امروز یکم اردیبهشت ۹۶، استادم دکتر اسماعيل حاکمی والا، استاد ممتاز زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران، پس از سالها تحمل رنج و بیماری توان فرسا در ۸۰ سالگی بدرود حیات گفت. دریغا دریغ!
دکتر حاکمی، به راستی اُسوه و آینه ی تمام نمای ادب، اخلاق، مدارا و متانت بود. با جان و دل در رفع مشکلات آموزشی دانشجویان می کوشید. اعتدال و آهستگی از رفتار و گفتارش می بارید . سراپای وجودش مهرورزی و معرفت آموزی بود.
در دهه ی شصت، ادبیات معاصر نظم و نثر، نخستین واحد درسی بود که با ایشان گذراندم. کلاسی نه چندان جوشان و جوان پسند؛ هم به دلیل ذوق و ذائقه ی کلاسیک استاد، و بی میلی مشهود ایشان به تدریس ادبیات امروز، و هم شیوه ی تدریس محتاط و محافظه کارانه ی ایشان ـ که ناشی از فضای مسلط سیاسی اجتماعی فرهنگی آن سالها بود ـ استاد بیشتر مایل بودند به جای پرداختن به جان و جوهر ادبیات امروز، وقت کلاس را به ذکر حکایات، خاطرات و مطالبی بی ارتباط با موضوع درس اختصاص دهند و خوب می دانستیم چرا.
در این میان، گاه فعالیت های کلاسی برخی دانشجویان ذوق ورز و نوجو، فضای کلاس را تغییر می داد و حال و هوایی تازه می آفرید.
بعدها در دوران کارشناسی ارشد و دکتری، متون نثرکهن از جمله مرزبان نامه، جهانگشای جوینی، نفثة المصدور، عتبة الکتبه، مقامات حمیدی و... را در محضرشان گذراندم. بسیار آموختم و بهره ها اندوختم.
در سال ۱۳۴۳ از رساله ی دکتری خود با عنوان «سماع در تصوف» به راهنمایی مرحوم استاد سعید نفیسی دفاع کرده و در همان ایام نیز مقدمات ادبیات عرب و معارف دینی و حوزوی، خصوصاً مغنی اللبیب، مکاسب، شرايع و سیوطی را فراگرفته بودند. این مایه ادبیت و عربیت، به غنای مباحث ایشان در کار تدریس متون قدیم می افزود.
از اواخر دهه شصت به دلیل ضعف و بیماری از مسئولیت ها و مدیریت های محوله کناره گرفتند. مدیریت گروه فارسی را وانهادند و تدریس ادبیات معاصر را نیز به دانشجوی جوان دوره ی دکتری شان، زنده یاد قیصر امین پور، سپردند. با این حال در اغلب همایش ها، خصوصاً مجامع و محافل دانشجویی فروتنانه حضور می یافتند و مشوق فعالیت های علمی و ادبی دانشجویان بودند.
در اینجا ذکر خاطره ای از اخلاق حسنه ی ایشان، خالی از لطف نیست: در سال ۱۳۷۵، در اتاق تحصیلات تکمیلی با چندتن از داوطلبان تحصیل در دوره ی دکتری، خانم و آقا، در محضرشان مصاحبه ی علمی داشتیم. نوبت به من رسید که در کنارشان نشسته بودم. از متون نثر عرفانی و تعلیمی و تاریخی و... امتحان می گرفتند. ضمن پرسش های مختلف، معانی لغوی و اصطلاحی و ریشه شناسی کلمه ی " مُواجر " را از من خواستند. با توجه به معنای رکیک این کلمه، و حضور خانم های دانشجو که رو به روی ما نشسته و نظاره گر بودند، اندکی سرخ و سفید شدم و به ناچار، سر فراگوش استاد بردم و پچ پچ کنان، با حالتی پر از تشویر، پرسشها را پاسخ دادم. پس از مصاحبه، در راهروی گروه ادبیات فارسی مرا از دور دیدند. با لبخندی مهرآميز نزدیک آمدند و بزرگوارانه فرمودند: عذر می خواهم که ناخواسته شما را در آن موقعیت قرار دادم. الضرورات، تبیح المحظورات... رفتاری و گفتاری که حاکی از ادب و اخلاص و والایی روح بی آلایش آن بزرگوار بود.
هرگز خود را نمی بخشایم که در این سالهای بسترنشینی ، به زیارت و عیادت ایشان نشتافتم.
جهان مینوی جایگاهش باد!
محمدرضا روزبه، ۱ / ۲ / ۹۶