آرام، خونسرد و سخنور. این خصوصیات قاتل سریالی زنان در استان گیلان است؛ مردی که با گذشت سالها از نخستین جنایاتش، جزئیات همه آنها را بهخاطر دارد و با دقت و موبهمو آنها را شرح میدهد.
به گزارش همشهری، فرزاد متولد1356 است و تا دوم راهنمايي بيشتر درس نخوانده اما بهگفته خودش روابط عمومي بالايي دارد و هرجا صحبت ميكرده، همه تصور ميكردند كارشناس ادبيات است. او فرودينماه امسال و در جريان تحقيقات تخصصي و علمي پليس آگاهي استان گيلان دستگير شد و در بازجوييها به قتل ٧ زن در گيلان اقرار كرد. او در يك گفتوگو جزئيات قتلهاي سريالي و انگيزهاش از اين جنايات را شرح داده و ميگويد: «حالا كه اينها را تعريف ميكنم انگار كتاب داستان ميخوانم و باورم نميشود كه قتلها كار خودم بوده.».
چه شد كه براي نخستينبار دست به جنايت زدي؟
شكست در زندگي با همسرم اولم دليل همه اينها بود. مرا به جايي رساند كه از تمام زنان متنفر شدم و كينه به دل گرفتم آنقدر كه به جنون رسيدم.
اگر انگيزهات انتقام از زنان بود، پس چرا طلاهايشان را سرقت ميكردي؟
٣ قتلي كه بين سالهاي ٨٧ تا ٨٨ انجام دادم، فقط بهخاطر انتقام گرفتن از زنان بود. اما ٤ قتلي كه در سال ٩٥ انجام دادم ٨٠ درصد بهخاطر مشكلات مالي و ٢٠درصد بهخاطر همان تنفرم بود.
ممكن است تعداد قتلهايي كه انجام دادي بيشتر از اين حرفها باشد؟
ببينيد من اصلا آدم دروغگويي نيستم. بهتر بگويم از دروغ بيزارم. پس بدانيد كه حقيقت را ميگويم. چون روز اول مرا به جرم ٤ قتلي كه در سال ٩٥ انجام دادم، دستگير كردند و در اداره آگاهي پرسيدند ممكن است قتلهاي ديگري هم انجام داده باشي؟ به آنها گفتم اجازه بدهيد فكر كنم. ٤ ساعت در سلولم بودم و با خودم كلنجار رفتم. بعد گفتم بهتر است حقيقت را بگويم. افسر تحقيق را صدا زدم و صادقانه گفتم من ٣ زن ديگر را هم كشتهام. برگه بياوريد تا جزئيات قتلها را بنويسم. من ٧ قتل انجام دادهام اگر هم بيشتر بود ميگفتم و ترسي از كسي ندارم. با اطمينان ميگويم ٧ نفر را كشتهام.
گفتي شكست در زندگي با همسر اولت تو را به جايي رساند كه از زنها متنفر شدي. مگر چه اتفاقي افتاد؟
من ١٠، ١١سال پيش در كشتيراني در بندرعباس كار ميكردم و آشپز بودم. برادرم ناخداي همان كشتي بود و او مرا به سركار برده بود. از طريق يكي از دوستانم با همسر اولم آشنا شدم. خودم هم بچه روستايي بودم. بچه شهر نبودم كه زرنگ باشم. ساده بودم و از سر سادگي تن به نخستين ازدواجم دادم، اما زندگي كاري با من كرد كه از تمام زنان متنفر شدم. بايد بگويم بدبختيهاي من از زماني شروع شد كه از طريق يكي از آشنايان افتادم در كار خريد و فروش عتيقه و زيرخاكي.
معمولا افرادي كه در اين كار هستند تمام اموالشان را به نام شخصي ديگر ميكنند كه اگر گير افتادند اموالشان از دست نرود. من هم تمام خانه و زندگيام را به نام همسرم كردم. يك كارگاه چوببري داشتم كه آن را هم به نامش زدم تا اينكه وقتي با هم دچار اختلاف شديم، يكي از روزها توي چشمانم نگاه كرد و گفت ديگر نميخواهمت.
