عراق در روزهای آغازین جنگ، کار خود را با هدف تصرف آبادان و خرمشهر آغاز کرد. هدفی که در ذهن صدام و فرماندهان او آنقدر دستیافتنی بود که خیال تصرف سه یا چهار روزه کامل خوزستان را در ذهن آنها تداعی کرده بود. اما آنچه دشمن پیشبینی نکرده، ایستادگی بچههای آبادان و خرمشهر بود که مهر باطلی بر این خیال خام دشمن بوده است.
حالا 36 سال پس از آن روزها در سالروز شکست حصر آبادان پای صحبت یکی از رزمندههای آبادانی نشستیم.
حاج اصغر احمدی، رزمنده و ایثارگر آبادانی از روزهای آغازین جنگ در آبادان در گفتوگو با خبرنگار ایسنا – منطقه خوزستان، چنین میگوید: شهریور 59، کارگر شرکت نفت در پالایشگاه آبادان بود. داشتیم کار میکردیم که صدای انفجارهای پراکنده در شهر شنیدیم و بعد هم چند خمپاره به پالایشگاه زده شد و یکی از مخازن نفت پالایشگاه را زدند.
وی ادامه داد: وقتی از پالایشگاه بیرون آمدیم، به ما گفتند که ظاهراً عراق به ما حمله کرده، در همان چند ساعت اول، عراق با آرپیجی و خمپاره شروع کرد به هدف گرفتن پالایشگاه و یکی از مخازن نفت آتش گرفت و دود غلیظی از آن بلند شد.
روزهای اول جنگ همین وضع را داشتیم و انفجارها پراکنده بود. در روزهای بعد با گسترش بمبارانهای هوایی و حمله، عراق از مرز رد شد و جنگ واقعاً جدی شد. یک عده از مردم شهر را ترک کردند اما بیشتر مردم ماندند و جنگیدند.
ما هم در همان روزهای اول به مسجد رفتیم، آن موقع یک آموزش حدود دو ساعته به ما و بقیه نیروهای مردمی داوطلب دادند. نمیتوانستیم بیکار بنشینیم. ما از بچههای انقلابی و حزبالهی بودیم و همانطور که از انقلابمان دفاع کردیم، احساس میکردیم که باید از مرزهایمان هم دفاع کنیم.
آن موقع 18 سال داشتم و با خانوادهام در ایستگاه 8 آبادان ساکن بودیم. روزهای سقوط خرمشهر بود و عراق، خرمشهر را به اشغال خود درآورده بود. آن موقع این تصور وجود داشت که عراق از طریق خرمشهر میخواست آبادان را بگیرد که البته دشمن همین هدف را هم داشت. به همین دلیل همراه با هشت نفر دیگر رفتیم به فلکه فرودگاه و آنجا سنگر زدیم تا اگرنیروهای عراقی به این سمت حرکت کنند، مقابله کنیم.
در آن شرایط اسلحههای جنگی زیادی در اختیار نداشتیم . اسلحههایی مثل M1 به تعدادی خیلی کمی در دست ما بود و گلولههای کمی هم داشتیم. اما با همین اسلحه و امکانات کم مجبور بودیم جلوی دشمن بایستیم. دشمن که خرمشهر را کاملاً اشغال کرد، جادههای آبادان – اهواز و آبادان – ماهشهر نیز به تصرف عراقیها در آمدند.
این دو جاده از محورهای استراتژیک برای آبادان بودند و مردم آبادان از این دو جاده به اهواز و ماهشهر میرفتند. البته جاده خرمشهر نیز همان روزهای به دست دشمن افتاد. خیلی از مردم آبادان از اشغال جادههای آبادان – اهواز و آبادان - ماهشهر توسط عراقیها بیاطلاع بودند و در همین جادهها اسیر دشمن شدند.
عراقیها هم مردها را به اسیری میگرفتند و زنها را رها میکردند. زنها نیز از همین جاده به آبادان برمیگشتند و ما نیز از طریق همین زنانی که باز میگشتند، فهمیدیم که عراق این دو جاده را گرفته است. اما عراق به همین حد از محاصره آبادان هم اکتفا نکرد و محور عملیاتش را برای محاصره کامل به سمت رودخانه بهمنشیر هدایت کرد.
