تاریخ، پایان نیافتهست؛ اما شاید به زودی پایان یابد!یکی از پیروان تاریخباوری هگلی، فوکویاما، بهسادهدلی اعلام داشت که تاریخ پایان یافتهست و بشر به شکل مطلوب و نهایی زیستِ درست اجتماعی دستیافتهست و حالا دیگر هر چه درین زمینه رخ دهد تکراریست! به باور او، ازین پس کنشهای اجتماعی بشر، از جمله کنشهای سیاسیاش، به یک شکل خواهد بود و بدین سبب نه فقط میتوان آن را پیشبینی کرد که میتوان سازمان نیز داد!
باری، اگر از توطئهگرانه دیدن کنشهای اجتماعی انسانها چشم بپوشیم (از جمله، یکی هم بدین دلیل که حتی توطئه هم بدون زمینههای لازم امکان تحقق ندارد و در نتیجه کاملاً توطئهگرانه نیست!) و خود آنها را در نظر آوریم، میبینیم که در جامعه امروزِ ما نمایندگانی برای تفکراتی بسیار متنوع و متفاوت وجود دارد تا آن حد که گنجیدن آنها نه در یک اقلیم که در کلِ کرۀ بیچارۀ زمین ناممکن است.
آقای فوکویامای ژاپنیِ مقیم آمریکا کافیست این روزها راهپیماییها و کنشهای تند سیاسی در غرب، یعنی ایالات متحده و اروپا، را بدون عینک و پیشداوریِ «پایان تاریخ»ش بنگرد تا موارد نقضِ ادعای خود را در خیابانها و «شبکههای مردممحور»(یا شاید همان «شبکههای اجتماعی») ببیند و ببیند که تاریخ بر همان پاشنهای میچرخد که صدها سده میچرخیدهست و بسا که همچنان بچرخد!
به عبارتی، ایدۀ «پایان تاریخ» بیش از آنکه گذشته یا حال و آیندۀ حیات اجتماعی بشر را تبیین یا تفسیر کند، آرزوییست کمالطلبانه و غایتمدارانه. ضمن آن که درین رویا، شکل خاصی از «بشر» فرض گرفته شده و آرزو شده است: بشری همشکل با همنوعان خود در اندیشه و کنش فردی و اجتماعی که در کارخانۀ شکلدهنده و یکسانساز «مدرنیته» غربی طراحی و تولید شده و میشود؛ بشری که مدرنیته را مقدس میشمارد و بدان متلزم است. اما در مرکز تولید و پمپاژ مدرنیته، یعنی همان اروپا و ایالات متحده، گروههای زیاد با اعضای بسیاری را میبینیم که دارای اندیشهها و کنشهایی ماقبلمدرناند و تمامی اهالی مدرن این سرزمینها درماندهاند از فهم و عکسالعمل مناسب در برابر آنان. به عبارتی، پدیدۀ ماقبل مدرنیتهای چون ترامپ نه عامل اصلی این وضعیت که نشانه و نمایش آن در بالاترین سطح قدرت سیاسی و اقتصادی در این قاره و ایالاتِ هر دو با اتحادِ اکنون لرزان است.
ما دقیقاً نمی دانیم فردای اروپا و ایالات متحده چه خواهد بود؛ اما هر چه باشد، نه پایان تاریخ آنهاست و نه پایان تاریخ جهان. همۀ شهروندان آنجا از کارخانۀ «مدرنیته» بیرون نخواهند آمد و همفکر و همشکل نخواهند بود. بویژه حالا که مردم عادی در ظرفِ رسانههای «مردممحور» در حال تمرین برای قدرت-گیری هستند و روز به روز قدرت آنان بیشتر خواهد شد و قدرت نخبگان سیاست و علم و هنر و.... کمتر. از قضا، درین آینده، تنوع فکر و عمل اجتماعی بیشتر و شدت آن نیز. درست شاید به خلاف عمر این کنشها و آثارشان. اینست که پیشبینی آینده و مدیریت آن دشوارتر خواهد بود. آیندهای با امواج تند و ویرانگر و تغییرات تندتر.
آشفتگی شدید اجتماعی در زندگی انسان این دهه به علت تغییرات اساسی در زمینهها و متغیرهای آن است؛ متغیرهایی که صاحبِانِ کلاسیک قدرت از فهم اصل و گسترۀ آن ناتوانند. امکانات نرمافزاری و ارتباطی جدید از جملۀ این عوامل است که هم نهادهای جدیدی را به وجود آورده است و هم قدرت نهادهای سنتی را به چالش کشیده و بسیار کم کرده است. و در نتیجه، نهادهایی را وارد بازی کرده که اعضای نهادهای کلاسیک از دیدن آنها عاجزند و تازه اگر هم ببینند به سختی میتوانند قدرت آنها را محاسبه کنند و به رسمیت بشناسند. علاوه بر این، امکانات جدید، هم نهادها را خُرد و اتمیزه کرده و هم به نهادهای خُردی که زیر تبلیغات و قدرت نهادهای قوی گم شده بودند این امکان را داده که سر برآورند و فعالیت کنند و یار بگیرند و گسترش یابند.
در چنین شرایطی، صاحبان قدرتهای کلاسیک، از جمله صاحبان دولتها، عصبانی از ناتوانی خود در درک این آشفتگیها و مدیریت حوادث ناشی از آن، ممکن است دست به سمت کلید بمبهایی ببرند که ظرف چند ساعت کل حیات در کرۀ مظلومِ مسکونِ زمین را با خاک یکسان کنند و این طوری تاریخ به پایان برسد. به نظر شما آیا آقای ترامپ این استعداد را ندارد که آغازگر این شکل از پایان تاریخ باشد؟ آیا او این آمادکی را نشان نداده که اصل حیات در کرۀ زمین را نشانه بگیرد و تاریخ را به پایان برساند؟ آیا این او نبود که گفت باید پنجاه تن از پیروان دینی را بیگناه باید گرفت و 49 تناشان را گردن زد و یکیاشان را با چشمان از ترس و تعجب از حدقه بیرون زده به میان مردم فرستاد به خبر دادن ازین قساوت تا به گسترش عبرت بپردازد! آیا چنین فردی در گام بعد هوس شلیکی ویرانگر به سرش نخواهد زد و آغازگر ویرانی کل آثار حیات در زمین نخواهد شد؟
نترسیم؛ اما از خود بپرسیم که چرا دستان آقای ترامپ آمادهست تا آغازِ پایانِ تاریخ بشر را کلید بزند و تا دیر نشده برای جلوگیری از چنین اقدامی بکوشیم!
نهادهای قدرتمند در حیات جمعی انسان در جهان، اینک، اتمیزه، متکثرتر، و خشنتر شدهاند و انسانِ اکنون دیوانه آمادهست تا کار خود و دیگر جنبدندگان و زیندگان بر کرۀ خاکی را به پایان برساند. آری، ممکن است ما به پایان تاریخ حیات بشر بر کرۀ زمین رسیده باشیم، اما نه به آغاز گونۀ دیگری از حیات جمعی که به پایان هر شکلی از آن!