نگاهی به ویژگیهای موسیقایی آثار مسعود بختیاری در گفتوگوی اردشیر صالحپور
کسانی که موسیقی بختیاری را در دو سه دهه گذشته دنبال کردهاند، کاستهای آلبومهای مسعود بختیاری را احتمالاً بهترین مجموعههای موسیقی بختیاری میدانند. آشنایی مردم کشورمان با این موسیقی و صدای دلانگیز مسعود بختیاری جدای از اثر عجیب صدای او، به وسیله توضیحات و تشریح و معرفی مفیدی بود که اردشیر صالحپور در آن سالها در بروشور آلبومها و برای آگاهی مخاطبان ناآشنا ارائه میداد.
نام بهمن علاءالدین در قلب تکتک قوم لر، بهخصوص ایل بختیاری زنده است. بهمن علاءالدین (مسعود بختیاری) نابغه موسیقی معاصر بختیاری است که در قرن حاضر توانسته در سطحی وسیع، با جامعه ارتباط معنایی پیدا کند و بخشی از فرهنگ ایلی را با صدای کمنظیر خود به تصویر بکشد و برای همیشه در دل و ذهن مردم لر، کرد و همه آنانی که علاقهمند به موسیقی ناب هستند، مانا گردد. به مناسبت سالروز درگذشت این خواننده پرآوازه فولکلور کشور که یادبودش 12 آبان هر سال در امامزاده صالح کرج برگزار میشود، گفتوگویی با اردشیر صالحپور، پژوهشگر و استاد دانشگاه انجام دادیم که در ادامه میآید.
آیا صدای مسعود بختیاری یک اتفاق در موسیقی بختیاری بود؟
بله، اتفاق همیشگی نیست. مجموعه عواملی طی شرایطی گرد هم میآیند تا موجب بروز جریان یا حادثهای شوند. شرایط ذهنی و عینی دستبهدست هم میدهند تا اتفاقی محقق شود. در عالم فرهنگ و هنر و ادبیات هیچ معیاری جز اصالت، حقیقت و زیبایی ماندگاری نمییابد. سالیان زیاد طول میکشد تا سنگی به گوهری ناب تبدیل شود. این اتفاق آنی و خلقالساعه نیست. محصول روند و پویهای متداوم است که به تزاید و مانایی نزدیک میشود و رو به افقهای جاودانگی میپوید. علاءالدین فقط خود نبود، تداوم عقبهای بود که پیش از او آغاز شده بود. تلاشهایی که چندان نه دیده و شنیده شده بود و تاریخ بهراحتی و آسانی از کنار آنها گذشته بود. البته شرایط اجتماعی در بلوغ و استعلای یک هنر بسیار نقش اساسی و تعیینکنندهای دارد. بسیاری از آن تلاش و کوششها خامدستانه بود و بسیاری دیگر غریزی، یعنی هیچگونه بصیرت و تعهدی در آنان نداشت اما هرچه بود، بخشی از سنت موسیقایی بختیاری بود که حالا داشت شکل و روال تازهای را جستوجو میکرد. البته عنصر نقد در آن دورهها خیلی جدی نبود. بختیاری منتقد و صاحبنظر و استراتژیست فرهنگی نداشت. تریبونی هم برای این کار نبود.
موسیقی بیشتر یک نیاز بود و گاه اغلب از حد تفنن پا فراتر نمیگذاشت.
شاید نوشتههای کوتاه من در بروشور کاستهای بهمن علاءالدین نخستین تلاشها و دعوتی برای تعمق و تفکر درباره موسیقی بختیاری بوده باشد که موسیقی را نهفقط از منظر یک اثر شنیداری بلکه از نظر فرهنگی و اجتماعی و یا مناسبات قومی مورد نظر قرار میداد و این همکاری ماحصل همدلی و بحثهایی بود که با بهمن در این خصوص داشتیم. به همین دلیل موسیقی او نوعی از موسیقی تفکر برانگیز بود که متفاوت بود و با آثار دیگران فرقی اساسی داشت.
