روابط ایران و چین، سابقهای درازدامن دارد و نشانههای این ارتباط را میتوان در هزارههای باستان جستوجو کرد. به نظر میرسد نخستین ارتباط دو ملت به زمانی بازمیگردد که اشکانیان بر ایران و خاندان«های» بر چین حکم میراندند. در دوران اسلامی نیز آن زمان که عباسیان حاکم بر ممالک اسلامی بودند، تداوم یافت. در قرون متأخر نیز ارتباط در دوره صفوی و قاجار، هرچند محدود ادامه پیدا کرد. ایران در سپتامبر 1945 در چین صاحب وزیرمختار و در فوریه 1946 دارای سفیر و زنجیر این اتصال محکم شد و به زمانه اکنون رسید. در فرهنگ و هنر و شعر البته درهم تنیدگی عمیق تری به چشم میخورد. بویژه که در ایران، هم در متون ادبی و هم در آثار تجسمی و هنری میتوان نشانههای آن را یافت اما در دهههای اخیر، دانشگاههای چین به ایران شناسی و شناخت و آموزش زبان فارسی، تمایل و گرایش یافتهاند که نشان از علاقه آنان - و حتی بیش از ایرانیان نسبت به چین - به آشنایی با ایران دارد. «یوگو یلی» (Yogu Iili)؛ مدیر گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مطالعات زبانهای خارجی پکن در چین، یکی از این ایران شناسان است و گفتوگویی که در ادامه میخوانید، هرچند در سطح موردی اما در پی یافتن دلایل و اسباب سمت و سو یافتن یک چینی به شناخت ایران است که هنگام سفر اخیرش به سرزمین ما انجام پذیرفت.
خانم یوگویلی! در ابتدا و برای ورود به بحث از پیشینه خانوادگیتان بگویید.
من در شمال چین و جایی به نام خیلونگ جانگ متولد شدم. 5 ساله بودم که خانواده ما به شهری به نام شنیانگ رفتند و از آن به بعد در آنجا مقیم شدیم. پدرم مهندس زمینشناسی و مادرم مدتی کارمند دولت بود. پدرم خیلی به فرهنگ باستان چین و بخصوص داستانهای مربوط به آن، مثل شاهنامه در ایران علاقهمند بود و برای همین من با کتابهای زیادی در ارتباط بودم. مثل رمان تاریخی «داستان جنگهای سه پادشاهی» و قهرمان افسانهای «داستان حاشیه آب» که کتاب باستانی معروف چینی است. او همچنین به اپرا هم خیلی علاقه داشت و خودش هم میخواند و همیشه ما را هم به این کار تشویق میکرد. به همین دلیل وقتی خیلی کوچک بودم با موسیقی آشنا شدم. در دوره دبیرستان به مدرسه خیلی خوبی میرفتم که البته مخصوص موسیقی نبود و خیلی سخت میشد آن موسیقی خاص و سنتی چینی را فراگرفت. همه بچهها برای دانشگاه وارد دانشگاههای سراسری چین میشدند و رشتههایی مثل ادبیات و علوم سیاسی و... میخواندند اما من چون خیلی به موسیقی علاقهمند بودم وارد این رشته در دانشگاه موسیقی شن یانگ شدم که در چین هم بسیار معروف است. در چین به علت وجود جمعیت بسیار زیاد، قبول شدن در دانشگاه بسیار دشوار است و به ندرت اتفاق میافتد. بعد از گذراندن یکی دو ترم در دانشگاه احساس کردم چندان رضایت ندارم و وقتی به استادانم نگاه میکردم از خودم میپرسیدم یعنی آینده من این است؟ در مقالهای هم که نوشتم به این موضوع اشاره کردم که کسی که در این جهان زندگی میکند باید بهدنبال کسب یک نوع زیبایی باشد تا بتواند احساس رضایت کند. من آن زمان از خودم میپرسیدم این زیبایی برای من کجاست؟
در آن دوران 4 ساله نمرات من عالی بود اما احساس خوبی نداشتم و ناراحت بودم. بعد از اتمام تحصیل بهعنوان مدرس در همانجا قبول شدم اما باز هم راضی نبودم. یک دوره به کلاس زبان ژاپنی رفتم تا با خواندن یک زبان دیگر، با دنیا ارتباط برقرار کنم. سپس به رشته کارگردانی رفتم و چون موسیقی را می دانستم و به ادبیات هم علاقهمند بودم فکر کردم برای شغلم بهتر است. در امتحان هم قبول شدم تا برای لیسانس در پکن درس بخوانم و قصدم این بود که برای تحصیل به پکن یا ژاپن بروم که در همان زمان توانستم طی یک فرصت خیلی خوب به ایران سفر کنم.
