگر ما محکمترين مستندات تاريخي را در برابر آنها از کتب معتبر تاريخي بيرون بکشيم به راحتي باورشان نميشود که اين منطقه هرگز عربي نبوده است و اگر ايران و ايرانيان بخشهايي از اين منطقه را در اختيار اين هموطنان خويش قرار دادهاند به خاطر شيعه بودن آنها بوده والبته به جز آن تعدادي که از زمان شاپور ذوالاکتاف وارد اهواز شدند و مابقي در هنگام ورود اسلام به ايران وارد اين منطقه شده بودند، اکثرا اززمان صفويه به بعد وارد اين منطقه از شهرهاي شيعه نشين عراق شدند؛ بنابراين، هيچ گاه اين منطقه از اعراب نبوده است واين حقيقت چه بعد از اسلام و چه پيش از اسلام قطعي وثابت است. با اين حال به صرف بيان و ذکر مطالب تاريخي نميتوان براين اعتقاد دروغين غلبه کرد.زيرا اين باور درذهن بسياري از هموطنان عرب فرو رفته است؛ بنابراين، بهترين کار همان بيرون آوردن و نشان دادن آثار شهر هرمز اردشير و آثار مشابه ديگر است که در آن روزگارساکنان همان خوزيان يا هوزيان بودند که امروز به نام لرهاي بزرگ (بختياري) و لرهاي کوچک شناخته ميشوند. امّا اهميت کشف وعيان نمودن شهر هرمز اردشير که بعدها به نام «رام شهر» شناخته شد، به دلايل زير جنبه استر اتژيک دارد. يکي از مشکلات بزرگ منطقه خوزستان دراين است که خوزستان سرزميني عربي است که پارسيان آنرا غصب کردهاند، براي همين امکان توطئه در اين منطقه عليه منافع ايران پيوسته وجود خواهد داشت. همچنين به راحتي هرگام دولت تحت عنوان توطئه عليه اعراب تبيين ميشود هرچند واقعا دلايل روشني براي منافع کشور که به سود همگان از جمله همو طنان عرب است، در ميان باشد. براي مثال در سالهاي اخير پروژه توسعه نيشکر و صنايع جانبي به عنوان توطئهاي عليه اعراب تبيين شد، در حاليکه درمناطق بختياري که بالاتر از زمينهاي اعراب است زمينهاي بسياري براي ساختن سدهايي که به سود کشور است تملک شد اما بختياريان که فقيرترين قشر جامعه خوزستان هستند هيچ دم در ندادند.[ درمورد اينکه مناطق بختياري نشين فقير ترين مناطق خوزستان هستند، چند سال پيش سازمان مديريت و برنامه ريزي کشور 9 شهررا در کشور به عنوان فقيرترين شهرهاي ايران برشمرد که 4 شهر آن در خوزستان به نامهاي هفتکل، ايذه، مسجد سليمان و باغ ملک است که همگي شهرهاي بختياري نشين هستند.] به هرحال چون بسياري از اعراب خوزستان – تحت تاثيرتبليغات قوم گرايان خائن - به دولت ايران به ديده سوء ظن مينگرند، به راحتي براي شوراندن اين مردم توسط دشمنان ايران يا عوامل داخلي آنها ميتوان اقدام نمود. چنانچه به راحتي با نامه دروغين موسوم به نامه ابطحي شورانده شدند. قبلا هم توسط مقالهاي که درروزنامه اطلاعات درباره مردم عرب نوشته شده بود بدون توجه به اينکه اين مقاله فقط ديدگاههاي يک نويسنده است شورانده شدند. همچنين در طرف مقابل يعني دولت ايران به جهت اين تفکر وباور پيوسته سوء ظن به وجود ميآيد. زيرا احتمال ميدهد که هرکس ممکن است به نام اسلام ووفاداري به جمهوري اسلامي ايران در ادارات و نهادهاي دولتي حتي دستگاههاي امنيتي نفوذ پيدا کند. چنانچه کم وبيش نيز چنين بوده است و عناصر به ظاهر وفادار ناگهان خلقي از آب در آمدند. وجود اين سوءظن متقابل باعث ميشود که در اداره استان اعتماد لازم نسبت به اعراب به وجود نيايد و در نتيجه بسيار با احتياط و مشکوک با اين قوم برخورد شود. براي همين دولت دايم در يک پارادوکس ويرانگر سير ميکند. از يک سو ميکوشد که فضاهاي مطلوب براي فعاليت هموطنان عرب به وجود آورد و از سوي ديگر ميبيند که اين فرصت دادنها تبديل به يک معضل امنيتي ميشود. تداوم اين سيکل و اين روش تبديل به يک بحران ريشه دار شده است و دولت را نسبت به يک باره کردن تکليف خود درباره اين هموطنان مجبورمي سازد. يعني يا اينکه با همه خطرات احتمالي دست اعراب را در اداره استان باز بگذارد