نیم نگاه
«بیشتر این بچهها شهریه باشگاه را هم ندارند، حتی پول دوبنده ندارند. اغلب پدرشان یا درگیر اعتیاد است یا زندان ولی هر ماه تا کرایه سالن را از ما نگیرند نمیگذارند وارد شویم.» حسینی، وقتی این حرفها را میزند صدایش در سالن میپیچد. او و تیمش با همه نداریها و نبود امکانات ورزشی و بهداشتی هر روز با عشق در ورزشگاه امام خمینی (ره) کرمانشاه جمع میشوند و تمرین میکنند. بچهها بیشتر 7 تا 14 ساله هستند اما از حالا میخواهند پهلوان شوند.
حسینی دست یکی از بچهها را میگیرد و به سمتم میآید. موهای بچه را کنار میزند و با بغض میگوید: «این بچهها اینجا یک دوش درست و حسابی ندارند که بعد از تمرین این بلا سرشان نیاید.» لای موها و گوش پسر بچه هفت ساله قارچی شده، اتفاقی که سر بیشتر بچهها آمده اما همه آنها وسع مالی برای درمان ندارند. حسینی میگوید: «سالن ما در منطقهای است که اکثر خانوادهها درگیر اعتیاد هستند. حتی خیلی از بچهها در این منطقه معتادند. ما بچهها را اینجا جمع کردیم که از این آسیبها دور بمانند.»
سالن کوچک کشتی ورزشگاه امام خمینی(ره) کرمانشاه پر از بچههایی است با دوبندههای آبی و قرمز که دور تا دور مربی روی تشک چروک خورده ایستادهاند. با صدای سوت دستها را پشت گردن میگذارند و پامرغی میروند. بعضی هم دو به دو مشغول مرور فن هستند. بارانداز و فیتیلهپیچ و کندهکشی. بوی درهم عرق بدن و تشک، همه جا را پر کرده. مربی هر چند دقیقه به اسم صدایشان میزند و تشویقشان میکند.
مجتبی حسینی مربی کشتی و قهرمان سابق جهان، با انگیزه و جدی، هم نرمش میدهد هم تکنیک یادشان میدهد و هم پزشک تیم است. وسط تمرین، پای علیرضا یکی از بچههای باشگاه، موقع فن زدن به حریف تمرینی، لای چروکهای تشک گیر میکند. علیرضا میافتد.
حسینی سریع به سمتش میدود و پایش را بالا میگیرد و شروع میکند به کشیدن عضلات. میگوید:«بیشتر این بچهها شهریه باشگاه را هم ندارند، حتی پول دوبنده ندارند. اغلب پدرشان یا درگیر اعتیاد است یا زندان ولی هر ماه تا کرایه سالن را از ما نگیرند نمیگذارند وارد شویم.»
حسینی، وقتی این حرفها را میزند صدایش در سالن میپیچد. او و تیمش با همه نداریها و نبود امکانات ورزشی و بهداشتی هر روز با عشق در ورزشگاه امام خمینی(ره) کرمانشاه جمع میشوند و تمرین میکنند. بچهها بیشتر 7 تا 14 ساله هستند اما از حالا میخواهند پهلوان شوند. میخواهند قهرمان جهان و المپیک باشند؛ رؤیایی که در کرمانشاه – پایتخت کشتی ایران- بسیار طبیعی است اما با کدام امکانات؟
تیم او دو ماه است که شروع به کار کرده اما در همین مدت کم توانسته در رده خردسالان استان کرمانشاه، با اختلاف 40 امتیاز اول شود؛ تیمی جدی با رؤیاهایی بزرگ. یکی از آنهایی که رؤیاهای بزرگ دارد، سام صحرایی است با 12 سال سن و سابقه یک سال و نیم کشتی: «عاشق حسن یزدانی و کشتی گرفتنش هستم و از خارجیها هم آدام سایتیف را دوست دارم.»
