از میان چندده میلیون جمعیت ایران، معدود افرادی خودشان بم را صبح پنجم دیماه دیدهاند، اما با اخبار و عکسها و فیلمهایی که از همان صبح روز اول منتشر شد، فهمیدند مرگ چطور میتواند در صبحی سرد به زندگی چنگ بیندازد و همهچیز را ببرد. ١٤ سال گذشته، اما هنوز وقتی عکسها را میبینی، مو بر تن سیخ میشود و اشک در چشم حلقه میبندد. هر عکس در قاب و بیرون قابش داستانی تلخ و دنبالهدار دارد. حاضران در این عکسها، خاموشترینها، مبهوتترینها و ازدسترفتهترینها هستند... .
به گزارش شرق، از زلزله بم که جزء بزرگترین سوانح طبیعی در دنیا ثبت شده است، در سالهایی که از آن گذشته تصاویر و داستانها و روایتهای مختلفی گفتهاند و شنیدهایم؛ روایت آنهایی که بیدار بودند یا زیر سقفی نبودند یا اجلشان نرسیده بود و به نوعی زنده مانده بودند، روایت آنهایی که خیلی زود خودشان را رساندند تا آوارها را از روی تن بیجان هموطنشان بردارند، روایت امدادگران و مسئولانی که باید در آنجا میبودند و... . روایتها میتواند به اندازه همه آن ٢٧هزارنفری که جان باختند، همه آن ۳۰ هزار مجروح و بیش از صدهزار نفر بیخانمان و بازماندگان یا همه آن ٩٠هزار خانهای که در ثانیهای آوار شدند و خاطرههایشان قبل از دفنشدن زیر خاک رفت، فرق داشته باشد.
عکاسانی که از همان ساعتهای اولیه زلزله بم توانستند خود را به بم برسانند، هرکدام حالوروز و نگاهی متفاوت دارند. آنها افرادی متفاوت با نگاههایی متفاوت و با رسانههایی متفاوت بودند که اگرچه برای رقابت خبری در بم و اطراف آن پخش شدند، اما همه با یک صحنه روبهرو بودند: مرگ. به نظر میرسد تا قبل از زلزله بم (اگر بگويیم که در زمان زلزله رودبار این سطح از پوشش رسانهای و تصویری وجود نداشته است) این حجم از آوار، مرگ و حیرت از عمق فاجعه را رسانهها و خبرنگاران و عکاسان در ایران و چهبسا در کل دنیا تجربه نکرده بودند. ازاینرو نحوه مواجهه و ورود و بعد هم انجام وظیفه کاری در عین درگیرشدن روحیات حساس انسانی باید بسیاربسیار سخت و البته شنیدنی باشد. از میان عکاسانی که در روز اول و دوم حادثه (قبل از حضور گسترده رسانهها) در بم حاضر بودهاند، به سراغ چند نفری که ثبتهایی دیدهشده و ماندگار داشتند رفتیم تا آن لحظهها و تصاویر را به بهانه سالگرد بم مرور کنیم؛ داستان عکسهایی که عکاس پشت دوربین با اشک و درد ثبتشان کرده است.
حجت سپهوند، بهعنوان عکاس روزنامه اعتماد، از همان صبح حادثه و تا قبل از اینکه هنوز ابعاد آن مشخص باشد، به سمت کرمان حرکت میکند و تا قبل از ظهر در بم بوده است. او میگوید همزمان با آنها عکاسان رسانههای خارجی با تجهیزات بیشتر در بم حضور داشتند و همانند آنها برای ارسال عکسهایشان دچار محدودیت نبودند. او به اولین تصاویری که از کوچههای ویرانی که موقعیت خانههایش مشخص نبوده، اشاره میکند و میگوید: وارد حیاط خانهای شدم که دیواری از آن باقی مانده بود. همزمان با ورودم، دستهای کبوتر بلند شدند و من لحظهای را ثبت کردم که با آن سقفهای گنبدی و آوارها و کبوتران حسی از رفتن ساکنان آن خانه داشت و کبوترهایی که تنها بازماندگان آن خانه بودند. اندوه و اشک یک پدر، یکی از تصاویری است که او در میان همه آنچه دیده و ثبت کرده روایت میکند و میگوید: لباس مدرسه دخترش را بالای قبرش صاف کرده و با کتابهایش گذاشته بود و همانطور زار میزد. بعدها فهمیدم مادر آن دختر پزشک مامایی بوده که در همان زمان در بیمارستان نوزاد دختری را به دنیا آورده درحالیکه فرزند خودش مرده بوده... .