نخستین بار چه سالی به ایران آمدید؟
سال 1997 برای نخستین بار به ایران آمدم. آن زمان همچنان فکر می کردم که شغل من و آینده من کجاست و این سؤال مدام در ذهنم بود. با خودم گفتم اگر اینجا هم جواب سؤالم را پیدا نکنم به ژاپن می روم. آن زمان فقط ژاپنی بلد بودم و فارسی را یاد نگرفته بودم. من فقط یک مسافر بودم که به ایران آمده بودم و بهدنبال پاسخ این سؤالم بودم. فارسی را هم نمیدانستم اما برایم خیلی جالب بود. پوشش ایرانیها را که میدیدم فکر میکردم آنها چطور فکر میکنند و در چه چیزهایی با من فرق دارند؟ چون در کودکی خیلی کتاب میخواندم، درباره تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران اطلاعات کمی داشتم. مثلاً داستان حرکت سلیمان با یک فرش در آسمان خیلی به نظرم زیبا و در ذهنم مانده بود. یا در همان کتابها خوانده بودم که مردم ایران خیلی خونگرم و علاقهمند به شعر هستند. گوته میگوید اگر میخواهی شعر بدانی و شاعران را درک کنی باید به کشور شعر سفر کنی یعنی به کشور آسیایی شعر که این همه تمدن دارد یعنی ایران. من همیشه فکر میکردم که آریاییها در آسیای میانه با آن هوای سرد چه کار می کردند که کوچ کردند و به فلات ایران رسیدند و به این فکر می کردم که حتماً قبل از آریاییها افرادی در فلات ایران بودند و برایم سؤال بود که آریاییها چگونه با آنها زندگی کردند و فرهنگ و تمدن را به وجود آوردند و چرا اکنون کشور ایران این گونه شده است. راه هم برای من بسته بود چون نه میتوانستم فارسی صحبت کنم و نه میدانستم دانشگاه تهران و مؤسسه دهخدا کجاست. تا اینکه خوشبختانه با فردی به نام مریم آشنا شدم که حتی نام خانوادگی او را هم نمیدانم. نام او برای من مثل نام بهشت است و خیلی دوست داشتم این بار که به ایران آمدم او را پیدا کنم و ببینم. او که زبان چینی میدانست مرا به مؤسسه دهخدا برد و راهنماییام کرد. ذهنم پر از سؤال و آرزو بود و میخواستم با کسی حرف بزنم که مریم را پیدا کردم و باعث ملاقات من با دکتر غلامرضا ستوده هم شد که آن زمان معاون مؤسسه دهخدا بود. در سال 2005 مؤسسه، تعداد زیادی دانشجوی خارجی پذیرفت و من هم یکی از این دانشجوها بودم. دکتر ستوده از ما میپرسید چرا میخواهید زبان فارسی بخوانید و این سؤال به نظرم خیلی زیبا بود. من در جواب گفتم چون میخواهم حقیقت را جستوجو کنم و زیبایی را بیابم. میخواهم فارسی یاد بگیرم چون فرهنگ ایران تمدن بزرگی دارد و دلم را آرام میکند. با اینکه آن زمان میان ترم بود دکتر ستوده نامه ای برای من نوشت و گفت میتوانی از فردا بیایی و اینجا درس بخوانی و با اجازه و مسئولیت خودش این کار را کرد. من باور نمیکردم.
چون زبان ژاپنی هم خوانده بودید این دو را با هم مقایسه میکردید؟
من چندان زبان ژاپنی نمیدانم و در سطح مقدماتی خواندهام و به مرحله خواندن ادبیاتش نرسیدم اما با این حال زبان فارسی چیز دیگری است. وقتی که وارد شدم حتی حروف زبان فارسی را نمیدانستم و با کلاسهای خصوصی که دکتر ستوده برای من گذاشت توانستم خودم را به بقیه برسانم و ترم را تمام کنم. من 9 ماه زبان فارسی خواندم و بعد وارد دانشگاه تهران شدم. درست است که کمکهای بسیاری از دولت ایران و دکتر ستوده به من شد اما در نهایت این خواست خودم بود که وارد این رشته شوم تا حقیقت و زیبایی را درک کنم. بعد هم اتفاقاتی افتاد که برای من واقعاً غیرقابل درک است و هنوز برایم خیلی عجیب است که در آن زمان آزمونی برگزار شد و من هم حضور داشتم و توانستم بورسیه بگیرم، در حالی که این اتفاق در چین خیلی سخت رخ میدهد. پس من چطور میتوانستم به زبان فارسی علاقهمند نباشم. من در 10 سالی که تا دریافت دکتری گذراندم حتی یک جلسه هم غایب نبودم. خودتان تصور کنید که 10 سال پای یک تصمیم ماندن چقدر اراده میخواهد و این اراده را خداوند به من داد تا بتوانم این فرصت مطالعاتی را تمام کنم و استاد شوم تا به هدفم برسم.