بعدا متوجه شدم كه پيش از من عاشق فرد ديگري بوده است. اينها را كه فهميدم تصميم گرفتم او را به قتل برسانم. حتي نقشه قتل كشيدم اما بهخاطر دخترمان كه فكر كنم الان 10سالش باشد، اين كار را نكردم. حتي يكبار ميخواستم همسرم را خفه كنم كه دخترم گريه كرد و با صداي او همسايهها هم به خانهام ريختند و همسرم را از زير دستم بيرون كشيدند. بهخاطر اينكه دخترم بيسرپرست نباشد، بيخيال شدم و گفتم ميروم اما طلاقت نميدهم.
اما همسرت گفته كه او و خانوادهاش هواي تو را داشتهاند و تو بيكار بودي؟
سكوت
از همسر اولت خبري نداري؟
نه اصلا. دلم نميخواست حتي بهخاطر دخترم از او خبري بگيرم.
يعني پس از جدايي، قتلهايت را شروع كردي؟
دقيقا. بعد از آن جرقه جنايت در ذهنم زده شد. چون من كه اين همه سال كار كرده و سرمايه داشتم، شده بودم يك بدهكار ورشكسته. من چندين زمين و ويلا در زيباكنار داشتم و حتي ورزشكار بودم. در نزديكي زيباكنار يك باشگاه ورزشي است كه عكسهاي مرا به ديوار زده. من كنگفو كار ميكردم و مهارتم در نانچيكو بينظير بود. اما پس از آن اتفاقها آتش كينه در دلم روشن شد و شروع كردم به انتقام گرفتن.
از نخستين جنايت بگو، چه زماني آن را انجام دادي؟
از من جزئيات قتلها را بپرسيد نه تاريخ دقيقش را. غروب يك روز باراني بود اما راستش تاريخ دقيقش يادم نيست. آن روز از كارگاه چوببري بيرون آمدم. راستش من چندين بار كارم را عوض كردم و بعد از كار آشپزي در كشتي و خريد و فروش عتيقه، رفته بودم سراغ خريد و فروش چوب و كارگاه چوببري راهانداخته بودم. آن روز در جاده و نرسيده به رشت خانمي را ديدم كه كنار خيابان ايستاده بود و برايم دست تكان داد.
پايم را روي ترمز گذاشتم و او سوار شد. من گاهي مسافركشي هم ميكردم. او سر صحبت را باز كرد و شماره تلفنش را داد. فرداي آن روز با تلفن كارتي به او زنگ زدم و روز دوم با آن زن در كوچصفهان قرار گذاشتم. صبح بود. وقتي توي ماشين نشست متوجه شدم حالش خوب نيست. او را به خانهام در زيباكنار بردم؛ تنها ملكي كه برايم مانده بود و آنجا زندگي ميكردم. وقتي وارد خانه شديم، دستانش را بستم. بعد با روسري دهانش را بستم و از پشت سر طنابي دورگردنش انداختم و خفهاش كردم. براي اينكه راحت جسد او را حمل كنم مثلهاش كردم.
چون بار اول بود، حالم بد شد و بهشدت ترسيده بودم. كارم كه تمام شد از خانه بيرون رفتم و ملحفه خريدم و آن را داخل ملحفه پيچيدم و داخل صندوق عقب ماشينم گذاشتم. ميخواستم آن را رها كنم اما هرجا ميرفتم از ترس اينكه كسي مرا ببيند بيخيال ميشدم. خلاصه ٣روز جسد داخل صندوق عقب ماشينم بود و ديگر كم كم ماشين بوي تعفن گرفته بود. روز سوم گفتم بايد هرطور شده آن را رها كنم.
خيلي ترسيده بودم. ٣روز اصلا نخوابيدم و وحشت داشتم. ميترسيدم زنده شود. كابوس ميديدم و احساس ميكردم روح مقتول داخل خانهام است. از طرفي ميترسيدم گير بيفتم. براي همين روز سوم از خانه بيرون آمدم. همه جاي خيابان پليس ميديدم. وحشت كردم و با خودم ميگفتم حتما در تعقيب من هستند اما بعد متوجه شدم براي فوتبال است. بالاخره به سمت جاده سراوان رفتم و جسد را داخل استخر ماهي انداختم.