جنس صدای او چه تفاوتی با دیگر خوانندههای بختیاری داشت؟
بهراستی بهمن فقط نمیخواند، بلکه در ترانههایش و با ترانههایش زندگی میکرد و شاید رمز ماندگاریاش ناشی از همین اصالت باشد. هنوز هم میگویم صدایی نظرکرده یا به قول بختیاری ها خداخَو کرده... . واقعاً هیچ واژه دیگری را نمیتوانم جایگزین کنم؛ همان خوب خدایی و نظرکرده. اما گفتم که او وامدار گذشتگان خود نیز بوده. لحن و دلنشینی صدای «عزیزاله بیات» که در دهه چهل حرف اول را میزد و تصنیف «گلم ای» او در رادیو اهواز غوغایی به پا کرده بود و یا «گل صحراگرد» موسوی و بعدها به فاصلهای بسیار نزدیکتر، «رمضان کارآزمده» که بسیار جذاب و زیبا میخواند. و لحن و خوانش او سرشار از صمیمیت بود و «سردار علاسوندی» که در مسجدسلیمان چند صفحه فراموشنشدنی خواند و از اینها گذشته، پروین عالیپور، بیبی موسیقی بختیاری، که در سال 1344 «شیرعلی مردون» را خواند و فروشگاه ستاره آبی اهواز چندینبار این صفحه را تکرار کرد. کاری که پروین 17 ساله به ابتکار آهنگساز و ترانهسرای با ذوق اهوازی، «جمشید احمدیفر» در دبیرستان دخترانه نظام وفا با همراهی و همنوایی موسیقی توشمال ساز و دهل ضبط شد و شوری از حماسهها را در دلها افکند. بهمن همه این تجارب را دیده و شنیده بود و بیشک از همه آنان تاثیر گرفت ولی کار خود را کرد و به اتفاقی بزرگ بدل شد.
چرا بختیاریها او را اسطوره آواز میدانند؟
بشر تاکنون سعی کرده به سه روش جهان را تفسیر کند. قدیمیترین و نخستین روش، همان روش اسطورهای است، روش دوم فلسفی و روش سوم همانا علمی یا تاریخی است. در جهانبینی اسطورهای تپشی زنده در نظام هستی اعم از حیات و نبات احساس میشود. نمونههای ازلی ابدی، کوششی گرم و تبآلود برای شناخت دنیای درون جهان پیرامون و عالم ماورائی وجود دارد که هستیبخش اسطوره است. اسطوره از دو جزء story و history یعنی داستان و تاریخ ساخته شده است و بهعبارتی، «میتولوژی» سخن به رمز و راز گفتن است. اسطوره باور قومی است و امروزه رسم بدان است که همواره الگوهای مورد تایید را به اسطورهها نسبت میدهند. تاریخ میل به اسطوره شدن دارد و اسطورهها حد نهایی به شمار میروند که بشر آن را تام و تمام و بیکم و کاست باور داشته باشد. بختیاریها همین مفاهیم و شباهتها را در صدای او یافتهاند که او را اسطوره آواز میدانند.
بهمن علاءالدین به مقام و منزلتی راه یافته بود که دیگران بدان نرسیده بودند و این توفیق خیلی کم و نادر اتفاق میافتد. زندگی بهمن و عزلت و تنهایی او بسیار رازناک و پیچیده بود. خیلی از ما دور ایستاده بود ولی صدایش خیلی نزدیک شنیده میشد.