او میگوید در کتابی که درباره بم چاپ شد، تصاویر تکاندهنده زیادی وجود دارد که اتفاقات خوب و بد آن روزها را روایت کرده است و ادامه میدهد: بم یعنی مردم یک کوچه در خانههایشان بخوابند و فردا صبح همه زیر خروارها خاک همچنان خوابیده باشند و دیگر اثری از خانهها و کوچه نباشد.
عطا طاهرکناره که سالهاست عکسش از یک پدر با جنازه دو فرزند روی دوش بهعنوان خاطرهای تلخ از بم در دنیا دیده میشود، غیر از این عکس روایتهای دیگری هم دارد. او میگوید بهعنوان عکاس روزنامه همشهری و خبرگزاری فرانسه صبح روز زلزله مطلع و اعزام میشود و تا ظهر جمعه در بم حضور مییابد. او میگوید بارها درباره آن عکس معروف پدر با جنازه فرزندانش به او گفتهاند که برای ثبت این عکس چقدر بیرحم بوده و با چه دلوجرئتی این لحظه را تحمل کرده است. او میگوید این عکس با اشک ثبت شده و تا روزها و ماهها و حتی تا همین حالا نمیتواند آن لحظه را فراموش کند. او در روایت یکی از آن لحظات میگوید: «شهر در هر گوشهاش جنازه بود، انگار مردم توی خیابان خوابیده بودند. از یکی از کوچهها که عبور میکردم، با چند نفر مواجه شدم که جنازه اعضای خانواده یا فامیل خود را کنار هم چیده بودند و همانطور بدون شیون و اشک و حرف، بهتزده فقط به آن منظره نگاه میکردند و انگار یکجور منتظر بودند؛ مثل وقتی که کسی منتظر است آژانس برایش بیاید... سکوتی سنگین داشت. روایت دیگر او از دختر نوجوانی است که بدن و سر کبود و خاکی پدرش را در بغل گرفته و زار میزند. او میگوید کاملا اتفاقی وانتی که قرار بود ما را از کرمان به بم ببرد، به قبرستان روستایی به نام بروات برد و او آن ثبت معروف و تلخ را آنجا داشت. مردی که در عکس او ثبت شده، زندانیاي در زندانی نزدیک بم بوده و پس از زلزله به آنها مرخصی میدهند تا سراغ خانوادههایشان بروند. این مرد در بازگشت با مرگ همسر و دو فرزندش مواجه میشود و در این عکس آنها را میبرد تا در قبرستان روستا دفن کند. طاهرکناره میگوید روزهای بعد در بم تازه جنازهها را با بولدوزر از زیر آوار درمیآوردند و دیدن تصاویر دست و پا و سر آدمها که از زیر خاک بیرون میآمد واقعا تکاندهنده بود.
سعید فرجی، عکاسی آزاد بوده که سال ٨٢ با سنی کم و دوربینی کوچک خود را در همان روز اول به بم میرساند و از همان اول خود را در مقابل يك تراژدی میبیند. او روایتی از محل گورهای جمعی و گورهایی که در حال آمادهسازی بودهاند، دارد و میگوید: گودالهایی سه، چهارهزارمتری را به عمق قد دو نفر با بولدوزر کنده و آدمها را همانطور کنار هم میخواباندند. فرجی میگوید در بسیاری از عکسها چه در آن لحظه و چه حالا، از شدت غم و دردی که وجود داشت و میدیدیم، نفسم حبس شده بود و بند میآمد؛ اما هنوز هم در یک عکس این حس برایم بیشتر است. تصویر پسر نوجواني از بالای سر که بالای سر اعضای خانواده ازدسترفتهاش نشسته و با چشمهای بسته سرش را بالا گرفته و فریاد میزند.
