دکتر محسن رضایی نامه اي به رييس جمهور نوشته و تذكراتي در دو حوزه ديپلماسي و اقتصاد به وي داده است. در بخشی از نامه مذکور آمده است: «اشتباه غربزدههای ایران، این است که به جاي برخورد تاکتیکی با آمریکا به دنبال یک رابطه راهبردی با ایالاتمتحده هستند، که تجربه نشان داده سرابی بیش نیست و باید از این تجربه، درس عبرت گرفت.»
لازم به یادآوری است در طول مذاکرات با امريكا تازه ترین نمود این غرب زدگی را شاهد بودیم. غرب زدگی و خوش بینی زایدالوصف به غرب در این برهه، در قالب سناریوی معجزه خود را نشان داد.
صورت بندی سناریوی معجزه ـ بخوانید سناریوی نولیبرال ـ بعضاً چنین بود که غنیسازی توسط غرب پذیرفته میشود و تمامی مصائب در اثر گفت و گو رخت برمیبندد. اینان تصور میکردند که شرایط تحریم از ميان میرود و روابط ایران و غرب حسنه میشود. میتوان این نوع نگاه را در بهترین حالت خود در چارچوب نظریه نولیبرال «همگرایی بخشی» یا «سرایت بخشی» ارنست هاس تحلیل کرد. هاس معتقد بود که همکاری در بخشی به بخش دیگر سرریز شده و همگرایی در آن بخش را نیز به وجود خواهد آورد. برای مثال همکاری ایران و آمریکا در پروندة هستهای، همکاری در بخش اقتصاد و سپس سیاست را رقم خواهد زد. در واقع این گروه دنبال «راهبردی کردن» برجام و مذاکره با آمریکا و سپس «تسری یا سرایت» مذاکره و مفاهمه از پرونده هسته ای به سایر زمینه های اقتصادی و سیاسی و بنابراین تعمیم بخشي بدان بودند؛ به دیگر سخن، قصد و آرزو داشتند «مذاکرات هسته ای جزئی» تبدیل به «مذاکرات کلی» شود. این «تسری و تعمیم» چنان كه دیدیم، شکست خورده و ناموفق نشان داده شده است.
دکتر رضایی در بخش دیگر از نامه خود نوشته اند : «اخیراً یکی از مشاوران جنابعالی که از اساتید روابط بینالملل است به فقدان اندیشه در سیاست خارجی تصریح کرده است. البته این سخن، در خصوص دولتهای گذشته و فعلی، سخن سنجیدهای است ولی نظام و رهبری، اندیشه مشخصی در سیاست خارجی دارد. ثمره این اندیشه را میتوانید در «ایران منطقهای» ببینید. «ایران منطقهای»، حلقه گمشده سیاست خارجی ایران بوده است.»
در تحلیل این سخن باید گفت که ایران به منزله «state» همواره موضعی ثابت، مشخص و استوار نسبت به امریکا داشته است و در این میان، تنها دولت ها بوده اند که تقدم و تأخری نسبت به موضع ثابت و روشن نظام داشته اند.
دکتر رضایی در بخشی دیگر از نامه خود با اشاره به لزوم «بسیج سرمایههای انسانی» چنین نوشته است:
«...اگر در فرصت تاریخیِ چند سال گذشته، دولت، در کنار دیپلماسی سیاسی و برجام بهعنوان یک تاکتیک و نه راهبرد، همت اصلی خود را بر تبدیل کردنِ تهدیدات اقتصادی به یک فرصت تاریخی با بسیج سرمایههای انسانی و مالیِ داخلی متمرکز کرده بود و سیاست خارجی را در اختیار تولید و اشتغال و پول ملی میگذاشت جامعه ما به يك شکوفایی کمنظیری دستیافته بود.»
در تحليل اين بخش از نامه انتقادي دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام به رييس جمهور باید گفت عنصر «بسیج» عنصر ي راهبردی و از مزیت های نسبی ایران در منطقه است که مقوّم بسیج منطقه ای و پدیده هایی مانند بیداری اسلامی بوده است.
گفتنی است تواناییهای منطقه ای ما در سه محور قابل ذکرند:
۱. بسیج اجتماعی بالا که در منظقه و حتی جهان بینظیر است.
۲. قرار گرفتن بر گلوگاه انرژی.