كسي تو را نديد؟
نه. هم شب بود و هم حواسم جمع بود كه كسي مرا نبيند.
طلاهاي مقتول را هم برداشتي؟
برداشتم اما نميدانم چه كردم. در آن زمان من واقعا نياز مالي نداشتم. قصدم انتقام بود.
از دومين جنايت بگو؟
در قتل دوم ديگر ترس قتل اول را نداشتم. فاصله قتل دوم تا اول به سال نكشيد و چندماه بود. در آن زمان از آستانه اشرفيه چوب خريده بودم و به سمت رشت ميرفتم. يك زن برايم دست تكان داد. تا سوار شد به راحتي با او طرح دوستي ريختم. همان روز به من گفت بيا به مادرم نشانت بدهم، چون خيلي خوش تيپي! تعجب كردم. او شمارهاش را به من داد و بعد پياده شد.
روز بعد اتفاقي او را ديدم. قرصي از كيفش بيرون آورد و به من داد تا بخورم. خودش هم قرصي خورد كه ناگهان بيحال شد. ديدم يخ كرده و رنگش پريده است. گفتم خدايا چه كنم؟ براي همين تصميم گرفتم او را هم به قتل برسانم. با طناب زردرنگي خفهاش كردم. هيچ تقلايي هم نكرد. بعد جسد را داخل صندوق عقب گذاشتم و به سمت خانه پدريام رفتم. در آنجا به بهانه درست كردن انباري، به طويله رفتم. قبري كندم و جسد را دفن كردم. پس آن رويش سيمان ريختم و چون عذاب وجدان گرفته بودم، پس از قتل برايش دعا خواندم.
چرا عذاب وجدان؟
چون فكر ميكردم معلول ذهني است.
آن روز در خانه پدريات كسي تو را نديد؟
نه. مادرم در آن زمان سكته كرده بود و پدرم مراقب او بود. خواهر و برادرهايم يا سركار بودند يا ازدواج كرده و سر خانه و زندگيشان بودند.
چندتا خواهر و برادرهستيد؟
٥ تا پسريم و ٦ تا دختر. من كوچكترين فرزند خانوادهام.
از قتل سوم بگو؟
قتل سوم هم فاصلهاش با دوتاي قبلي به سال نكشيد. ديگر افتاده بودم توي اين كار و انگار برايم عادي شده بود. ترسم كاملا ريخته بود. سومين زن را در فلكه گاز روستاي رودباركي سوار كردم. تصور كردم مشكل اخلاقي دارد. ميخواستم همان لحظه كار را تمام كنم اما نشد. شمارهاش را گرفتم و 3 روز بعد با او قرار گذاشتم. او وقتي سوار شد مرتب ميخنديد و حالت عادي نداشت. در خيابان چرخي زدم تا شب شد. به سمت جاده تهران رفتم و نخستين كسي بود كه با چاقو به سمتش حمله كردم و ضربهاي به قفسه سينهاش زدم. بعد با كمربند ماشين خفهاش كردم.
با جسد چه كردي؟
آن را داخل صندوق عقب ماشينم گذاشتم و به سمت خانه پدرزنم رفتم. آن زمان با زني كه در همسايگي خانه پدريام زندگي ميكرد، آشنا شده و عقد موقت كرده بوديم. وقتي به خانه پدرش رسيدم خيلي ترسيده بودم از اينكه لو بروم و پدرزنم متوجه شود كه دامادش يك قاتل سريالي است. ماشين داخل پاركينگ بود و جسد در صندوق عقب آن. صبح به بهانه اينكه كار دارم از خانه بيرون زدم و جسد را روبهروي پليس راه رشت- فومن داخل رودخانه رها كردم.
بـعـد ديگر قتلها را متوقف كردي درست است؟
وقتي خانمم را صيغه دائم ٩٩ ساله كردم، ديگر سمت قتل نرفتم و در واقع توبه كردم.
