میدانیم که امام حسین علیهالسلام لباس کهنهای زیر لباسشان پوشیدند تا دشمن به آن رغبت نکند و بدن مبارکشان #برهنه نشود. یعنی ایشان برهنه شدن را دوست نداشتند.
اما در اذهان معروف است که عابس بن أبی شبیب که از اصحاب حضرت بودند در کربلا برهنه شد، اتفاقاً توجیه کسانی که در عزاداری برهنه میشوند هم همین است؛ اما آیا عابس بر خلاف آنچه اباعبدالله دوست داشتند برهنه شد؟
با مراجعه به اصل سند میبینیم که اینگونه نیست و ایشان وقتی میبینند کسی از دشمنان جرئت مقابله را ندارد و از دور سنگباران میکنند، زره و کلاهخود خود را در میآورد تا نشان دهد از چیزی ترسی ندارد، نه اینکه برهنه شود: «فلمّا رأی ذلک ألقی دِرعَه و مِغفَره»
(«دِرع» یعنی زره و «مِغفر» یعنی کلاهخودش را انداخت)
مواظب باشیم حرکت غیورانه و افتخارآمیز عابس که اوج رشادت و شجاعت بود را تحریف نکنیم!
متن رشادت جناب عابس خواندنی است:
ربیع بن تمیم میگوید: وقتی دیدم [عابس] در حال آمدن است او را شناختم، من او را در غزوات و جنگها دیده بود، او شجاعترین مردم بود. گفتم: ای مردم! او شیر شیران رزم، پسر شبیب است، کسی از شما تنها با او مبارزه نکند!
[عابس] پیوسته فریاد میزد: آیا مردی نیست؟ آیا مردی نیست؟
عمر بن سعد گفت: او را سنگباران کنید! از این رو از هر سو به سویش سنگ پرتاب کردند!
عابس وقتی این صحنه را دید، زره و کلاهخودش را انداخت و به طرف مردم حمله برد، [راوی گوید] و الله دیدم بیش از دویست تن را به عقب میراند.
سپس آنها از هر طرف سراغ او آمدند و عابس کشته شد.
سپس دیدم که سرش در دستان بزرگان هر گروه میگشت و هر یک میگفت: من او را کشتهام! تا اینکه عمربنسعد گفت: نزاع نکنید او را یک نفر نکشته است! و با این کلام آنها را جدا کرد.
اصل متن عربی:
قال ربیع بن تمیم: فلمّا رأیته مقبلا عرفته و و قد كنت شاهدته في المغازي و کان أشجع الناس، فقلت: أیها الناس، هذا أسد الاسود، هذا ابن أبی شبیب، لا یخرجنّ إلیه أحد منکم، فأخذ ینادی: أ لا رجل؟ أ لا رجل؟
فقال عمر بن سعد: أرضخوه بالحجارة، فرمی بالحجارة من کلّ جانب، فلمّا رأی ذلک ألقی درعه و مغفره، ثمّ شدّ علی الناس، فو اللّه لقد رأیته یطرد أکثر من مائتین من الناس، ثمّ إنّه تعطّفوا علیه من کلّ جانب، فقتل. فرأیت رأسه فی أیدی رجال ذوی عدّة، هذا یقول: أنا قتلته، و الآخر یقول کذلک. فقال عمر بن سعد: لا تختصموا هذا لم یقتله إنسان واحد، حتی فرّق بینهم بهذا القول.
بحار الأنوار، ج45، ص: 29
وقعة الطف، ص: 237