از چه زمانی تدریس را آغاز کردید؟
در طرح جاده ابریشم با یک چینی ازدواج کردم و بعد هم دخترم متولد شد. جالب است که در همان سال 2006 که فارغالتحصیل شدم، دانشگاه زبانهای خارجی پکن در تلاش بود تا رشته زبان و ادبیات فارسی را تأسیس کند، اما من تا سال 2009 یعنی 12 سال در ایران بودم. دانشگاه مطالعات زبانهای خارجی پکن در چین (Beijing Foreign Studies University) بسیار مهم است و در واقع مهد تربیت دیپلماتها به حساب میآید. تقریباً 171 نفر از دیپلماتهای چینی دنیا از این دانشگاه فارغالتحصیل شدهاند. یکی از آرزوهای من این بود که بتوانم همیشه با زبان فارسی در ارتباط باشم که با رفتن به دانشگاه پکن این آرزو برآورده شد و دلم آرام گرفت.
شما که از لیسانس تا دکترای خودتان را در دانشگاه تهران گذراندید چیزی از استادانتان به خاطر دارید؟
بله. دکتر ستوده هم در مؤسسه دهخدا هم در تمام این مقاطع در دانشگاه تهران استاد من بود و پایان نامه من هم با موضوع «جلوههای نقاشی چینی در ادبیات فارسی» با راهنمایی او بود که فعلاً چاپ نشده است. نزدیک به دو تا سه سال روی این موضوع به پیشنهاد استاد کار کردم چون در منزلم منابع زیادی درباره نقاشی چین داشتم و قرار شد درباره نحوه آشنایی ایرانیها با فرهنگ چین تلاش کنم تا تأثیر فلسفه در نقاشی چینی و ارتباطش با ادبیات را نشان دهم یا اینکه روابط چین و ایران چگونه بود. کار کردن روی تأثیر نقاشی چین روی ادبیات فارسی خیلی سخت بود چون منابع خیلی کم بود. بعد از گشتنهای بسیار در کتابخانه توانستم بیتهایی را که شاعران ایرانی در این باره گفته بودند پیدا کنم. آن زمان کسب نمره 20 توسط دانشجویان خارجی بسیار سخت بود. نخستین نفری هم که از چین نمره 20 گرفت خانم وان یی دانگ بود که الان هم استاد دانشگاه پکن است. دومین نفر هم فکر می کنم که من بودم. دیگر استادان من، مظفر بختیار، سیدجعفر شهیدی و سیدمحمد دبیرسیاقی بودند.
پس شما سال 2009 به دانشگاه مطالعات زبانهای خارجی پکن رفتید؟
بله. بعد هم در سال 2011 با نخستین گروه دانشجوها به ایران برگشتم. دکتر ستوده هم که در دوران تحصیل و برای اتمام پایان نامه من خیلی زحمت کشیده بود برای خوشامدگویی به ما،شعری خواند.
زمانی که شما به دانشگاه مطالعات زبانهای خارجی رفتید، آنجا زبان فارسی نداشت؟
نه. من درسال 2008 بههمراه یکی از همکاران ایرانیام، گروه زبان و ادبیات فارسی را در این دانشگاه تأسیس کردیم. در نخستین دوره 16 دانشجوی چینی داشتیم و الان در دوره دوم 15 نفر زبان فارسی میخوانند. در دوره جدید هم 21 نفر هستند. فعلاً تا مقطع فوق لیسانس داریم اما دکتری هم اضافه میشود.
منابع تدریس شما چیست؟ آیا از ایران برایتان کتاب می فرستند؟
من 8 سال را فقط در مسیر دانشگاه و خانه گذراندم تا بتوانم کتابهای درسی بنویسم. جزوه تاریخ ایران و ادبیات فارسی دارم و اینها همه در دانشگاه علامه چاپ شده است. بهعنوان نمونه درانشا خودم داستانی درباره ایران مینوشتم و به بچهها میدادم. در مورد مکالمه هم یک CD در ایران بود که من آن را پیاده کردم و متنش را به فارسی نوشتم. همچنین دیکشنری برای آموزش زبان چینی تألیف و کتاب ادبیات چین را به فارسی ترجمه کردم. مثلاً من تهران را حالا بیشتر از پکن میشناسم چون نزدیک به 12 سال در آن زندگی کردهام و میدانم مثلاً میدان فاطمی کجاست، اما در پکن آنقدر جاها را نمیشناسم چون کم بیرون رفتهام و همیشه حس کردهام وقتم کم است و کارم زیاد. حالا فکر میکنم یک نفر باید بهعنوان نیروی کمکی به گروه بپیوندد تا کار بهتر و بیشتری انجام شود. علاوه بر اینکه هدف ما یاد دادن تکنیکهای یادگیری زبان و ادبیات فارسی است، بهدنبال هدف دیگری هم هستیم که آن آموزش اخلاق و انسانیت است و اینها بهوسیله اندیشه و کردار استاد آموزش داده میشود. تکنیکهای زبان فقط در زمینه کاری به بچهها کمک میکند اما یادگیری اخلاق و انسانیت در همه زندگی شان به درد میخورد. ادبیات فارسی این را بخوبی به ما یاد میدهد.