که با توجه به تجربيات سابق ثابت شده است که خطر تجزيه نزديک خواهد شد که البته با وجود تجزيه اين خاک بخش مهمي از تاريخ و ثروت اين مملکت از بين خواهد رفت و اگر اوضاع رابرمردم تنگ کند که نتيجه آن شورش اين هموطنان و يا حمايت يک کشور خارجي خواهدشد. دراين صورت ممکن است اقدام به سرکوب گسترده مردم نمايد. البته در اين شکل ايران در ارتباط با کشورهاي عربي منزوي شده و اهداف اسلامي آن عقيم خواهد شد. اين نکته نيز نبايد فراموش شود که ايران امکان ندارد که شکل و صورت اول را دنبال کند؛ بنابراين، در صورت تداوم رفتارهاي مشکوک احتمالا شق دوم را دنبال خواهد نمود. امّا چه کساني از اين وضعيت، يعني سرکوب هموطنان عرب در صورت شورش و ايجاد ناامني سود خواهند برد؟ بي ترديد آمريکا و اسراييل و کشورهاي عربي که به ظاهر مدافع حقوق فلسطينيها هستند، امّا در باطن خواهان تمام شدن قضيه فلسطين به نفع ا سراييل و آمريکا و آسوده شدن از فشار مردم خود هستند، منتفع اصلي اين ماجرا ميباشند. زيرا با اين حادثه اسراييل جد يدي که ايران باشد به وجود خواهند آورد و به کمک آمريکا واسراييل به سرکوب ايران خواهند پرداخت که يا ايران را تجزيه ونابود کنند يا رام وتسليم آمريکا واسراييل نمايند. مشاهده ميشود که ايران براي حفظ منافع خود ناچار به اين اقدام ميشود، يعني هرگز تن به از دست دادن خوزستان نخواهد داد. حتي شايد در صورتي که نتواند از خود دفاع کند، ناچارشايد با آمريکا واسراييل کنار بيايد، تا خوزستان رااز دست ندهد. اما با وجود افکاري که در ميان اعراب خوزستان درباره مالکيت خوزستان وجود دارد. سه ضرر اساسي به وجود ميآيد. 1. اتحاد مسلمين به ويژه حول محور فلسطين اشغالي از بين ميرود. 2. منافع اقتصادي و استر اتژيک ايران به خطر ميافتد و3. استان به حالت عادي در نيامده و هموطنان عرب زندگي شان به خاطر اين تفکر غلط دچار مشکلات عديده خواهد شد؛ بنابراين، روشن است که اگر با علم به اينکه آثار شهر هرمز اردشير در مکاني قرار دارد که درحال ويران شدن است، دراين صورت نقش پروژه قطار شهري مانند نقش ويرانگر پروژه هيکل سليمان اسراييليهادر زير مسجدالاقصي خواهد بود که قصد دارند با ويران کردن مسجدالاقصي موجبات در انزواقراردادن جنبش آزادي بخش فلسطين رافراهم نمايند. مشابه آن درباره ايران که حامي جدّ فلسطينيها است، ميخواهند با ساختن چهرهاي ضد عرب، اسراييلي بد لي بسازند تاايرانيان نتوانند با تشويق وترغيب ملل مسلمان و کمکهاي جدّي به نهضت اسلامي، ملي فلسطين حامي واقعي آنها باشند. روشن است که درست مانند طرح تخريب مسجدالاقصي از علل در انزوا قرار دادن فلسطينيهاست. زيرا همين که ايران از توان بيافتد پشت سر آن حزبالله از توان خواهد افتاد واز توان افتادن حزبالله وايران تاثيرات منفي برجنبش فلسطين خواهد گذارد. در نتيجه شکست فلسطينيان تقريبا قطعي خواهد بود. يعني باز هم مانند طرح تخريب مسجدالاقصي انزوا ومحروميت فلسطينيان را درپي خواهد داشت. امّا به واقع آثار تخريب آن بيشتر خواهد بود. زيرا با از بين بردن آثارتاريخي و فرهنگي ايرانيان پيوسته ريشه اصلي آتش نفاق و دوئيت زنده ميماند واز اين طريق منافع ملي ايران در منطقه مانند منابع نفتي ومنابع ديگررا به خطر خواهند افکند و بالاخره زندگي هموطنان عرب در منطقه دچار مشکلات متعدد وگرفتاريهاي لاينحل خواهد شد وپيوسته نظام ناچار خواهد شد با افزايش حضور ديگر ايرانيان در خوزستان که موجبات فشار بر نيروي کار و زندگي مردم را فراهم خواهد نمود بد ون قصد قبلي براي اينکه به ايجاد مشکل براي اين هموطنان بپردازد با افزايش حضور ايرانيان ديگر عملا مشکلات اقتصادي و غير اقتصادي را بيشتر خواهند نمود و پيوسته مردم نيزدر حالت ناراحتي وشورش نگاه داشته خواهند شد؛ بنابراين، تخريب شهر هرمز اردشير بسيار ضد امنيتي است.
