جمهوریت عملی در ایران، پیشرو در منطقه، با التزام به تجربۀ محدود خود، گامی دیگر به پیش برداشت و نشان داد، به راستی از گذشته درس گرفته و واقعاً می خواهد به سمت آینده حرکت کند و در گذشته نمانده است. البته تا رسیدن تمام به این خواسته، گامهای سخت دیگری هم باید برداشته شود و به قاعده، برداشته خواهد شد.
گامهای ضروریِ رو به آینده را میتوان به دو دسته سازمان داد: عملی و نظری. و گامهای حوزۀ عمل را نیز، باز در دو دسته میتوان سازمان بخشید: حکومتی و حزبی ـ جناحی؛ همچنان که در حوزۀ نظر نیز دو دسته اقدامات لازم است: تولید محتوای عامِ متناسب و ضروری برای تولید ادبیات متناسب با سنت و جامعۀ ایران و تولید محتوا برای احزاب و جناحهای فعال در سیاست ایران. در مجموع، مهمترین و دشوارترین اقدام، بازآفریدنِ نظری «جمهوریت» به زبان فارسی با اهتمام به سنت ایرانی ـ اسلامی و متناسب با آن است.
این کلام مکرری است که فرهنگ ما با چیزی غیر از جمهوریت انس دارد و حتی معشوق هم در این فرهنگ «پادشاه» است و اساساً هستیشناسی ما پادشاهانه است و به علت رشد در این فرهنگ، هر یک از ما، در حدود و اقلیم خود، پادشاهی هستیم. این طرز فکر و نگاه، روابط میانفردی و اجتماعی ما و فعالیتهایمان را شکل و جهت می دهد. در این ساختار، «دیگری» نیست، مگر این که در ذیل «من» باشد و این نقطۀ مقابل «جمهوریت» است.
اساسیترین اصل در جمهوریت، به رسمیت شناختن دیگری است. و این به رسمیت شناختن، ظاهراً از متن «واقعیت» به حوزۀ نظر رفته است و احتمالاً همکفه بودن قدرت نهادها و گروهها در حوزههای مختلف، به مرور و پس از پرداخت هزینه های بسیار، آنان را ناگزیر ساخته که کمهزینه ترین مسیر را برگزینند. و این کمهزینهترین مسیر هم شده است به رسمیت شناختن «دیگری». این امر به معنای نسبیت فرهنگی و نظری نیست، بلکه فقط معطوف به مدارا در عمل است و سازمان دادن به رفتارها در این چهارچوب.
پس از این است که مبانی نظری این امر به اشکال مختلف و در چهارچوبهای نظری مختلف تولید و عرضه شده است. به عبارتی، به رسمیت شناختن دیگری به معنای تردید در حقانیت نظری خویش نیست، بلکه اقدامی است از سر ناچاری و به ضرورتِ زندگی اجتماعی با هزینۀ کمتر. و این اتفاقی است که در عمل، در ایران هم دارد اتفاق میافتد؛ اما هنوز و همچنان نیازمند تمرین و تلاش بیشتر است و همۀ فعالان سیاسی و اجتماعی را در بر میگیرد.
باری، در حوزۀ نظر، هم باید خوانشی از جمهوریت صورت بگیرد که با سنت ایرانی-اسلامی سازگار باشد و هم در ساختار اجتماعی و وضعیت اقلیمی و مذهبی ایران به کارآمدی قابل تحقق باشد. هر دو جناح سیاسی در ایران نیز نیازمند تولید ادبیاتی متناسب با بدنۀ اجتماعی خود هستند. این ضرورت برای جناح اصولگرا مشهودتر است. اعضای این جناح، حالا باید بپذیرند که با تغییر نام و عنوان دیگر نمیتوان دل مردم را به دست آورد و صرفاً نمیتوان با اتکا به ادبیات «پایداری»، همه هواداران خود را نگه داشت و به بسیج ملی اقدام کرد. اگر اصولگرایان گفتمان خود را به روز نکنند باید سرنوشت مؤتلفه را در انتظار باشند. همچنان که اصلاحطلبان هم نمیتوانند به «ترجمه» اکتفا کنند و باید بر زمینِ این سرزمین راه بروند و گفتمان خود را انضمامیتر و ایرانی-اسلامیتر سازند تا هر روز به فکر «عبور» از این و آن نباشند.
و اکنون وقت آن است که سیاستهای انتخابات، با اتکا به تجربۀ انتخابات گذشته، جدیتر گرفته و با وقت و انرژی بیشتری تدوین شود. تدوین این سیاستها میتواند و باید از هزینههای سیاسی و اجتماعی انتخابات بکاهد و بر آثار و فواید آن بیفزاید و در هر مرحله انسجام ملت ایران و نیز طراوت و بهرهوری حکومت را بیشتر کند. در همین چارچوب، وقت آن رسیده که فکر و سازمان دو جناح اصلی در جمهوری اسلامی بیست سال جوانتر شود؛ امیدواریم.
مردم ایران به آرزوی خود در دورۀ مشروطه، یعنی ملت شدن، در جمهوری اسلامی، دست یافتهاند و جمهوری اسلامی که ظرف این دستاورد است، حالا باید قدر این سرمایۀ عظیم را بداند و نشان داد که میداند.