ساختمان پلاسكو فروريخت. فلسفهورزي در خيابان چطور ميتواند به رخدادي چنين مهيب وسط خيابان بيتفاوت باشد؟ به فروريختن مكاني كه ناخواسته و ناخودآگاه نمادي و نشانهاي بود از شهر و تمدني كه بيش از يك سده است پاي در مسير تجدد گذاشته، اما در بهترين حالتش به ماشيني ناتمام و سرطاني به نام تهران بدل شده كه از چشماندازي دور همواره در حال دود كردن است، انگار اين ماشين كاري جز توليد دود ندارد و سازههايش بر جدار بيروني مخزني بزرگ از دود سياه بنا شدهاند و حالا هم با ويراني يكي از اصليترين نمادهايش، گويي زخمي بر تن اين مخزن بزرگ دود پديد آمده. دودي سياه و تمام نشدني كه اگر خوب بنگريم، هشداري است براي فاجعهاي كه سالهاست كارشناسان محيط زيست و زلزلهشناسان وقوع آن را گوشزد كردهاند.
ساختمان پلاسكو فروريخت. نه در اثر حمله انتحاري تروريستها چنان كه در 11 سپتامبر 2001 براي برجهاي دوقلوي تجارت جهاني در نيويورك رخ داد، بلكه به خاطر آتشي كه از درون شعله ور شده بود. شايد در وهله نخست به نظر برسد كه اين قياس مع الفارق است، ساختمان 15 طبقه پلاسكو چه ربطي به برجهاي 400 متري دارند؟ وجه شبه شايد در سرنوشت غمانگيز اين هر دو نهفته باشد، اينكه در هر دو مورد با يك تراژدي تلخ و دردناك مواجه هستيم، در زمانه تورم تصاوير، به ناگاه همه جا پر شد از فيلمها و تصاوير فروريختن سازههايي عظيم، ساختمانهايي غول پيكر كه اتفاقا سقوط شان نه همچون يك درخت قطع شده يا آدمي در حال پيادهروي كه در خود باشد، انگار مردي از درون تهي شده باشد. وجه تفاوت اين دو ويراني اما از جنبهاي ديگر دردناك است، اينكه پلاسكو نه به خاطر تهديدي بيروني و نه حتي به دليل آتشسوزي از درون كه ممكن است در هر ساختمان ديگري رخ بدهد، بلكه بيش از همه به خاطر پوسيدگي و كهنگي تاب آب و آتش را نياورد و در جا سقوط كرد.
ساختمان پلاسكو فروريخت. نمادي از تجدد ايراني كه سالهاست انديشمندان و دردمندان از كلنگي بودن و بنياد ويرانش سخن ميرانند. تجددي كه بيش و پيش از هر چيز با ساخت و ساز و عمران شناخته ميشود. در هر كوچه و خيابان نه فقط تهران كه ساير شهرها و شهرستانها، دست كم يك ساختمان نيمه تمام در حال ساخت يا تخريب ميبينيم. انگار كالبد اين شهر و اين جامعه هيچوقت قرار نيست به بلوغ و كمال برسد. انگار هميشه در حال صيرورت و شدن است و اين خراب كردنها و ساختنها كه به مدد پول نفت ممكن شده، تمامي ندارد. زماني پلاسكو بلندمرتبهترين ساختمان تهران بود، بسياري به شوخي و مزاح به كساني كه عاشق ميشدند يا به هر ترتيب از زندگي نا اميد، ميگفتند «برو خودت رو از ساختمون پلاسكو بنداز پايين»! چه كسي تصورش را ميكرد كه زماني خود اين ساختمان، اين طور خودكشي كند و با مرگ مهيبش جان عزيز فداكارترين انسانها را بگيرد و خانوادههايشان را داغدار كند؟!
ساختمان پلاسكو فروريخت. سازهاي كه اتفاقا معلوم نيست چطور و به شكل غريبي از ميان تغيير نامهاي گسترده در سالهاي آغازين انقلاب، اسم فرنگياش عوض نشد، اگرچه كاركردش عوض شد. نه فقط پلاسكو كه كل خيابان جمهوري (با نامهاي پيشين استانبول، شاه آباد و...) تغيير كاركرد داد، خياباني كه زماني محل كافه ها (كافه هتل نادري مثلا) و سينماها و مراكز خريد و مغازههاي گران قيمت و بزرگ بود، با گسترش تهران و بالاتر رفتن مركز شهر و شلوغي و واقع شدن وسط طرح ترافيك، به محلي صرفا تجاري بدل شد و مرز شمالي بازار بزرگ تهران را شكل داد. ساختمان هم به يك توليدي بزرگ تغيير كاربري داد كه كمتر خانوادهاي براي خريد روزمره به آن سر ميزد و عمدتا مكاني براي عمدهخريها و عمده فروشيها بود، مكاني براي انباشت سرمايه منتها به شكل «سرمايهداري ايراني»: يك كارگاه بزرگ و بهشدت ناامن و نامناسب، نبش همان خياباني كه دقيقا سه سال (29 دي ماه 1392) پيش سر يكي ديگر از فرعيهايش (خيابان ابوريحان) يك كارگاه توليد پوشاك سوخت و در كمال ناباوري و جلوي دوربينهاي معمولا بيتفاوت موبايلها و تبلتها، دو نفر كارگر زن از ساختمان 5طبقه به كف پياده رو سقوط كردند و جان باختند.
ساختمان پلاسكو فروريخت. بر خلاف هميشه اينبار نگاه نوستالژيك نه فقط ايراد ندارد، بلكه از قضا كاملا متناسب و هماهنگ به نظر ميرسد. نوستالژي از دو كلمه نوستوس (رجعت به خانه) و آلگوس (رنج يا درد) تشكيل شده و از اين منظر ميتواند به معناي نوعي از درد و رنج ناشي از فقدان مكاني كه خانه و وطن تلقي ميشده، در نظر گرفته شود. نگاه نوستالژيك به ساختمان پلاسكو، آن را به مثابه بخشي از وطن، جايي از خانه، نشانه يا نمادي از زيست-جهان ما در نظر ميگيرد، حتي اگر بيريخت و زشت شده باشد، حتي اگر كسي دوست نداشته باشد ديگر به آنجا سر بزند، حتي اگر نوهاي ديگري به بازار آمده باشند كه آن را به كهنه بدل كرده باشند، با اين همه پلاسكو تا همين چند روز پيش آنجا بود، دست كم به مثابه يك غول زشت و بدقواره كه نميشد به راحتي ناديدهاش گرفت، بر خلاف ساختمان معروف هتل اينترنشنال در سيدخندان كه خيلي راحت از ميان برداشته شد و حالا يك زمين باير و خالي جاي زخمش را هم نتوانسته بپوشاند. پلاسكو اما جان سختتر بود و فروريختنش به يك تراژدي دردناك بدل شد، رخدادي كه بعيد است به اين زوديها از خاطرهها محو شود و احتمالا تا سالها در يادها خواهد ماند، سرنوشت غمبار و تلخ تجددي كه به زور اندكي بيش از 50 سال دوام آورد و با نهايت ذلت و خواري بيآنكه شيئي خارجي به آن اصابت كند، در خود شكست و فروريخت.