6. تاثيرات آشکار شدن آثار شهر ايراني هرمز اردشير و آثار مشابه: امّا اگر با کوشش مسئولين مربوطه شهر هرمز اردشير از زير خاک چهره خويش را آشکار سازد ، مکانيسم رواني مثبتي در هموطنان عرب ايجاد خواهد نمود. زيرا وقتي هموطنان عرب پي ببرند که صاحبان اصلي سرزمين خوزستان پارسيان و آريائيان هستند، بي ترديد اين احساس فرو خورده وتبديل به عقده شده(که ايرانيان پارسي سرزمين ماراغصب کردهاند) و گاه ميترکد وتبديل به شورش و ناراحتيهاي ديگر ميشود ازبين ميرود. با اين توصيف بد يهي است که نگاه اين قوم به ديگر هموطنان ايراني خويش به عنوان کساني که صاحبان اين خاک هستند اين خواهد بود که پارسيان و آرياييان ايراني چه اسلام زيبايي دارند وناسيوناليسم آنها تا چهاندازه سرشار از مهرو عطوفت است که ديگران چون اعراب و ترکمنها وترکها را از خود ميدانند و به آنها عشق ميورزند. بي شک روابط ميان اين قوم با ديگر هموطنان خويش از ريشه و بنياد تحول خواهد يافت. پس برهمگان از عرب و عجم است که اين آثار استر اتژيک را نجات دهند. اين حالت؛ آثار بسيار مثبتي درهمه ابعاد خواهد گذاشت و حکومت مرکزي از اينکه اعراب مسئوليت مهمتر و حساستري را در منطقه به عهده بگيرند نخواهد ترسيد. وديگر ضرورتي براي افزايش جمعيت ايرانيان غير عرب در منطقه وجود نخواهدداشت؛ بنابراين، دولت مرکزي و همه مسئولين استان موظف هستند که هرچه زودتر رخ اين شهر تاريخي را ازخاک برون نمايند، تا نقش استراتژيک آن عملي شود.
7.اشارهاي به مباحث حقوقي: جناب هاشميزاده در بيانات خويش در مصاحبه با پژواک شهر فرمودند که:[ هرکس ادعاي مستندي داشته باشد که آثار تاريخي با احداث مترو در معرض خطر هستند در خدمت عزيزان خواهد بود انجام خواهيم داد.] اين نگارنده عرض ميکنم که قضيه عکس اين بيان جناب هاشميزاده بايد باشد. آنها بايد ادله و اثبات اينکه در محلهايي که حفاري شده است آثار شهر هرمز اردشير وجود ندارد را با دلايل روشن مربوطه به اطلاع مردم و مسئولين برسانند. به عبارت ديگر و به اصطلاح حقوقي بار دليل به عهده آن سازمان است. زيرا در ثبت آثار ملي، اثر ثبت شده شهر هرمز اردشير به شماره 43 درمورخ 24/6/ 1310 خورشيدي، محدوده اين شهر تاريخي را تمام شهر اهواز در نظر گرفته است. براي همين با توجه به اينکه هر اثر زير خاکي بدون اينکه کارشناسان مجرب با تحقيقات طاقت فرسا به اثبات آن برسند، تا ثبت آثار ملي شود. چنانچه دانشمندان خارجي و داخلي در کشف هرمز اردشير مساعي بسيار داشتهاند و سپس اين اثر به ثبت رسيده است، براي همين ما کافي است بگوييم که ثبت فوق – که دليل و سند قانوني معتبر است - محدوده شهر هرمز اردشير را تمامي اهواز در نظر گرفته است. پس با توجه به اينکه در ثبت آثار ملي تمام شهر اهواز را محدوده شهرتاريخي مورد بحث دانسته، اثبات اينکه در محلهايي که حفاري شده تا خط قطار شهري را بسازند که مثلا وارد اين حريم حياتي وهويتي نشدهاند، به عهده سازمان قطار شهر است. نکته ديگر اينکه بر سازمان قطار شهر است که حتما به صورت دقيق اين موضوع را به اطلاع مردم برساند. زيرا درموضوع برج جهان نماي اصفهان که موجب پوشاندن چهره ميدان نصف جهان (به عنوان يک اثر ملي و تاريخي) شده بود. اداره کل حقوقي قوه قضاييه در نظر مشورتي خويش به شماره 3008/ 7 مورخه 25 / 4 /85 تاکيد ميکند که چون اثر ملي تعلق به مردم دارد. براي همين گروهي از مردم حق داشته که شکايت نموده ومرجع قضايي نيز وظيفه دارد که رسيدگيهاي لازم را براثر اين شکايت ترتيب اثر دهد. با اين توصيف مردم اهواز لااقل حق دارند که توسط رسانهها و بازديدهاي عمومي از مراحل ساخت قطار شهري وگزارشهاي مستند سامان مربوطه با تاييد سازمان ميراث فرهنگي با خبر شوند. که متاسفانه اين کار به هيچ وجه صورت نميگيرد و نه اداره ميراث فرهنگي و نه سازمان قطار شهري و نه سازمان صدا وسيماي خوزستان، هيچ يک در اين مورد اقدامات لازم را انجام نميدهند وعجيب سکوت مرگبار و اندوهناکي بر احتضار شهر مهم هويتي تاريخي هرمز اردشير در ميان مسئولان فوق و حتي مسئولان ديگر حاکم است.
