فرض میکنیم زبان یعنی نشانههایی قراردادی که همه افراد یک مجموعۀ انسانی، یعنی یک جامعه، از آن پیام واحدی دریافت یا با آن پیام واحدی ارسال میکنند. (البته، تعریف را به آن نشانه هایی محدود می کنیم که کلمه می نامندش). به سبب وضعیتِ زیستیِ اجداد ما، جوامعِ آنان کوچک و در نتیجه زبانها یا گویشهای آنها هم بسیار متنوع و متفاوت بوده است.
از وقتی که انسانها به زبانِ مشترک میان جامعۀ خود رسیدهاند تا قبل از اختراع و گسترش ابزارهای چاپ و نشر، آنان که در کار آفریدن با «کلمه» بودند این باور داشتند که دارند بر دیوار دوّار روزگار خطی به یادگار می نگارند ماندگار. این است که از قدیم تا امروز، شاعران سروده اند؛
مثلاً چون فردوسی که؛
بنا کردم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
یا سعدی که گلستانش را همیشه برپا میداند؛
گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد!
تا امروز که یکی از ما بسراید:
چند جمله شیدایی، چند صفحه تنهایی
زیر گنبد دوار، یادگارمان این بود!
و نویسندگان عبارت پایانی اثر خود را به ثبت دقیق زمان پایانِ نگارش آن اختصاص میدادند تا آیندگان بدانند او کی برای ایشان نوشته است. فرض همه این افراد این بوده که زبانی که به آن نوشته یا سرودهاند باقی خواهد بود و هرگز از خاطر ایشان نمیگذشته است، یا از ذهن افراد نادری از ایشان گذشته است، که ممکن است زبانِ اثر آنان در معرض تهدید «حذف» باشد و در اثرِ حذفِ این زبان، آن بخش از دیوار دوار روزگار که آنان بر آن یادگار نهادهاند از باد و باران گزندی آنچنان ویرانگر ببیند که پاک امکان دیدهشدنش از میان برود!
کاش اینچنین بود و زبان مادری ما با تهدید حذف روبه رو نبود! اما به آرزوی صرف اتفاقی نمیافتد. اکنون، همۀ خوانندگان این نوشته میدانند که بسیاری از زبانها و گویشهای مادری در معرضِ فراموشی و ناپدید شدن است. علت اصلی آن هم دو چیز است. یکی تنوع نشانههای قراردادی و ابزارهای ارتباطی و نقشآفرینی روزافزون آنهاست؛ نشانههایی که با اختراع و گسترش وسایل چاپ و نشر و سپس عکس و فیلم کم کم دارند جای «کلمه» را در ارتباطات انسانی و حتی ابداعات انسانی میگیرند. حالا ما میتوانیم بدون استفاده از کلمه هنرآوری کنیم و آثاری قابل دریافت برای همه انسان ها بیافرینیم و حتی میتوانیم بدون استفاده از کلمه با بخش زیادی از همنوعان ارتباط برقرار کنیم. البته، اغلب این نشانهها و امکانات هنوز هم به کلمه نیاز دارند. ضمن این که این نشانهها و امکانات همۀ زبانها را به تساوی تهدید میکنند؛ اما موضوع دیگری هم هست که همهی زبانها را تهدید میکند، اما نه به تساوی.
«تولید» و ایجاد «نیاز» دو کلیدواژهای است که تکلیف زبانها را در «آینده» در برابر این تهدید معلوم میکند.
با گسترش امکانات ارتباطی ـ چه امکاناتی برای حملونقل و جابهجایی و چه امکانات نشانهای و رسانه ای ـ اکنون جهان روزبهروز در حال کوچکتر شدن است و فاصلههای طبیعی، مادی و غیرمادی، یکبهیک، در حالِ از میانبرداشته شدن. در جهانِ کوچکِ با کمترین فاصلۀ جدید، بسیاری از امکاناتِ جهانِ بزرگِ پر از مرز و دیوارِ قدیم، خودبهخود از بین خواهد رفت. یکی از این امکانات، زبانِ مادری و اختصاصیِ جوامعِ کوچکِ قدیم است که به مرور در دنیای کوچک شده نو جذب و هضمشده یا میشوند. باورش شاید برای ما سخت و تلخ باشد؛ اما اگر ما هم در عمل، به آن دو کلیدواژۀ «تولید» و «نیاز» بیتوجه باشیم، زبانِ نازنینِ مادریِ فارسیِ ما هم در معرضِ چنین تهدیدی خواهد بود و غمگنانه، دیر نیست روزی که هیچ قلبِ تپندهای، شادی وصل و اندوه هجرانش را به زبان فارسی بیان نکند و هیچ خوانندهای هیچ یک از یوسفها یا لیلیها و مجنونهای شیرین شعر و ادب پارسی را نشناسند و هیچ به یاد نیاورد کسی که رستمی بوده است و سهراب و اسفندیاری روزگاری؛ حتی در اساطیر!
به بیان روشنتر، در جهان آینده فقط زبانهایی خواهند ماند که در آن چیزی آفریده و تولید شده باشد و به این علت، ساکنانِ آن جهان به دانستن و ورزیدنِ آن زبانها نیازمند باشند و دیر نیست روزگاری که همۀ فرهنگستانهای زبان دست از کارِ کمفایدۀ معادلپردازی بردارند، چون توفان اصلها را از میان برداشته و اکثر زبانها فراموش شدهاند و انسانهای آن دوره اغلب دو ـ سه زبانِ زندۀ عصر خود را میدانند و میورزند و دیگر جای فرعیاتی چون معادلپردازی نیست. به عبارتی، اساساً این همه زبان در جهان نخواهد بود تا این همه فرهنگستان زبان بهانۀ وجود داشتن داشته باشند! و این عبارت تلخ خواهد بود اگر زبان فارسی هم یکی از این از بینروندگان باشد!
نیاکان علمی و فرهنگی ما به زبانهای عربی و فارسی آثاری پدید آوردند که انسان تا امروز به دانستن آن نیازمند بوده است؛ اما جهان با سرعتی سرسامآور در حال کوچکتر شدن و تغییر است. اگر ما نتوانیم به تولید و ابتکار چیزی بر میراث خود و داشتههای بشری بیفزاییم، فقط میتوانیم افسوس بخوریم که جهان آینده حتی ممکن است از ابنسینا، فارابی، مسکویه، فردوسی، خیام، حافظ، سعدی، مولوی، و ... هم چشم بپوشد و به زبان فارسی احساس نیاز نکند.
شاید باید نگرانی خود بابت گویشهای فارسی را فراموش کنیم و نگران اصلِ زبان فارسی باشیم. هنوز دیر نیست؛ به آفریدن بکوشیم تا زبان مادری ما نمیرد و فرزندان ما شبیه خودشان باشند!