تا میگوییم «کودکان کار»، برخی آنقدر ذهنشان از ماجرا دور است که فکر میکنند درباره کودکانی سخن میگوییم که در اموری مانند کشاورزی یا اداره کسب و کار خانواده، همراه والدینشان هستند و ایشان را یاری میکنند؛ چیزی شبیه چند دهه قبل بسیاری از خانواده ها که هیچ شباهتی با اوضاع دردناک کودکان کار در جوامع امروزی ندارد.
به گزارش «تابناک»، این را میشود از حکایت جگرخراش «احد» و «صمد» دریافت که چند روز پیش میان شعله های بی رحم آتش جان به جان آفرین تسلیم کردند و از خود دردی بزرگ و سنگین به یادگار گذاشتند که به سادگی قابل تحمل نیست، مگر آنکه از جمله مسئولانی باشیم که وظیفه دارند به اوضاع چنین کودکانی رسیدگی کنند!
ماجرای این دو کودک 7 و 8 ساله مهاجر از آنجا آغاز شد که با چند روز تأخیر، خبر جان باختن دردناکشان به مدد برخی فعالان عرصه کودکان کار، در شبکه های اجتماعی پیچید و تکثیر شد. داستان دو برادری که هرچند ناتنی بودند، پا به پای هم کار میکردند و در کنار هم به پای اعتیاد و نداری پدر و خانوادهشان سوختند.
برادرانی که مدت ها پیش با همراهی عمویشان در تهران به زباله گردی و جمع آوری اشیای با ارزش(!) از میان انبوه زباله ها مشغول بودند و شب ها به هشتگرد بازمیگشتند اما وقتی ماموران بهزیستی دستگیرشان کرده و به محل نگهداری از کودکان بی سرپرست یا بد سرپرست منتقل شدند، اوضاعشان تغییر کرد.
به این صورت که بی شباهت به هم سن و سالانشان که راهی مدارس میشدند، هر روز ساعت چهار صبح برای کار به «غنیآباد» میرفتند و ساعت ١٠ دست از کار کشیده و راهی گاراژی میشدند که پدرشان در آنجا منتظرشان بود و زباله های جمع آوری شده را برای فروش دسته بندی میکرد. تدبیری برای دور ماندن کودکان از مأموران بهزیستی که ظاهرا تنها برایشان عدم حضور کودکان زباله گرد در خیابان مهم است و بس!
از این ساعت به بعد، احد و صمد فرصت داشتند تا در اتاقکی که گوشه گاراژ قرار داشت و با یک بخاری گازی گرم میشد، از برودتی که به جانشان نفوذ کرده بود برهند و کمی استراحت کنند. برنامه ای روتین که در روز حادثه با ترکیدن کپسول گاز متصل به بخاری تغییر کرد و موجب شد شعله های آتش این کودکان رنجور را برای همیشه ببلعد.
اتفاقی شوم که حتی تصورش برای ویران کردن روحیاتمان کافی به نظر میرسد. و چه تلخ است اگر بدانیم در زمان وقوع رویداد، پدر در دسترس نبوده و زمانی که میفهمد و تلاش میکند با زدن به دل آتش اوضاع را تغییر دهد هم بسیار دیر شده بود. آنقدر دیر که سوختگی 55 درصدی پدر نیز نتوانست به نجات جان دو فرزندش منجر شود و تنها این خاطره را برایش به یادگار گذاشت که:
«هنوز بچهها داشتند فریاد میزدند و من صدایشان را میشنیدم. تنشان داشت میسوخت اما شعلههای آتش آنقدر زیاد بود که من نتوانستم کار زیادی بکنم و در همین حال بود که خودم هم سوختم. مردم برای کمک آمدند اما کار از کار گذشته بود.»
پایان تلخِ راه طولانی و سخت فرزندانی که دور از وطن آبا و اجدادی شان، از خانواده ای مهاجر در کشورمان پا به دنیا گذاشته بودند و آن گونه که خبر میرسد، از نعمت دریافت شناسنامه و اوراق هویتی نیز محروم بودند، چه برسد دیگر امکاناتی که همسالانشان دارند!
پایانی که متأسفانه انتهای این حکایت تلخ نیست چراکه یکی از اعضای جمعیت امام علی (ع) در استان البرز که پیگیری این پرونده دردناک بوده، به خبرنگار «تابناک» میگوید: «متأسفانه احد و صمد قربانی کار کردن اجباری کودکان شدند. این دو کودک حتی اوراق هویتی هم نداشتند و پس از فوت به شکلی عجیب و بدون غسل و کفن در بیایان های شهرستان هشتگرد دفن شدند.»
روایتی که با خبر منتشر شده به نقل از حسن عباسی، سخنگوی اورژانس تهران در خبرگزاری میزان همخوانی ندارد و آن گونه که این مسئول، حادثه ساعت 10 و 57 دقیقه روز 23 دی ماه را شرح میدهد، «با توجه به مشکوک بودن این حریق و اعلام موضوع به پلیس، بازپرس ویژه قتل تحقیقات خود را در این رابطه آغاز کرده و پرونده این آتش سوزی در دادسرای امور جنایی (ویژه قتل) در حال رسیدگی است.»
داستانی که فارغ از پیگیری قضایی و نتیجه نهایی آن، برای احد و صمد تمام شده و بعید است به حل مشکلات امثال این دو برادر نیز منجر شود، زیرا مدت هاست همگی در ندیدن کودکان کار با یکدیگر در رقابت هستیم! کودکانی که اگر دیده میشدند، ممکن بود از شنیدن حکایت زندگی همراه با رنجشان، آن هم تنها در هفت هشت سال، اینقدر احساس شرمساری نکنیم!