8. وظيفه مجلس و قانونگذاران: دراين مورد وظيفه قانونگذاران نيز قابل توجه است. يکي از قوانيني که در ميان قوانين مجازات اسلامي وجوددارد، ماده 560 اين قانون است که مقرر ميدارد: هرکس بدون اجازه از سازمان ميراث فرهنگي کشور، يا تخلف از ضوابط مصوب و اعلام شده از سوي سازمان مذکور در حريم آثار فرهنگي – تاريخي مذکور در اين ماده مبادرت به عملياتي نمايد که سبب تزلزل بنيان آها شود، يا در نتيجه آن عمليات به آثار وبناهاي مذکور خرابي وارد آيد. علاوه بررفع آثار تخلف و پرداخت خسارت وارده به حبس از يک تا سه سال محکوم ميشود.(قانون مجازات اسلامي) مفهوم اين ماده اينست که هرشخص حقيقي يا حقوقي خصوصي يا دولتي اگر بخواهد عملياتي نمايد که سبب تزلزل بنيان آثار فرهنگي – تاريخي شود، يا در نتيجه آن عمليات به آثار و بناهاي فوق خرابي وارد نمايد، ميتواند با اجازه از سازمان ميراث فرهنگي اين کاررا انجام دهد. بااين توصيف ميپرسيم که اگر در حريم شهر هرمز اردشير وارد شدهاند به اين معنا ست که قبلا اجازه اين کار از سازمان ميراث فرهنگي گرفته شده است. يا اينکه چنين نيست؟ اما اگرواقعا اجازه داده باشند چه معنايي خواهدداشت ؟آيا غير از اين است که قانون گذاران وسازمان ميراث فرهنگي به دست خود ريشه هويت اين مملکت را بخصوص در برابر جريانات تندروي که در ميان قوميتهاي پيراموني وجود دارد، کندهاند؟!! البته نميتوانم باور کنم. براي همين اميدوارم که چنين نباشد. نگارنده به نمايند گان مجلس پيشنهاد ميکنم ؛ که کليه آثار به ثبت رسيده را با يک برنامه ريزي کارشناسانه به دو دسته کلي تقسيم کنند. دستهاي را به نام آثار ملي – امنيتي بنامند. اين دسته نبايد به خاطر اهميتي که در هويت ملي دارند، واين هويت نقش اساسي در بقا و ثبات مملکت دارد، به هيچ وجه و به هيچ دليل، براي توسعه يا برنامه ديگر ويران شوند. اما دسته دوم که نقش آنچناني در هويت ملي ندارند، بايد به نام آثار ملي – فرهنگي شناخته شوند. اين آثار نيز نبايد به راحتي مورد تعرض واقع شوند. بلکه بايد در يک فرآيند پيچيده در صورتي که راه ديگري براي پيشبرد اهداف توسعهاي يا از اين قبيل موارد وجودنداشت، اجازه داده شود که مقداري يا تمام آن ويران شود. با توجه به اينکه در شرايط خاص جهاني، بين المللي و منطقهاي و حتي داخلي قرار داريم که اين آثار ميتوانند نقش حياتي در حفظ کشور ايفا نمايند، بنابراين لازم است در اسرع وقت در اين مورد تلاش و کوشش لازم به وجود آيد. نکته مهمتر اين است که نمايند گان مجلس بايد تصويب نمايند که آثار ملي مانند شهر هر مز ارد شير هر چه سريعتر از زير خاک بيرون آمده، ومرمت گردند، تا اينکه علاوه بر افزايش در آمدهاي شهر از طريق توريسم و ايجاد اشتغال فراوان براي جوانان جوياي کار، بتوانيم با استفاده از هيبت اين شهر دراين منطقه حساس از هويت ملي خويش دفاع کنيم.
نامه دوّم: رسالت صدا و سيماي خوزستان دربرابر اقوام بزرگ استان:
قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در اصل 175 مقرر ميدارد: در صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، آزادي بيان و نشر افکار با رعايت موازين اسلامي و مصالح کشور بايد تامين گردد... .