۳. موقعیتمندی و فضاییّت واهبردي از حیث ژئواکونومی، ژئوپولیتیک و...
با توجه به محورهای سه گانه قدرت منطقه ای ایران، ایران منطقه ای، انگاره ای میان درون گرایی افراطی(انزوا) و برون گرایی افراطی(جهان سازی امریکایی) است و به دیگر سخن، میان انفعال و ماجرا جويي قرار مي گيرد.
لازم به ذکر است که ایران منطقه ای پیرو نعل به نعل نظریه «منطقه گرایی» نیست، بلکه ایران منطقه ای، می تواند تأثیرات جهان نیز داشته باشد و این با توجه به رسالت فرهنگی واستکبارستیزی ایران، هم ممکن و هم مطلوب است. در اشاره به مزیت های منطقه گرایی باید اشاره کرد در «جغرافیای سیاسی» گفته می شود که منطقه گرایی در مقابل «جهانی سازی» فرایندی ارادی و غیرتحمیلی دارد. بدین معنا که دولت ها با فهم توانایی های خود و دیگر بازیگران، با اذعان به منافع مشترک و وابستگی متقابل به همکاری مبادرت می ورزند. برای همین، افزون بر تقارن اقتصادی-سیاسی، شباهت های فرهنگی و تاریخی نیز حائز اهمیت است.
در توضیح تفاوت ظریف و ضمنی «ایران منطقه ای» و نظریه «منطقه گرایی» باید گفت با پیروزی انقلاب اسلامی، ایران رویکردی جهانگرایانه(از سنخ فرهنگی) را با اتکای به ایدئولوژی اسلامی در پیش گرفت تا آنکه با جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، جمهوری اسلامی با توجه به حفظ بقا و امالقری به درون معطوف شد و رویکرد امنیتی– نظامی در سیاست خارجي مستولی گردید تا ایران را نه تنها از جهانگرایی (Internationalism) که از منطقهگرایی (Regionalism )نیز به معنای موفق آن تا حد قابل توجهی دور نگه داشت. با وجود این، به سبب ایدئولوژی سیّال و دینامیسم استثنایی ایدئولوژی انقلاب اسلامی-ولایت فقیه- ایران توانست نه تنها متحدانی در فراسوی مرزهای خود بیابد که حتی بر نظریههای مرزگرا و منطقهگرایی کلاسیک نیز تأثیر ساختشکنانه بگذارد؛ بدین معنی که نظریههای منطقهگرایی پیش از انقلاب (دهه 80 میلادی) نظریههایی بودند که بر مرزهای فیزیکی و جغرافیای عینی اتکا و ابتنا داشتند، اما بر اثر وقوع انقلاب اسلامی(به عنوان مهمترین دلیل تغییر و نه تنها دلیل) نظریههای منطقهگرایی پس از حک و اصلاح در قالب نظریههای نومنطقهگرایی مورد بازبینی و بازتعریف قرار گرفتند؛ به این مفهوم که مرزهای عقیدتی و فکری و معنایی در روابط بینالملل بیش از مرزهای فیزیکی اهمیت یافت و به دنبال این تغییر معناگرایی در روابط بینالملل مورد اقبال قرار گرفت.
از این رو، «ایران منطقه ای» ناظر به آرمانگرایی واقع بینانه و ارزش های فرهنگی و انقلابی، نمی تواند محدود به مرزها باشد. در نتيجه، محدودشدن به مرزها، با رهبری معنوی ایران در تضاد است. در عین حال، «ایران منطقه ای» دقت به توانمندی ها(مقدورات) و نیز محذورات و خصوصاً به منزله اولویت منطقه بر سرزمین های فرامنطقه ای است. همچنان كه بدیهی است مرزهای ملی و سرزمین ایران، بر منطقه برای ما الویت دارد. روی این ملاحظات، ایران منطقه ای بر مرزها تأكيد مي ورزد و در عین حال محصور و محدود به جغرافیای منطقه ای نیست. در پايان باید گفت «ایران منطقه ای» بااتکا به وزن فرهنگی، اقتصادی و سیاسی ایران، نقطه ثقل منطقه و مطمئن ترین تکیه گاه سیاست خارجی در عرصه بین الملل و فرامنطقه ای خواهد بود.