مقاومت آبادانیها در ذوالفقاری
این رزمنده آبادانی در ادامه به حوادثی که منجر به محاصره آبادان شد، ماجرای ذوالفقاری را اینگونه روایت میکند: عراق برای غافلگیری ما شبانه به سمت روستای سادات که در حاشیه شمال رودخانه بهمنشیر و انتهای آبادان است حرکت کرد. این روستا پنج یا شش کیلومتری ورودی آبادان است و هیچکس تصور نمیکرد عراق از این نقطه بخواهد وارد آبادان شود.
عراق متأسفانه رودخانه سادات را گرفت و مردم این روستا را در حسینه آنجا اسیر کرد تا مردم این روستا نتوانند به ما اطلاع بدهند که عراق از کجا وارد شده است. ما هم متوجه این موضوع نشدیم تا عراق روی رودخانه بهمنشیر پل زد و نیروهای خود را از این رودخانه عبور داد و وارد آبادان شد.
شهید دریاقلی که از اوراقفروشهای مستقر در انتهای آبادان بود، متوجه شد و به سپاه این موضوع را اطلاع داد و بچههای سپاه هم به این سمت حرکت کردند و مردم هم به این منطقه حرکت کردند و مقاومت اولیهای در منطقه ذوالفقاری شکل گرفت. به طوری که عراقیها را وادار به عقبنشینی کردند و عراق تا ظهر همان روز عقبنشینی کرد و در بیابانهای روبروی روستای سادات مستقر شد و خاکریز زد.
در یک سال حصر به مردم آبادان چه گذشت
احمدی از اوضاع آبادان در روزهای حصر اینگونه میگوید: این وضعیت حدود یک سال طول کشید یعنی آبادان محاصره 270 درجه بود، از شمال آبادان قسمت ذوالفقاری یعنی از رودخانه کارون تا انتهای آبادان در سمت رودخانه سادات، عراقیها ما را محاصره کرده بودند و عراق نیروهای خود را تا روبروی ذوالفقاری چیده بود.
در این شرایط ما تنها یک راه آبی داشتیم که باید از خلیج رد میشدیم تا بتوانیم از آنجا به ماهشهر و به شهرهای دیگر برویم. در این یک سال نه آب و نه برق داشتیم. در واقع هیچ چیز نداشتیم. مردم مانده بودند تا بجنگند. در این حدود یک سال هر روز زیر آتش بودیم و به این بمباران هر روزه عادت کرده بودیم اما با همین دست خالی جنگیدیم.
بنی صدر؛ مانعی که آبادان را یک سال در حصر نگه داشت
اما با وجود همه این کمبودهایی که داشتیم، هنوز حیات در شهر وجود داشت و امید داشتیم تا آبادان را از حصر در آوریم. البته مانع بزرگی که باعث شد این یک سال در محاصره بمانیم، بنیصدر نام داشت. بنیصدری که با تفکرات خاص لیبرالی خود میگفت اشکال ندارد؛ دشمن، آبادان و خرمشهر را بگیرد اما نباید بسیج و سپاه وارد جنگ شوند و فقط باید ارتش فعالیت کند.
در این شرایط ما نه سلاح داشتیم و نه مهمات، سلاح و مهمات دست ارتش بود و ما واقعا امکاناتی نداشتیم و همین باعث شد که حصر اینقدر طول بکشد. اما اتفاق خوبی که بعد از عزل بنیصدر رخ داد، اتحاد عجیبی بود که بین ارتش و سپاه شکل گرفت و همه منسجم شدند تا حصر را بشکنند و همین موقع بود که عملیات بزرگ ثامنالائمه پیریزی شد.
یک ماه قبل از عملیات، در سطح شهر در بازار و در خانههای مردم و به عباراتی در همه جا، صحبت از حمله بزرگی بود که قرار است برای شکست حصر انجام شود. حتی عراقیها هم فهمیده بودند که میخواهیم حمله کنیم و مدام رادیو عراق ما را تهدید میکرد که اگر حمله کنید شما را به خاک و خون میکشیم.
وی عملیات ثامنالائمه و شکست حصر را اینگونه روایت میکند: اما عزل بنیصدر و اتحاد بین سپاه و ارتش باعث شد که بالاخره پنج مهر سال 1360 عملیات بزرگ ثامنالائمه را با رمز نصر من الله و فتح القریب شروع کنیم و دشمن را از دو محور دارخوین و شمال آبادان به طور گاز انبری مورد حمله قرار دهیم. فکر میکردیم که این عملیات سه یا چهار روز طول میکشد اما با امداد الهی در همان سه یا چهار ساعت اول، خطوط دفاعی دشمن را شکستیم.