رؤیای سام، قهرمانی در المپیک است. آرتین محمدی 11 ساله با دوبنده آبی همان اول صحبت با اعتماد به نفس میگوید: «یک روز مرا روی سکوی المپیک میبینی.» آرتین تا حالا دو تا اول استانی و یک سوم استانی دارد: «عاشق حمید سوریان و حسن یزدانی هستم. توی خارجیها هم فقط جردن باروز.» از آرتین میپرسم اگر توی خیابان کسی بخواهد با تو دعوا کند چکار میکنی؟ میگوید: «سرم را میاندازم پایین و میروم.» دوستانش سر به سرش میگذارند و با لهجه کرمانشاهی «پهلوان» صدایش میزنند. آرتین هم مثل بیشتر بچهها دوست دارد گوشش زودتر بشکند تا همه بفهمند او کشتیگیر است.
مجتبی حسینی لبخند به لب، حرف بچهها را گوش میدهد. لابد لا به لای خاطراتش میچرخد و به روزهایی فکر میکند که با تنگدستی و بیپولی ولی با قلبی پر از آرزو به سالن کشتی پا گذاشت تا پهلوان شود. او از سال 68 تا 74 کشتی حرفهای گرفت و به قول دوستانش توانست خیلی زود چند گونی مدال به خانه ببرد. از قهرمانیهایش در کشور و استان که بگذریم او قهرمانیهای زیادی هم در جهان دارد، آنقدری که خودش هم همه آنها را به یاد نمیآورد. از قهرمانی در شوروی سابق تا قهرمانی در جام یاشار دوقو ترکیه و قهرمانی در ازبکستان، فرانسه و ... به قول خودش: «با همه خوبان دنیا در آن دوره کشتی گرفتم و در ایران همیشه یا من یا مجید ترکان یا ناصر زینل نیا یا غلامرضا محمدی عضو تیم ملی بودیم.»
حسینی دست یکی از بچهها را میگیرد و به سمتم میآید. موهای بچه را کنار میزند و با بغض میگوید: «این بچهها اینجا یک دوش درست و حسابی ندارند که بعد از تمرین این بلا سرشان نیاید.» لای موها و گوش پسر بچه هفت ساله قارچی شده، اتفاقی که سر بیشتر بچهها آمده اما همه آنها وسع مالی برای درمان ندارند.
بچهها که از سالن خارج میشوند او میماند و عصبانیتش از وضعیت سالن و ناعدالتیهایی که هر روز با آن دست به گریبان است: «سالن ما در منطقهای است که اکثر خانوادهها درگیر اعتیاد هستند، حتی خیلی از بچهها در این منطقه معتادند. ما بچهها را با شوق اینجا جمع کردیم که از این آسیبها دور بمانند و ورزشکار شوند. لااقل الگویی برای محیط خود باشند و از مواد مخدر دوری کنند. ما تلاش میکنیم ولی کسانی که مسئولیت کشتی را دارند به فکر این بچهها نیستند. دائم این جمله را تکرار میکنند؛ حق عضویت را دادی؟ حداقل ورزش را پولی نکنند. بخدا پدران این بچهها ندارند. اگر این بچهها را طرد کنیم جز اینکه آلوده مواد و آسیبهای اجتماعی بشوند هیچ اتفاق دیگری برایشان نمیافتد.»
او از روزهایی تعریف میکند که پدران معتاد بعضی از بچهها به سالن میآیند تا بچههایشان را ببینند: «اغلب پدرها خودشان قبلاً کشتی گیر بودهاند و باورتان نمیشود وقتی میآیند پسرانشان را میبینند چه شوقی توی چشمشان است.»
