دو مرد كه از هشتسال قبل به اتهام قتل زني ميانسال در بازداشت به سر ميبرند در جلسه محاكمه قتل را به گردن هم انداختند.
به گزارش جوان، اواخر تابستان سال 88، دختر 22سالهاي به نام مهناز مأموران پليس بومهن را از ناپديد شدن مادر 49 سالهاش اشرف باخبر كرد.
او گفت: امروز مادرم به ديدن يكي از دوستانش رفته بود. حوالي غروب با او تماس گرفتم و گفت براي شام به خانه ميآيد. ساعت 10 شب بود كه دوباره تماس گرفتم، اما تلفن همراهش خاموش بود. نگرانم و از شما درخواست كمك دارم.
به دنبال طرح شكايت، بررسيها براي يافتن زن ميانسال آغاز شد.
دختر اشرف در تحقيقات بعدي به پليس گفت: مادرم بعد از فوت پدرم با مرد 37 سالهاي به نام ابراهيم آشنا شد و با او ارتباط داشت. آن شب وقتي تماس گرفت، فهميدم براي ديدن ابراهيم به خانه او رفته است. احتمال ميدهم كه آن مرد از مادرم خبري داشته باشد.
به اين ترتيب مأموران همراه دختر جوان به آدرس خانه ابراهيم رفتند، اما مرد جوان ادعا كرد از او بيخبر است.
تحقيقات در اين زمينه ادامه داشت تا اينكه مأموران بنا به شواهد موجود ابراهيم را بازداشت و به پليس آگاهي منتقل كردند.
او در بازجوييها بار ديگر جرمش را انكار كرد، اما در تحقيقات فني لب به اعتراف گشود و گفت: شب حادثه اشرف را به قتل رساندم و با كمك دوستم رضا، جسد او را در حاشيه شهر سوزاندم. با اقرار متهم، همدستش رضا 32 ساله هم بازداشت شد، اما حرفهاي ابراهيم را انكار كرد و گفت: آن شب اشرف خانه ابراهيم بود و زمانيكه از خانه خارج شدم، او زنده بود.
به اين ترتيب دو متهم روانه زندان شدند اما رضا با قرار وثيقه آزاد شد.
با گذشت هشتسال از حادثه و در حالي كه تلاشها براي كشف جسد ناكام مانده بود، پرونده به شعبه دوم دادگاه كيفري يك استان تهران فرستاده شد و صبح ديروز روي ميز هيئت قضايي به رياست قاضي اسلامي قرار گرفت.
بعد از قرائت كيفرخواست از سوي نماينده دادستان، دختر مقتول در جايگاه قرار گرفت و گفت: مدتي قبل از حادثه با شوهرم اختلاف داشتم و ميخواستم از او طلاق بگيرم. به همين خاطر نياز بود وكيل بگيرم، اما پول نداشتم. خواستم از مادرم قرض كنم كه گفت پولي ندارد اما راه ديگري نشانم داد. روزي مرا به خانه ابراهيم برد تا از او كمك بگيرم. . . . شب حادثه وقتي فهميدم مادرم به ديدن ابراهيم رفته است، مأموران را به خانه او بردم.
در ادامه ابراهيم – متهم رديف اول – با انكار جرمش گفت: روز حادثه اشرف به خانهام آمد و رضا هم آنجا بود. ساعتي بعد اشرف سر يخچال رفت و بعد از خوردن يك ليوان نوشيدني حالش بد شد و روي زمين افتاد. من تا به حال آن صحنهها را نديده بودم به همين خاطر ترسيده بودم و از رضا كمك خواستم. ساعت 2نيمه شب جسد را با نيسان رضا به خارج از شهر منتقل كردیم.
سپس رضا با انكار جرمش گفت: حرفهاي ابراهيم دروغ است. آن روز ابراهيم زنگ زد و گفت به ديدنش بروم. وقتي به آنجا رفتم او با اشرف در خانه تنها بود. وقتي هم كه خانه را ترك كردم، اشرف زنده بود.
در پايان هيئت قضايي با توجه به فوت پدر مقتول جلسه را به تاريخ ديگري موكول كرد تا ديگر اوليايدم - خواهر و برادرهاي مقتول- با گواهي انحصار وراثت در جلسه حاضر شوند.