چنا نچه ملاحظه ميگردد از منظر اين اصل قانوني مديريت محترم صدا وسيماي کشور و همچنين به تبع در استان خوزستان موظف است که براي نشر افکار و عقايد آزاد مردم درچارچوب اسلام ومصالح کشور اقدام نمايد. بديهي است که اگر پيشنهاد نگارنده نيز در اين چار چوب بگنجد قابل توجه و انشاء الله اجرا خواهد بود. رعايت ارزشهاي اسلامي مانند جو غالب ديني، برادري اسلامي در ميان قوميتها و حفظ اصول وحدت ملي و تماميت ارضي که در اصل نهم قانون اساسي مورد تاکيد واقع شدهاند ، بسيار ضروري است. بر اين پايه و با توجه به اين نکات، لازم است به عرايض بنده در زير توجه شود:
1.تبريک و آرزوي موفقيت براي اجراي خوب برنامههاي استان به ويژه در زمينه توجه به فرهنگ برادران و خواهران عرب خوزستاني: بي ترديد لازم است که زحمات مدير و همکاران ايشان در صدا و سيماي خوزستان که به ويژه در زمينه توجه به نيازهاي فرهنگي و قومي برادران و خواهران دلاور و زحمتکش عرب را به خوبي مورد توجه قرار دادهاند را مورد سپاس و قد رداني بسيار قرار دهيم. نگارنده اميدوار است روزي فرا رسد و تواناييهاي منطقه به حدّي گسترش يابد که اين قوم شريف و وفادار ايراني براي خويش يک شبکه مخصوص و جداگانه به نام «شبکه عرب خوزستاني» داشته باشد. اميد است تا آن روز - که البته به دليل امکانات موجود کار مشکلي است – فاصله زيادي نباشد.
2. ارزيابي کيفيت برنامههايي که براي قوم شريف عرب ايراني اجرا ميشود: اگراندکي توجه به برنامههاي اين قوم شريف و دلاور به زبان عربي شود، ميتوان وجود اين دست از برنامهها را براي مردم فرهيخته عرب ايراني مشاهده نمود. موسيقي، آواز، برنامه گفتوگو و ميزگرد، مهرجان شعري، برنامههاي کمدي و تفريحي، مصاحبه و برنامههاي متنوع ديگر که البته چنانچه ديده و شنيده ام مردم روشنفکر عرب که وفادار به اسلام و ايران هستند، روز به روز به اين برنامهها علاقهمندتر شده، براي همين توجه خود را بيش از پيش به برنامههاي متنوع عربي معطوف نمودهاند.
3. پيشنهادي درباره آموزش زبان: به عقيده بنده اگر در هردو برنامه که به زبانهاي فارسي و عربي اجرا ميشوند به طور که لااقل دو روز در هفته آموزش زبان عربي هم براي عربها و هم براي فارسها اجرا شود، به نحوي که همشهريان و هم استانيهاي فارس بتوانند به زبان عربي با گويش عرب خوزستاني سخن بگويند و همشهريهاي عرب بتوانند در تصحيح زبان خويش و به روز کردن آن متناسب با زبان پيشرفته عربي کوشا باشند، در اين صورت ميتوان گفت گام مهم ديگري در پاسخ به نيازهاي فرهنگي قوم شريف عرب برداشته شده است. براي همين با عنايت به اينکه زبان نقش مهمي در ارتباطات و نزديک شدن قوميتها به يکديگر دارد، اين حرکت ميتواند در نزديک کردن هرچه بيشتر قوميتهاي استان و اتحاد واتفاق آنها مؤثر باشد. همچنين بايد براي همه هموطنان عرب که دور از امکان آموزش زبان فارسي هستند و براي همين فرزندان آنها و خود آنها در تحصيل و تجارت و کارهاي ديگر دچار مشکلات ميشوند به ويژه براي کودکان ونوجوانان عرب در برنامه عربي صدا وسيما آموزش زبان فارسي اجرا شود. بايد در هردو برنامه؛ يعني آموزش زبان فارسي و آموزش زبان عربي براي تشويق هرچه بيشتر جوايزي در نظر گرفت. به گونهاي که علاقه و انگيزه جدي براي آموزش به وجود آيد. اين آموزش چون جنبه استراتژيک دارد لازم است که براي آن امکانات مالي و وسايل ديگر سخت افزاري و نرم افزاري فراهم گردد.
4. پيشنهاد دوم اين نگارنده اين است که نسبت به عيد فطر به عنوان يک سنت عربي – اسلا ميدر بر نامههاي صدا وسيماي خوزستان توجه جدي بايد بشود و در اجراي جشني چند روزه از طريق صدا و سيما و بحث و تشويق مسئولين به اينکه بايد اين عيد را به صورت چند روزه جدي گرفت، لازم است که از طريق صدا و سيماي خوزستان اقدام شود.