صدای او را میتوان نماد هویت بختیاری دانست؟
علاءالدین تقلب نمیکند، دروغ نمیخواند، همه حرفهایش شفاف است، مثل خود حنجرهاش. گاه در استودیو در هنگام ضبط صدا به گلویش خیره میشدم و باورم میشد که تیشنی(گلو)ی بلورینش صدای تبار دودمانی من است. مثل صدای کرنا در ایل بختیاری که همه چیز در اوست، شکوه، هیمنه، غم پنهان، رنج و حماسه، میراث و پیغام، سرشت و سرنوشت، شاهنامه و خسرو و شیرین... .
صدای او جهتگیری دارد، حقوقی جانبدارانه از آواهایی غمین و از دست رفته، واژگانی به گرد فراموشی نشسته. این موهبت را میتوان تنها در نوای گاگریو(مویه) زنان دریافت و یا مقام اصیل «سحرناز» در دستمالبازی.
علت دیگر درآن بود که بختیاری در بیهویتترین شرایط اجتماعی خویش به سر میبرد و هیچ الگویی نداشت.حماسهها به حضیض خاک افتاده بودند و سیاستمدارانِ ناشی، قربانی صداقتِ لُریشان شده بودند و بختیاری در محاق کامل بود و ناگاه ستارهای سر برآورد و با تلالو درخشان صدایش نوری از امید زندگی را در دلها نوید بخشید و چندی در این ظلام درخشید و جست و رفت.
به نظر میرسد «عشق» تم اصلی ترانههای او باشد.
البته عشق هچنان که مضمون همیشگی ترانههای بشر است، اصلیترین دستمایه ترانههای بختیاری نیز هست و بخش عمدهای از این دستاوردهای لطیف در کنار حماسهها به حیات موسیقایی خود ادامه داده است. کلیت ترانههای او را عشق و عاطفه در بر میگیرد. در نخستین ترانهاش از عشقی ساده و صمیمی و فقیرانه به دختری که نه لچک(سربند) اشرفی بلکه لچک ریالی به سر دارد، آغاز میشود و در دومین ترانه عاشق به سایههای معشوق که بر نیمدری پنجره انعکاس یافته است، دلخوش میسازد. و این روال اساسا در همه ترانههای قبل از انقلابش جاری و ساری است و اوج آن در آواز شُلِیلی است که عطش سیریناپذیر آن در آلبوم «مال کنون» بیداد میکند و از این پس، عشق در کنار شور اجتماعی و آرمانی ره میپوید و ترانهها گاه تغزلی و گاه اجتماعی میشوند و ابعادی تازه را در ترانههای«چی چشمه» و «ستین» و «کوگ تاراز» به گونه دیگری شاهد هستیم و در این اواخر گرایشهای اجتماعی و حتی سیاسی را در ترانههایی چون «دنگ و فنگ» و «بنهای روزگاره» که به تاسی از شعر داراب افسر بختیاری در قالبی نو سروده شده مشاهده میکنیم.
از ویژگیهای ترانههایش بگویید.
او هر چیزی را نمیخواند. بسیار در خواندن مُمسک بود. انتخابی آگاهانه در اشعارش موج میزد. با یک بیت و ملودی مدتها زندگی میکرد. همه ترانهها و ابیات قدیمی را قبول نداشت و گاه در مقام اعتراض نسبت به آنها برمیآید. بسیاری از شعرها از خود اوست، چند بیت را به سرودههای قدیمی اضافه میکرد و بهنوعی آنان را تکامل میبخشید. تغییرات در کار او بسیار محتمل بود. گاه حتی هنگام ضبط در استودیو فیالبداهه شعر میسرود و جایگزین میکرد. ظرفیت و خلاقیت شعری و موسیقیاییاش بالا بود. تا قبل از انقلاب هرگز هیچ ترانه قدیمی و فولکلوریک را نخواند، پس از انقلاب با نگاهی تازه به آنان، برخی از آنها را خواند که البته پیش از او خواننده اصیل محلی، غلامشاه قنبری، بهخوبی آنها را خوانده بود. ازجمله همین «حالوزال» را که من نخستینبار با صدای غلامشاه شنیدم و ترانه «بختیار» و «جنگ شوخی» و ابوالقاسمخان» را.