پس چه شد كه دوباره در سال ٩٥ دست به قتل زدي؟
دوباره يك جرقه باعث شد به سمت جنايت بروم. هرچند در اين سالها گاهي كابوس ميديدم و روح آن زنها به خوابم ميآمدند. من بعد از ازدواج دومم كار چوب را رها كرده و در كار خريد و فروش ماشين و برنج افتادم. اما عدهاي سرم را كلاه گذاشتند و پولم را خوردند.
دوباره ورشكسته شدم و طلبكارانم حكم جلب مرا گرفتند. مجبور شدم پول پيش خانهام را به طلبكارانم بدهم و خودم ٦ماه در چادر در خيابانها زندگي ميكردم، آن هم به همراه همسر و دخترم. وضعيت بدي داشتيم. فكر كنيد براي حمام به دريا ميرفتيم.
تا اينكه يكي از آشنايانمان زني را به من معرفي كرد تا كاري برايم دست و پا كند اما آن زن پيشنهادي به من داد كه باعث شد دوباره حالت جنون به سراغم بياييد و دوباره تصميم به آدمكشي بگيرم. او ميخواست از همسرم سوءاستفاده كنم و بخواهم كه تنفروشي كند. اين را كه شنيدم اعصابم خرد شد و اين شروع قتلهاي ديگر پس از چند سالي كه وقفه افتاد، شد.
قتل چهارم را چطور رقم زدي؟
در واقع بايد بگويم قتل اول پس از توبهام! مقتول زني ٥٠ ساله بود. او را حوالي پل عراق در رشت سوار ماشينم كردم. وقتي سوار شد متوجه شدم طلا دارد. شروع قتلهاي جديد اينبار بيشتر بهخاطر مشكلات مالي بود. آن زن ٧ گوشي موبايل داشت و سرش خيلي شلوغ بود. با او طرح دوستي ريختم. گفتم به من پول قرض بده چون وضعيتم بحراني است اما قبول نكرد تا اينكه تصميم به كشتنش گرفتم.
اگر پول قرض ميداد، جانش را نميگرفتي؟
نه. من همه را امتحان ميكردم. مثلا چندبار از قربانيان قبليام ميخواستم به دوستيمان پايان دهند و از ماشين پياده شوند و اگر نميرفتند با خودم ميگفتم پيمانهشان پر شده و جانشان را ميگرفتم.
او را چطور به قتل رساندي؟
مقابل خانهام رفتم و كنار تانكري كه آنجا بود طوري توقف كردم كه نتواند پياده شود. بعد گفتم اگر تهديدت كنم به من پول قرض نميدهي؟ گفت نه. بعد با طناب دستانش را بستم اول فكر كرد شوخي و يك بازي است اما وقتي ديد من جديام شروع كرد به التماسكردن. ديگر كار از كار گذشته بود و من در يك لحظه او را به قتل رساندم. از آنجا كه آشپز بودم، به خوبي ميتوانستم جسد را مثله كنم و درواقع با آناتومي بدن آشنا بودم! جسد او را در حمام خانهام مثله كردم. وقتي اجساد را مثله ميكردم اصلا به چشمانشان نگاه نميكردم، چون ميترسيدم. بگذريم. جسد مثله شده او را در جاده سياهكل رها كردم و باز ترس نخستين جنايت به سراغم آمد. دوباره همان وحشت در من زنده شد.
همه قربانيانت به همين راحتي كه ميگويي فريبت را ميخوردند و با تو دوست ميشدند؟
همهشان نه. مثلا پنجمين قربانيام زني بود كه در فلكه صيقلان سوار ماشينم شد. او ميگفت تازه از تهران آمده و قصد رفتن به تركيه را دارد. خودش سر صحبت را با من باز كرد. من هم به او گفتم كه آشنايان زيادي در تورهاي خارج از كشور دارم و ميتوانم كمكش كنم. با هم آشنا شديم و مدتي بعد پس از آنكه از تركيه برگشت و به رشت آمد با او تماس گرفتم و به خانهام دعوتش كردم تا با خانوادهام آشنا شود.