5. امّآ معالاسف براي قوم بزرگ ديگر استان که لرها (بختياريها و غير بختياريها) هستند، آنچنان که بايد و شايد توجهي نشده است. البته يکي دو برنامه تفريحي توسط چراغعلي و چند آواز از خوانندگاني چون مرحوم بهمن علاءالدين وخوانندگان ديگر وبه کار بردن موسيقي لري و بختياري کار جدّي ديگري صورت نميگيرد. در حاليکه اين شهرها که در زير نام ميبرم تقريبا همه ساکنين آنها لر(بختياري و غير بختياري) هستند. مانند: رامهرمز، باغ ملک، مسجد سليمان؛ ايذه، لالي، گتوند،انديمشک، هفتکل. همچنين اين شهرها نيز بخش بزرگي از جمعيت آنهارا چه درروستا و چه در شهر لرها تشکيل ميدهند. مانند دزفول، شوشتر، بهبهان، ماهشهر، هنديجان و بالاخره اين شهرها لااقل در درون شهر بخش بزرگي از آنها لر است. مانند اهواز، آبادان، رامشير. با توجه به شهرهاي فوق بايد گفت که بزرگترين تعداد جمعيت استان توسط لرها به وجود آمده است؛ بنابراين، لرها انتظارات بسياري دارند که نگارنده سه مورد از آنها را در زير که مهمترين هستند، مورد ياد آوري قرار ميدهم.
الف: شاهنامه خواني: بيشتر لرها به ويژه بختياريها اگر پايبند مذهب باشند در کنار قرآن و مفاتيح و نهجالبلاغه در خانه خود يک جلد از شاهنامه فردوسي نيز دارند و اگر پاي بند مذهب نباشند نيز لااقل شاهنامه را در خانه خود نگاه ميدارند. محبوبيت شاهنامه در نزد لرها (به ويژه بختيارها) به اندازهاي زياد است که يک عرب مثلا نسبت به جلسات مهرجان شعري دارد. همه ميدانيم که مهرجان شعري از دوران جاهليت بين اعراب رسم بوده تا آنجا که معّلقات سبع مربوط به ان دوران است. صنعت شعر درزمان جاهليت آنقدر گسترده بوده که بسياري از اين راه ارتزاق ميکردند. مهرجان شعري که ياد گاري از آن دوران است، پس از اسلام کنار گذاشته نشد. چنانچه امامان مطهر (ع) تاکيد بسيار بر خواندن شعر در مناقب ائمه به ويژه امام حسين (ع) داشتهاند. براي همين يک تحول وچرخش اساسي اين سنت وفرهنگ اين است که از راه خواندن براي بتها يي چون هبل و لات و عزي و... يا بت دارهايي چون ابي سفيان و... روي به خواندن شعر براي اسوههاي آسماني روي بياورند. اين نوع تحول درباره عيد نوروز نيز رخ داد در آنجا که امام صادق (ع) با تاييد اين جشن و لزوم چرخش آن به سو فرهنگ اسلامي گامي امضايي چون مهرجان شعري در ميان فارسها برداشت. امّا حتما شنيده ايد که ملت بي اسطوره، ملتي فقير است و اراده تکاملي ندارد. بر اين پايه ايرانيان به اسطورههاي خويش از ديرباز عشق ميورزيدند، براي همين از بهترين و پيشرفتهترين و حتي قدرتمندترين ملتها در مقاطعي از تاريخ بودهاند و البته چنانچه از پيشانياش خوانده ميشود، باز نيز بزرگي و عظمت ديرينهاش بار ديگر احيا ميشود. بزرگي و عظمتي که در پرتو عنايات امام زمان (عج) هرگز ديگر زايل نخواهد شد. پس اسطوره خواني و اسطوره داني و به اسطوره علاقهمند بودن از بزرگي است. چنانچه اقوام اروپايي نيز با اسطورههاي بسيار به مراحل تکاملي و پيشرفت دست يافتند. امّا شاهنامه چنانچه ميدانيد به قلم حکيم متاله ابولقاسم فردوسي تنظيم شده است. اين حکيم کوشيده در دوران نژاد پرستيها و ظلمهايي که به ملت بزرگ ايران شده است در جهت نهضت شعوبيگري که به قول احمد امين نويسنده و متفکر عرب اين نهضت مساوات طلب وخواهان دمکراسي اسلامي در برابر اريستوکراسي اشرافي بني اميه و بني عباس بوده است که اين اريستو کراسي ميکوشيده اعرابي که پيروي آنها را مينموده به يک نوع نژاد پرستي بکشانند. شعوبيگري ايراني بر پايه آيه مربوطه به وجود آمده است که ميفرمايد: يا ايها الناس انا خلقنا کم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوبا و قبايل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقيکم.. يعني:اي مردم شما را از مرد و زني آفريديم و به شعب و قبيلهها تقسيم شد يد، که همديگر را به رسميت بشناسيد، امابالاترين