ساتیار امامی، آن زمان عکاس یکی از ضمائم روزنامه همشهری بوده و بنا بر خبرهایی که همان ساعات اولیه منتشر میشود، خود را به فرودگاه و پرواز کرمان میرساند و قبل از ظهر جمعه در بم بوده است. او میگوید در روز اول هنوز روند امداد و تیمهای ستاد بحران فعال نبودند و آنچه دیده میشد، کمکهای مردمی بوده است. او به قطع راههای ارتباطی و نبود دسترسی برای ارسال عکس اشاره کرده و اینکه نیروهای استانداری کرمان و سپاه با وجود کمبودها همکاری خوبی داشتند. او در روایتی از آنچه آن روز دیده، میگوید: در میان کوچههایی که دقیقا مشخص نبود چه ابعادی دارد، همراه با خبرنگارمان میچرخیدیم که یک دختر به سمت ما دوید و با گریه و شیون میخواست کمک کنیم تا پدر و مادرش را از زیر آوار بیرون بیاوریم و ما بارها به این شکل درگیر موضوعات میشدیم و عکاسی کنار میرفت و به عبارتی عکاس و خبرنگار جزئی از روایت میشدند.
امامی میگوید در میان همه آنچه دیده و هیچوقت از ذهنش نمیرود، تصویر پای بیرونمانده یک دختربچه که نامش را رویش نوشته بودند، بیشتر از همه باقی مانده است. این دختر در مرکز نگهداری کودکان بیسرپرست بم کنار کودکان دیگر بوده و همه با هم زیر آوار میمانند و همانجا برای آنکه اشتباه نشود، کف پایشان نامشان را نوشته بودند.
مجید سعیدی دیماه ٨٢ از خبرگزاری فارس برای این حادثه اعزام میشود و عصر جمعه در بم بوده است. او میگوید در زلزله رودبار هم حضور داشته؛ اما این حجم از مصیبت را تابهحال ندیده بوده است. سعیدی میگوید تا زمانی که با هلیکوپتر برای گرفتن عکس هوایی بالای شهر حضور نیافته، متوجه عمق فاجعه نشده بوده و هنوز هم تصویری که آنجا از ارگ بم میدیده و ثبت میکرده، یکی از تصاویری است که در ذهنش مانده است. او به تصاویری که از آنجا دیده، چاشنی شیون و ناله را اضافه میکند و میگوید: در بسیاری از لحظات عکاسی، من و همکارانم از عکاسی دور میشدیم و نمیتوانستیم کار کنیم. فاجعه به شکلی صریح در مقابل ما قرار گرفته بود. نمیتوان تصاویر بیرونکشیدن بدن انسانها از زیر آوار را که به بولدوزر آویزان میشدند و بالا میآمدند، فراموش کرد؛ تصاویر سختی بودند.
مهدی قاسمی، عکاس خبرگزاری ایسنا بوده که جمعهشب در بم بوده و از سکوت سرد آن شب و طلوع تلخترین شنبه بم میگوید: «با یک حجم تاریک و سرد که صدای گریه از گوشهگوشهاش میآمد، مواجه بودیم که در جاهایی آتش روشن کرده بودند و ما آن زمان هنوز عمق فاجعه را متوجه نبودیم تا اینکه قبل از طلوع آفتاب بیرون زدیم و درست در زمان طلوع آفتاب به زمین فوتبال بم رسیدم که حدود ٢٠٠ جنازه را کنار هم چیده بودند. در آن زمان که صبح روز دوم میشد، تعداد کمی از نیروهای امدادی و هلال بودند و هنوز آواربرداریها شروع نشده بود. جنازههایی که در گوشه و کنار همه کوچهها دیده میشد، عزیزان همان مردمی بودند که زنده مانده بودند یا خودشان را رسانده بودند. او به حضور مؤثر نیروهای حوزه علمیه در دفن شرعی و سریع اجساد اشاره میکند و میگوید: حضور این افراد که فکر میکنم در روز سوم یا چهارم اتفاق افتاد، بسیار مؤثر بود و با تیمم خیلی زود جنازهها را کفن کرده و آماده دفن میکردند. تصویری که او از آن لحظات تلخ به یادش مانده، لحظه خاکسپاری یک خانواده است که نام و نشانی ندارند و روحانی مربوطه مجبور میشود روی کفن آنها بنویسد: «پدر- مادر- دختر- پسر». قاسمی میگوید او و بسیاری از همکارانش تا مدتها بعد از برگشتن از بم افسردگی داشتهاند و درگیر بم بودهاند و شاید تا یک سال بعد این حال وجود داشته است.