آن روز همسرم در خانه نبود. وقتي آمد از آشپزخانه چاقويي برداشتم و آن را پشتم پنهان كردم و در يك لحظه از پشت سر ضربهاي به او زدم و سريع جان باخت. جسدش را در حمام خانهام مثله كردم اما ناگهان حالم خراب شد و دچارتشنج شدم. همان لحظه همسرم رسيد. اول فكر كرد با مقتول تصادف كردهام و براي اينكه لو نروم جسدش را به خانه آوردهام اما بعد متوجه ماجرا شد.
بعد از آن با تو همدست شد؟
نه. با من همدست نشد. من تهديدش كردم كه اگر به كسي حرفي بزند، يا خودش را ميكشم يا اعضاي خانوادهاش را. او هم از ترس جانش تن به خواستههاي من داد.
با جسد پنجمين مقتول چه كردي؟
آن را در جاده سراوان رها كردم. راستش ديگر ترسي از پليس نداشتم. خودم خسته شده بودم و حالت رواني به من دست داده بود. دوست داشتم هرچه زودتر دستگير شوم اما جرأت اين را هم نداشتم كه خودم را لو بدهم. ببينيد به كجا رسيده بودم كه ميخواستم همسرم را هم به قتل برسانم. با خودم ميگفتم مبادا به جايي برسم كه جان بچهام را هم بگيرم. چون از همسر دومم صاحب يك دختر شده بودم و گاهي از خودم ميترسيدم كه شايد به جايي برسم كه آنها را هم به قتل برسانم.
در پروندهات نوشته شده كه قصد كشتن 2نفر ديگر را هم داشتي اما از دستت فرار كردند، درست است؟
در واقع ٣نفر. يكي خانمم بود كه حتي نقشه قتل او را هم كشيده بودم اما بيخيال كشتنش شدم. البته خيلي با خودم كلنجار رفتم. چون بارها ميخواستم او را هم در خواب خفه كنم اما نتوانستم. زن ديگري هم بود كه با تهديد از همسرم خواستم او را به خانه دعوت كند و خودش او را بكشد اما وقتي آن زن در خانه بود زنم نتوانست. زني ديگري هم بود كه او هم بهعنوان مسافر سوار ماشينم شد و قصد كشتنش را داشتم. وقتي متوجه شدم وضع مالي خيلي بدي دارد دلم به حالش سوخت و در آخرين لحظه از او خواستم از ماشينم پياده شود. او هم پيمانه عمرش لبريز نشده بود و از دستم گريخت.
ششمين قربانيات چهكسي بود و چطور او را به دام انداختي؟
او هم مانند ٥ نفر قبلي بهعنوان مسافر سوار ماشينم شد. كنار خيابان منتظر تاكسي بود كه او را سوار كردم. سر صحبت را با او باز كردم و طرح دوستي ريختم. پس از آن به خانهام دعوتش كردم. به سمت خانه كه رفتم، مانند يكي از قتلهاي قبلي كنار تانكري كه نزديكي خانهام بود طوري توقف كردم كه نتواند پياده شود. به او گفتم ميخواهم تو را بكشم اما ناگهان يك سيلي در گوشم زد. بعد هم با چاقويي كه در كيفش داشت به سمتم حمله كرد كه با دستانم دستش را گرفتم و به طرف خودش كوبيدم كه چاقو به گردنش خورد. بعد چاقو را گرفتم و چند ضربه به او زدم. نخستين كسي بود كه خيلي عذاب كشيد. بقيه يا متوجه نميشدند يا خيلي سريع جان باختند. بعد با روسري خودش او را خفه كردم. بعد از قتل هم بهخاطر همان سيلي كه به من زده بود، دستانش را از مچ قطع كردم.
بعد چه كردي؟
جسدش را به داخل خانه بردم و مثله كردم. قسمتي از آن را در جاده سراوان و قسمتي ديگر را در اسكلك انداختم كه هنوز پيدا نشده است.