شما در نزد خدا با تقواترين شماست... براساس اين آيه شعوبي گري چون از آيه گرفته شده است، حرکتي اسلامي است. اما برخي گفتهاند که فردوسي فردي غير مذهبي بوده است. در حاليکه در زمان وي که مصادف با حکومت سلطان محمودغزنوي که به حکم خليفه عباسي حکومت ميکرده بوده است، شيعه بودن خطر بزرگي به شمار ميآمده است. بااين حال فردوسي چنانچه همه ميدانند بر دين و مذهب خود که چيزي جز مرگ و ذ لت و آزار و گرفتاري در پي نداشت، آشکارا تا کيد ميورزيد. براي همين چگونه ميتوان گفت که فردوسي فردي غير مذهبي بوده است. اين گروه – که اعتقاد به غير مذهبي بودن فردوسي را تبليغ ميکنند – به اين دليل است که از بزرگان دوران پيش از اسلام نام برده است، چنين پنداشتي دارند. در حاليکه اصولا يک رکن اساسي شعوبيگري همين بيان تاريخ و هويت و اسطورههاي يک ملت بود. زيرا بدون اثبات اينکه ايرانيان در برابر اشرافيت طلبان بني اميه و بني عباس، داراي هويت تاريخي برجسته و قابل مباهاتي بودند، هرگز نميتوانستند، برابري خويش را بخواهند. از سر سلسلههاي شعوبيگري ابومسلم خراساني است که با اينکه قدرت بزرگي به وجود آورده بود وميتوانست يک حکومت مستقل پارسي را بنا نهد، با اين حال چون خواستار اسلام بودند و نميخواستند که در برابر اسلام قدرت تازهاي به وجود بياورند، براي همين به گمان اينکه بني عباس و هارون الرشيد که فرزندان عباس عموي نيک کردار پيامبر بودند، همچون جدشان خواهان اسلام ناب و عادلانه هستند، روي به اين گروه آورد، که البته هارون الرشيد به صورت ناجوانمردانه پس از پيروزي و به دست آوردن قدرت پستي و پلشتي خويش را نشان داده و ابومسلم را به قتل ميرساند. به هرحال ميتوان با قرائت اسلامي و صحيح و بيان ريشههاي آن اقدام به اجراي مرتب شاهنامه خواني نمود. پس درانتظار اين اقدام مهم از سوي صدا وسيماي خوزستان به صورت مداوم هستيم.
ب: حل مشکلات اقتصادي و اجتماعي مردم لر توسط نيروي خود آنها و با استفاده از روشهاي قانوني: هرچند از وظايف حاکميت است که به حل مشکلات مردم لر و بختياري برسند. امّا حل بسياري از مشکلات مردم با اتکا به نيروي خود مردم درذات و ماهيت همه مردم سالاريها وجود دارد. براي همين با توجه به اينکه نظام ما از نوع مردم سالاري ديني است، لازم است براي حل مشکلات و فقر و گرفتاريها مردم لر (بختياري و غير بختياري) با اتکاء به نيروي اين مردم اقدام شود و البته صدا وسيماي جمهوري اسلامي ايران – مرکز خوزستان - در برابر اين مشکل مسئوليت مضاعف دارد، زيرا زمينه سازي براي موفقيت دراين کار به عهده فرهنگ سازان است که صدا و سيما دراين رابطه داراي نقش برجستهاي است. لازم به يادآوري است که لرها فقيرترين مردم استان خوزستان هستند. چنانچه سازمان مديريت و برنامه ريزي کشور 9 شهررا در تمام کشور به عنوان فقيرترين و محروم ترين شهرهاي ايران معرفي کردهاند که چهار شهر آن در استان خوزستان قرار دارند و جالب اينکه اين چهار شهر لر نشين هستند. اين چهار شهر به ترتيب حروف الفبا شهرهاي ايذه، باغ ملک، مسجد سليمان (ولالي) و بالاخره هفتکل ميباشند. با اين توصيف روشن است چه مسئولان استان که کوشش آنها قابل توجه است هرچند انتظار بيشتري ميرود و ديگري سازمان دادن قانوني و آرام به مردم براي اينکه از طريق نهادهاي انتخابي به ويژه مجلس شوراي اسلامي به حق و حقوق خودشان برسند. براي اين دومي لازم به ذکر است که مردم دلاور لر متاسفانه به اشتباه به جاي آنکه بکوشند تا با اقتدار انتخاباتي نشان دادن در اهواز به صورت منطقي و مسالمتآميز که مرکز استان است، توجه خويش را بيشتر به شهرهاي فرعي چون ايذه ومسجدسليمان و انديمشک و رامهرمز و غيره ميدهند. البته روشن است که شهرهاي فرعي استان توانايي مرکز استان را که ميتواند در انتصاب مدير کلها و استاندار و غيره موثرتر باشند، ندارد. واقعييت اينست