حسینی میگوید ورزشگاههایی در کرمانشاه هست که امکانات خوبی دارند اما در خدمت طبقه برخوردارند. در حالی که بچههای تیم او از کمترین امکانی محروند و یادی میکند از کلاسهای تمرین استادش شهید داریوش ریزه وندی: «آن روزها میدیدم آقا داریوش ما را از کلاس بیرون میکرد و معتادها را میآورد تمرین میداد. از او میپرسیدیم چرا اینکار را میکنی؟ میگفت شماها سالمید و ورزش بلدید. میتوانید گلیم خودتان را بیرون بکشید ولی من اگر بتوانم یکی از اینها را از اعتیاد رها کنم کار بزرگی کردهام.» مجتبی حالا راه استادش را میرود. روزها در مغازه را میبندد و به سالن میآید تا فرزندان شهرش را به سمت ورزش بکشاند و تا جایی که امکان دارد از اعتیاد دورشان نگه دارد.
بعد از اینکه مجتبی حسینی از سالن بیرون میرود، احمد تاتوره دستیارش از کارهایی که او برای بچههای بیبضاعت کرده است، میگوید: «شاید باورت نشود ولی خودش شهریه بعضی از بچهها را میدهد. از پدرانی که وضع مالی بهتری دارند، میخواهد برای بچههای کم بضاعت دوبنده و کفش بگیرند. جمعهها از زندگیش میزند و بچهها را میبرد پارک کوهستانی و تا شب به آنها تمرین میدهد. آخرش هم از جیب خودش آبمیوه میگیرد و به بچهها میدهد. واقعاً هم هیچ فرقی بین بچهها نمیگذارد.»
ابوالفضل پسر تاتوره هم یکی از بچههای مدال آور تیم است. او از وضعیت بهداشت و امکانات باشگاه گله دارد و میخواهد که از نزدیک وضع دوش را ببینم. جایی شبیه حمام زندانهای قرون وسطا؛ با چند دوش کنار هم بدون هیچ دیواری بینشان و چند دمپایی پاره و کثیف. نه از شامپو خبری هست و نه آب گرم. تاتوره میگوید: «واقعاً هیچ رسیدگی نیست و همه فقط پول شهریه را میشناسند. ما تمام مسابقات را با هزینه شخصی میرویم و از بچههایی که وضع مالی بهتری دارند، پول جمع میکنیم. مجبوریم مینی بوس بگیریم و مسئولیت مرگ و زندگی بچهها با ماست. وضع حمام را ببینید! نه از شوینده خبری هست نه آب گرم. بچهها همه بیماری پوستی گرفتهاند و اغلب پول دکتر رفتن هم ندارند.»
برای درک نگرانی مجتبی حسینی باید به رتبه کرمانشاه در اعتیاد و فقر هم نگاهی بیندازیم؛ 55 هزار معتاد در شهری کمتر از یک میلیون جمعیت و بیش از 300 هزار حاشیه نشین که تقریباً یک سوم شهر را شامل میشود. در این وانفسای فقر و بیکاری و اعتیاد که کرمانشاه را به یکی از نخستینهای کشور تبدیل کرده، شاید ورزش آن هم کشتی راهی برای دور نگهداشتن نسل جوان این شهر از اعتیاد باشد؛ راهی که مجتبی حسینی با همه وجود به آن معتقد است.
راستی برای آبادانی یک شهر شهرت آن بهعنوان پایتخت کشتی کافی نیست؟ برای درک علاقه مردم کرمانشاه به کشتی کافی است مسابقات جهانی کشتی سال پیش در این شهر و استقبال بینظیر مردم از ورزشکاران جهانی این رشته را به یاد بیاوریم. با بچههای باشگاه خداحافظی میکنم و سعی میکنم نام تک تکشان را به یاد داشته باشم؛ اشکان قمریان، حمیدرضا خدابخشی، محمدرضا اکبری، سینا لرستانی، ابوالفضل تاتوره و امیرمحمد زارعی مدال آوران کوچک تیم حسینی. شاید همین بچهها چند سال دیگر پرچم ایران را در مسابقات جهانی دور تشک بچرخانند. اگر فقر و اعتیاد رؤیاهایشان را بر باد نداده باشد.