آیا شما ادبیات فارسی معاصر هم خواندهاید؟ چقدر به آن علاقهمند بودید؟ آیا در دانشگاه پکن هم ادبیات مدرن فارسی را تدریس میکنید؟
بله در دانشگاه خواندهام، اما این حیطه آنقدر وسیع است که من میتوانم بگویم چه در حوزه کلاسیک و چه در معاصر چیزی که من یاد گرفتهام تنها یک قطره از دریای بیکران ادب فارسی است. در ادبیات معاصر کسانی مثل شاملو و سیمین و اخوان و فروغ و جمالزاده و سایه را میشناسم. اما ما در آموزش خیلی نمیتوانیم وارد این حوزه شویم چون وقتمان کم است. تدریس در پکن هم به چند شاعر معاصر خلاصه میشود.
در حال حاضر در کدام یک از دانشگاههای چین زبان فارسی یا ایرانشناسی تدریس میشود؟
سابقه تدریس زبان و ادبیات فارسی در دانشگاههای چین به دهه پنجم قرن بیستم برمیگردد. دانشگاه پکن جهت برقراری ارتباط چین با ایران و افغانستان، تأسیس کرسی زبان فارسی را بر عهده گرفت. اکنون دانشگاه پکن، دانشگاه زبانهای خارجی لوه یانگ، دانشگاه زبانهای خارجی شانگهای، دانشگاه مطالعات زبانهای خارجی پکن، دانشگاه زبانهای خارجی سی آن زبان فارسی دارند. در سپتامبر سال ۲۰۱۷ نیز دانشگاه زبانهای خارجی شیههزی در پکن تدریس زبان فارسی را تأسیس خواهد کرد.
وضعیت ایرانشناسی در چین را چگونه ارزیابی میکنید؟
بسیار خوب و فعال است. در چین 8 مؤسسه پژوهشی ایرانشناسی فعال هستند در این سالها کتابهای زیادی درباره روابط ایران و چین یا اوضاع سیاسی ایران چاپ شده است که من همه آنها را پیدا کردهام. مثلاً دانشگاه جنوب غربی، مرکز ایران شناسی دارد که آقای جیکییون مدیر آن است و هر سال یک کتاب چاپ میکند. علاوه بر آموزش زبان به بچهها وظیفه دیگری هم بر دوش ما سنگینی میکند و آن دادن شناخت از دو ملت و برقراری رابطه میان آنهاست تا بتوانیم در سطح جهانی به شکوفایی برسیم.
آیا آثار ادبیات فارسی در چین ترجمه شده است؟
چینیها ایران را با شاهنامه از سال 1927میلادی شناختهاند و آقای جون جینگ دوآ بود که قسمتی از شاهنامه را در کتاب 3 جلدیاش معرفی کرد. نفر دوم جان سینگ لینگ بود که در سال 1930 در کتابی به نام گردآورنده اسناد تبادل تاریخ چین با غرب در جلد سوم شاهنامه را معرفی کرد. اگر بخواهم تک تک نام ببرم خیلی هستند. مثلاً یوان وی چی در مورد زرتشت ترجمه کرد. همچنین جانگهوی، اشعار رودکی، نظامی، خیام و آثاری چون مثنوی، بوستان و قابوسنامه را ترجمه کرد.
چه جذابیتی برای جوانان چینی وجود دارد که به سراغ زبان فارسی میآیند؟
این به شانس آنها در برخورد با گروه زبان فارسی بستگی دارد که با چه چیزی برخورد کنند و آشنا شوند و باهوشترین بچهها هستند که می توانند در این رشته قبول شوند چون ما برای دورههای سه یا چهار ساله تنها 15 تا 20 نفر را قبول میکنیم و همین کار را برایشان سخت میکند. بچهها وقتی با فرهنگ و تمدن ایران آشنا میشوند دوست دارند آن را بهعنوان رشته انتخاب کنند.
گفتوگو از: حمیدرضا محمدی
این گفتوگو نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.