آن موقع من با گروه زرهی المهدی که بچههای بسیج آبادان بودند به این عملیات اعزام شده بودم. در این گروه فقط دو یا سه تانک از ارتش گرفته بودیم و مأموریت ما این بود که از سمت فیاضی زمانی که خط اول شکسته شد، به دشمن حمله کنیم اما دفعه اول که به سمت دشمن حرکت کردیم، دشمن بلافاصله به ما حمله کرد و مجبور شدیم بازگردیم.
به فرمانده گفتیم که خط اول شکسته نشده اما به ما گفتند که دوباره بروید و خط شکسته شده، ما باز هم به سمت دشمن حرکت کردیم و باز هم دشمن به سمت ما شلیک کرد و آتش خود را شروع کرد. فکر میکنم حدود چهار بار این ماجرا تکرار شد. هر بار به ما میگفتند خط شکسته شده و میدیدیم اینگونه نبوده است.
حدود ساعت 11 صبح همان روز بود که از اینکه نتوانسته بودیم کاری انجام دهیم، افسرده بودیم و نگران شکست این عملیات شده بودیم. اما همان موقع به ما بیسیم زدند که از سمت ایستگاه 12 وارد عمل شویم. ما هم فیاضی را رها کردیم و با دو تانک خود به سمت ایستگاه 12 رفتیم.
در این منطقه هم وقتی با تانکها در حرکت بودیم، حس کردیم که تانکها در حال تکان خوردن هستند. کمی که دقت کردم متوجه شدم که ما در حال عبور از میدان مین عراق هستیم و این برای من خیلی جالب بود. اما خوشبختانه این مینها ضد نفر گوجهای بودند و مشکلی برای ما ایجاد نکردند.
خوشبختانه در همان ساعت اول مقاومت دشمن را در هم شکستیم. عراق در این عملیات 1500 کشته داد و بیش از 1800 اسیر گرفتیم و تعدادی غنایم و تجهیزات جنگی از عراق بردیم. یکی از فرماندهان عراقی که در این عملیات به دست ما اسیر شده بود، مدام بر میگشت و در روشنایی روز منطقه فیاضی را نگاه میکرد.
وقتی از او پرسیدیم علت کارش را پرسیدیم از ما پرسید که گردانهای تانک شما کجا هستند که دیشب مدام در منطقه فیاضی حرکت میکردند. آن موقع ما فهمیدیم که عراق در حوالی صبح به این دلیل مدام به ما حمله میکرده که فکر میکرده ما یک گردان تانک هستیم. در حالیکه ما دو یا سه تانک به این منطقه آورده بودیم و رفت و برگشت مدام این تانکها باعث شده بود که عراقیها فکر کنند یک گردان تانک در این منطقه مستقر شده است.
این ماجرا واقعا یک امداد غیبی بود و باعث شد تا عراقیها حواسشان به سمت منطقه فیاضی پرت شود. ما در این روز توانستیم آبادان را کاملاً از حصر خارج کنیم و برای ما که بچههای آبادان بودیم احساس خیلی خوبی داشت. خبر شکست حصر به زودی در همه جا پیچید و شادی آن تنها به شهر آبادان منحصر نبود.
خیلی از مردم آبادان که به اهواز و خرمشهر رفته بودند، با شنیدن این خبر میخواستند به سمت آبادان حرکت کنند اما متأسفانه به خاطر شرایطی که وجود داشت، ممکن نبود اما واقعا در آن روز شاد بودیم. با این حال آبادان الان آبادانی نیست که یک روز بچههای آن اینگونه ایستادند و مقاومت کردند.
به آبادان توجه نشده یا کم توجهی شده است. نمیگویم آبادان مخروبه است اما آبادانی نیست که در طول هشت سال جنگ مردم آن مقاومت کردند و به عنوان نماد مقاومت از آن یاد میشد. نمیگوییم که کارهای زیادی برای آبادان انجام دهند. اما انتظار ما این است که حداقل به اندازهای که به شهرهای دیگر توجه میشود، به آبادان و خرمشهر هم توجه شود.