که مانمي توانيم بپذيريم که مسئولان سياست کشور خواهان فقير بودن و فقير ماندن لرها باشند. در واقع آنچه عامل اصلي است همانا شرايط درون استاني است، که البته به دليل اينکه مردم لر سازمان درستي براي انتخابات به خود نميدهند وهمچنين به دليل اينکه مديران بيشتر تحت تاثير فشار نمايندگان هستند، که البته منظور بيشتر نمايندگاني است که در مر کز استان قرار دارند، فرصت مطلوب و کافي از آنها براي خدمت قابل قبول به مردم لر گرفته ميشود؛ بنابراين، لازم است که مردم لر به اهواز بيشتر اهميت داده و به شهرهاي فرعي استان توجه فرعي کنند. اما عملا اين مردم به شهرهاي فرعي مانند ايذه و مسجدسليمان و انديمشک بيشتر اهميت ميدهند. اهميت دادن آنها به اين شهرهاي فرعي آنقدر زياد است که اختلافات خود را از آن شهرها به اهواز ميآورند و بسياري از آنها در هنگام انتخابات اهواز را ترک کرده به شهرهاي فرعي استان ميروند. اين جاي خوشحالي بسيار است که خواهران وبراداران عرب ما به خوبي به اهميت شهر اهواز توجه داشته و از شهرهاي ديگر به مرکز استان آمده و ميکوشند که با انتخاب نمايند ه نه تنها در حل مشکلات اعراب ساکن اهواز بلکه اعراب ساکن سوسنگرد و بوستان و خرمشهر و شادگان و غيره نيز بپردازند. ضمنا برادارن عرب ما يک حسن نسبت به ما دارند و آن اينکه چه کسي نماينده شود و به مجلس برود براي آنها مهم نيست. بلکه مهم آنست که فرد يا افراد نماينده اشخاصي توانمند و مفيد براي آنها باشند. اما متاسفانه لرهاي محترم مانند اينکه اکنون به يک امپراتوري مهم دست مييابند ميکوشند تا هر طور شده کسي نماينده شود که فاميل يا از تش و طايفه آنها باشد. البته اين نيز تفکر غلطي است که بايد اين عزيزان به خود آمده و بدانند هرکس که برود مشروط به اينکه بدانيم واقعا براي مردم کار ميکند و سواد وتجربه وصداقت لازم را دارد کافي است. اينها مسائلي است که بايد به نحو آرامي بدون اينکه مشکل آفرين باشد به اطلاع مردم برسد.
ج. ريشههاي قوم لر و توجه بيشتر به ارزشهاي فرهنگي: يکي از مسائلي که براي قوم لر اهميت فراواني دارد، همانا ريشههاي اين قوم است که بايد صدا و سيما خوزستان به آن بپردازد. روايتي وجوددارد که قوم لر تا پيش از سلسله اتابکان لر به نام هوزي يا اوزي يا اوجي يا هوجي (به زبان سرياني) که اساس نام اهواز و هوزياوهوجستان است و همچنين به نامهاي خوزي يا خوجي (به زبان پهلوي) نيز شناخته ميشد که اساس نام خوزستان يا خوجستان است. لازم به ذکر است که اين قوم به زبان يونانياني که اززمان اسکندر به اين خاک آمده بودند، اوکسي متخذه از اوجي شناخته ميشد که مدتي نام شهر را نيز اوکسين گذاشتند. حال اهميت اين حقيقت از جنبههاي گوناگون است که ميتوان در فرصت ديگر به آن پرداخت. اما براي قوم لر از اين جهت است که بداند نام اهواز و خوزستان از نام وي ريشه گرفته شده است. درواقع در استان خوزستان هيچ شهري به جز اهواز و هوزيا (هويزه) نيست که از نام لرها اخذ شده باشد. يعني با همه اهميتي که ايذه (ايذج، آنشان ؛ مالمير) از لحاظ فرهنگي دارد. يا مسجد سليمان و پارسوماش دارد. يا نقاط ديگر استان که محل زندگي بسيار از لرهاست و آثار قابل توجهي در آن يافت شده است. چنانچه در رامهرمز و بهبهان و نقاط ديگر نيز چنين بوده است، با اين حال هيچکدام از شهرها از نام قديم لر يعني (هوزي يا خوزي) گرفته نشده اند. با اين توصيف اگر خواهران و برادران لر به اهواز که اکنون شهر هرمز اردشير را از پرده خاک برون افکنده، همان شهري که مکان زيست هوزي يا خوزي (لرهاي کنوني بوده) است، توجه بيشتري نمايند و در آن دست در دست هم دهند و برادرانه به فکر مشکلات خويش و حسن هم جواري با اقوام ديگر شهر باشند، قطعا ميتوانند بسياري از مشکلات خويش را حل کنند و بر صداوسيماي خوزستان است که به اين مهم توجه نموده و در طرح آن کوتاهي نورزد. والسلام