او را یک خواننده فرهیخته و فرهنگی میدانند. راز این فرزانگی در چیست؟
او بر انتخاب نامها وسواس خاصی داشت. نام کاستها را خودش انتخاب میکرد و حتی گاه پیش از تولید میدانست که کار بعدیاش چه نام و عنوانی خواهد داشت. مثل نام همین «آستاره» که خیلی جالب بود و در آن تحولی تازه و پیشرو احساس میشد؛ هم به لحاظ شکل و هم به لحاظ امضا.
عادت خوب دیگری که داشت، این بود که در مراحل تولید و پیشتولید و گاه قبل از آن اشعار و ترانهها را با ما در میان میگذاشت و از ما نظرخواهی میکرد. کمتر اتفاق میافتد که در این همکلامی و همدلی چیزی تغییر کند؛ نبوغ خارقالعاده و استعداد موسیقیاییاش بهطور اتوماتیک همهچیز را درست و بهجا پیش میبرد.
گاه شبها از کرج به تهران و منزل ما میآمد و تا سحرگاهان تازهترین سرودههایش را میخواند و راجع به اشعار و شکل اجرا بحث و گفتوگو میکردیم. همین سروده «کاشکی» را که من بسیار دوست دارم و نخستین ترانهای است که در آن شکل همسرایی و پاسخگویی دارد و در آن روح همبستگی ایلی موج میزند، از همین منظر حاصل آمد، آرمانسرودهای که آرزوی نهفته و نگفته هر بختیاری است.
من کاست «آستاره» را تحول و تکاملی در کارهای بهمن میدانم و روح اجتماعی و زبان و فرمهای تازهاش را بسیار دوست دارم. بهمن در این کار خیز تازهای برمیداشت تا حالوهوایی تازه کند و شگفتیهای تازهای ایجاد کند که مرگ امانش نداد و این آخرینِ سرودههای او بود که چون ستارهای در آسمان تاریک موسیقی درخشید و رفعت و منزلتش همچنان در موسیقی ایل باقی ماند.
آیا او استادی در خواندن و نوشتن موسیقی داشت؟
او به مکتب نارفته، رمز و راز موسیقی طبیعت را دریافته بود و افزون بر طبیعت، خود را مدیون و مرهون ساز اساطیری و کهن کرنا و آواها و نواهای مادرش میدانست و هرگز از این دو منبع فیاض و سرچشمههای دلنشین دوری نجست و باوجود زندگی در تهران و کرج، دل به سودای لالی و مسجدسلیمان و خوزستان و بختیاری داشت. او خود همیشه به طنز میگفت: نه استادم و نه استادی داشتم. خواندن را خودم تجربه کردم. مثل گلهای سرخ و بابونههای دشت و کهسار بختیاری. استاد من نوای ساز کرنای بختیاری بود و آواز کبکهای تاراز.
از زندگی شخصی و عشق و عواطف او بگویید.
من بهرغم همه دوستی و نزدیکی و ارادتی که به او داشتم، هرگز به خود اجازه ندادم در مسائل شخصی زندگیاش کنکاش کنم اما همین را میدانم که او به تمام معنا عاشق بود.به نظرم میرسید او عشق هنری و معنوی و فرهنگی را جایگزین عشق مادی کرده بود و چه میراث و عشقی بالاتر از اینکه انسانی ایثارگرانه خود را فدای چیز دیگری کند.
----------------------------
* کوگ رشت: کبک بالغ؛ رشت شدن نشانه بلوغ جوجه کبکهاست که صیادها وقتی میخواهند کبک شکار کنند، دقت میکنند که رشت شده باشد؛ یعنی پر خالدار داشته باشد.
گفتوگو از: بهروز بلمه
این گفتوگو نخستین بار در روزنامه همدلی منتشر شده است.