درباره هفتمين قربانيات توضيح بده؟
آخرين زن را لبآب سواركردم؛ كنار دريا. برايم دست تكان داد و سوارش كردم. گشتي در خيابانها زدم و با او سر صحبت را باز كردم و طرح دوستي ريختم. قتل او كمي با بقيه فرق داشت. به مقابل داروخانه رفتم و چند قرص خوابآور خريدم. آن را پودر كردم و داخل آب ريختم. وقتي خورد بيحال شد. با عصبانيت گفت به من قرص خواب دادي؟ با سر تأييد كردم. ناگهان با لگد به فرمان ماشين كوبيد كه ماشين به جدول برخورد كرد. همانجا با بست قالپاق، دستش را بستم و بعد با كمربند ماشين خفهاش كردم. جسد او را هم در اتوبان لوشان به سمت قزوين انداختم و تمام شد و رفت.
چطور دستگير شدي؟
فكر ميكنم از طريق دوربينهاي مداربسته شماره پلاك ماشينم را بهدست آورده بودند. راستش ديگر برايم مهم نبود. دلم ميخواست آرامش داشته باشم. از اين حس و از اين قتلها خسته شده بودم. اين اواخر حتي شنيدم كه سرنخهايي از من بهدست آوردهاند. به آژانسي كه آنجا كار ميكردم، رفتند و دنبالم هستند. شب به همسرم گفتم ديگر بس است فرار نميكنم. بيايند دستگيرم كنند. صبح از خواب بيدار شدم. اجازه ندادم همسرم دختر چهارسالهام را به مهدكودك ببرد.
كنارش بودم و با او بازي كردم. گفتم الان دستگيرم كنند و اعدام شوم و بعد به دخترم بگويند پدرش در دريا غرق شده و يا زير ماشين رفته بهتر است تا اينكه بزرگتر شود و صحنه دستگيرشدنم در ذهنش بماند. براي همين ميخواستم زودتر دستگير شوم. همان روز پليس وارد خانه شد و من بدون هيچ مقاومتي تسليم شدم.
داستان خفاش شب تهران را شنيده بودي؟
بله. اوهم مانند من زنان را به قتل ميرساند اما باور كنيد من با هيچ كدام از قربانيانم رابطهاي نداشتم. همه آنها را پس از طرح دوستي به قتل رساندم.
چرا يك مرد ورزشكار تبديل شد به قاتل سريالي؟
نميدانم. شايد به خانواده هم برميگردد. شايد اگر پدرم هميشه بالاي سرم و مراقبم بود، زندگيام به اينجا ختم نميشد. اما اين را بنويسيد كه آرزويم خوشبختي 2دخترم است. دلم ميخواهد اعدامم كنند و دخترانم هيچ وقت راز پدرشان را كه قاتل سريالي بوده نفهمند. آرزوي ديگرم اين است كه پيش از اعدام اعضاي بدنم را اهدا كنند تا شايد با دعاي افراد نيازمند دخترانم عاقبت بخير شوند. چون خودم هيچ عاقبتي ندارم.
تحقيقات ادامه داردقاتل سريالي زنان گيلان، 20فروردين امسال دستگير شد. تلاش كارآگاهان پليس آگاهي استان گيلان كه زير نظر دادستان رشت تحقيقات شبانهروزي براي دستگيري اين مرد را در دستور كار قرار داده بودند از چندينماه قبلتر و با پيدا شدن بخشهايي از اجساد زنان در نقاط مختلف گيلان شروع شده بود.
اين تحقيقات پس از چند ماه به نتيجه رسيد و كارآگاهان با سرنخهايي كه از شاهدان و دوربينهاي مداربسته بهدست آورده بودند موفق شدند اين مرد جنايتكار را شناسايي و درنهايت دستگير كنند. با اعترافات او، راز قتل 7زن فاش شد و اجساد 6نفر از آنها پيدا شد.
اما هنوز جسد يكي از قربانيان پيدا نشده است. مرد جنايتكار پس از اعتراف به اين جنايات، صحنه 6قتل را بازسازي كرده و هماكنون دراداره آگاهي در بازداشت به سر ميبرد و تحقيقات تكميلي از او ادامه دارد.