یلدا معیری، جزء عکاسان آزاد زنی بوده که جمعهشب در بم حضور داشته است. او میگوید تجربه حضورش در افغانستان تا حدودی او را با چنین فضاهای بحرانیای آشنا کرده بود؛ اما تکاندهندهبودن اتفاقات در بم شکل دیگری داشته است. او طلوع صبح شنبه، ششم دیماه، در ورزشگاه بم بوده و آن طلوع آفتاب را شوم میداند و میگوید: طلوع آفتاب روز بعد از همه زلزلهها شوم و تلخ است و این تجربه را در ورزقان هم داشتیم؛ چراکه آفتاب با بیرونآمدنش تازه نشان میدهد عمق فاجعه چقدر است. معیری فضای بههمریخته و بیسروسامان و انواع دزدیها و قاچاقهایی را که در همان روز اول و دوم و قبل از امنیتیشدن فضا در بم رخ داد، به یاد دارد و میگوید: هنوز نیروهای امنیتی در شهر نبودند و هر کسی هر کاری دلش میخواست، میکرد؛ اما بعد سپاه همهچیز را به دست گرفت و به عکاسان هم کمک زیادی کرد. در آن شرایط مردم و دیگران آنقدر گیج و بهتزده بودند که توجهی به عکاسان نداشتند و ما تقریبا جزئی از آنجا شده بودیم. معیری میگوید یکی از تصاویری که هنوز بعد از سالها از آن حادثه در ذهنش مانده، همان زمین فوتبال بم و آن حجم جنازه و پسری است که یکییکی روی جنازهها را کنار میزده تا پدرش را پیدا کند و پیدا هم میکند.
عباس کوثری، در سال ٨٢ هم مثل امروز عکاس روزنامه «شرق» بوده و روایت خودش را دارد. او میگوید در سیل نکا با شرایط بحرانی و مرگ آدمها آشنا بودم، اما زلزله، آنهم در این ابعاد واقعا فرق داشت و ما تازه صبح روز دوم متوجه حجم مصیبت و بدبختی رخداده شدیم. او جمعهشب به کرمان میرسد و در بیمارستانهای کرمان از مجروحان انتقالدادهشده عکاسی میکند. او میگوید عکاسان خبری باید بتوانند در کمترین زمان خود را با شرایط وفق دهند تا بتوانند به وظیفهشان عمل کنند، چراکه آنها همیشه در شرایط و جاهایی هستند که دیگران نیستند پس باید روایتکننده باشند. کوثری میگوید خوب یا بد در هر صورت دوربین مثل یک فیلتر بین عکاس و آنچه در مقابلش قرار دارد است و همین مسئله او را تا حد زیادی در زمان عکاسی قوی میکند، اما واقعیت این است که اثر این لحظات هولناک روی او میماند و عکاسان بسیاری بعد از این حادثه و برگشت از بم افسردگی داشتند و حالشان بد بود.
کوثری تصاویری از آنچه آن روز در بم دیده را روایت میکند و میگوید: آن روز صبح دنبال نقطه بلندی در شهر گشتم تا از بلندی وضعیت را ببینم، اما همهجا خرابی بود و صدای عبور ماشینی یا شیونی، سکوت وحشتناک آن را میشکست. وقتی از کوچهها و کنار خانهها رد میشدیم، واقعا میترسیدیم چون ممکن بود جنازه یا کسی زنده آن زیر باشد یا اصلا فرو بریزد و ما هم پایین برویم. در لحظات زیادی عکاسی را کنار میگذاشتیم و کمک میکردیم یا تأثر از اتفاقات نمیگذاشت به عکاسی ادامه دهیم. کوثری به رفتار غلط بسیاری از عکاسان در آن روزهای سخت هم اشاره میکند و میگوید: بسیاری از عکاسان موقعیت را درک نمیکردند؛ بيمحابا به افراد داغدار نزدیک میشدند و خلوتشان را بههم میزدند، از صورت جنازهها عکس میگرفتند و خلاصه فقط به عکس فکر میکردند و من در آن لحظات تلخ احساس بدی به شغلم و همکارانم داشتم.
کوثری به يکی از تکاندهندهترین لحظات و موقعیتها که محل دفن اجساد بود اشاره کرد و گفت: گودالهایی دراز و عمیق کنده بودند و اجساد را ردیف با همان لباسهای توي خانهشان خوابانده بودند و چند روحانی با عجله گروهی برایشان نماز میخواندند و خاک میریختند. یکی از ثبتهای من که واقعا برایم تکاندهنده بود، همانجا اتفاق افتاد؛ مردی بهتنهايي ١٨ نفر از اعضای خانواده و فامیلش را پشت وانتی گذاشته و برای دفن به همان محل آورده بود و درحالیکه زار میزد، یکییکی آنها را روی زمین میگذاشت.