«برق قطع بود، اما وقتی وصل شد چادر آتش گرفت و پسرم که در آنجا خوابیده بود در آتش سوخت.» این حرفهای پدر فرزاد ۲۰ ساله است که دوشنبه شب در جریان آتشسوزی یکی از چادرهای هلالاحمر در سرپل ذهاب در میان شعلههای آتش جانش را از دست داد.
به گزارش همشهری، او میگوید:« فرزاد جوانترین پسرم بود و برایش آرزوها داشتم اما زلزله خانهمان را گرفت و آتشسوزی پسرم را.»زلزلهزدگان سرپل ذهاب، این روزها از سوز سرما به چادرها و کانکسها پناه بردهاند. با وجود اینکه تعداد زیادی از آنها در کانکس زندگی میکنند اما هنوز خانوادههای زیادی هستند که تنها سرپناهشان چادر هلالاحمر است.
مثل بیشتر اهالی روستای «کفروباباکه» از توابع دهستان «بزمیرآباد». آنها اینروزها خانههایشان را در چادرهایی کوچک خلاصه کردهاند. یکی از این خانوادهها، خانواده صیادی است. همه بچهها ازدواج کرده و سر و سامان گرفتهاند اما فرزاد، جوان 20ساله، تنها فرزندی بود که هنوز با پدر و مادر پیرش زندگی میکرد.
پس از باران
عصر دوشنبه بود که باران در مناطق زلزلهزده شروع به باریدن کرد. مسئولان منطقه برای هر چادر سیم سیار کشیدهاند تا ساکنان آن بتوانند از برق استفاده کنند. همین که باران شروع شد برق قطع شد و روستا به تاریکی فرو رفت. دیگر چشم، چشم را نمیدید. این وضعیت اما زیاد طول نکشید.
ساعتی بعد، همزمان با قطع شدن باران، برق هم وصل شد. خانوادهها که تا آن زمان در چادرها پناه گرفته بودند بیرون آمدند. پدر و مادر فرزاد هم از چادر بیرون آمده و گوشهای نشسته بودند. درست در همان لحظات بود که حادثه هولناکی اتفاق افتاد. گوشهای از چادری که خانواده فرزاد در آن زندگی میکرد آتش گرفته بود. بهنظر میرسید اتصال سیم برق باعث آتشسوزی شده است.
در یک چشم بهم زدن چادر گر گرفت. پدر و مادر فرزاد با نگرانی سوختن دار و ندارشان را به تماشا نشسته بودند اما هیچکس نمیدانست فرزاد کجاست. چند ساعتی میشد که هیچکس او را ندیده بود. پدر و مادر پیرش فکر میکردند که او بیرون است اما چند لحظه بعد حقیقت تلخی معلوم شد. فرزاد هنگام آتشسوزی در چادر خوابیده بود.
حالا دیگر همه دور چادری که در آتش میسوخت جمع شده بودند تا فرزاد را نجات دهند. اما مگر با دستان خالی میشد کاری کرد. نه آبی بود و نه کپسولی تا با آن بشود آتش را خاموش کرد. پدر و مادر فرزاد اشک میریختند و کاری از دستشان برنمیآمد. چند دقیقه بیشتر طول نکشید تا اینکه همه چادر سوخت و وقتی چند نفر وارد باقی مانده چادر شدند پیکر سوخته فرزاد را دیدند.
روایت شاهد عینی
سیروس صیادی، رئیس شورای روستای کفروباباکه است. او که هنگام وقوع این حادثه هولناک در آنجا بود به همشهری میگوید: «همهچیز در چند لحظه اتفاق افتاد. برق قطع شده بود. اما وقتی دوباره وصل شد چادر آتش گرفت. انگار فرزاد در چادر خوابیده بود اما کسی نمیدانست او داخل است. آتشسوزی چند دقیقه بیشتر طول نکشید.
چادر و هر چیزی که در آن بود شعلهور شد و کاری از دست هیچکس برنمیآمد. چادر آنقدر سوخت تا اینکه آتش خاموش شد. وقتی وارد آن شدیم فرزاد را دیدم. او ظاهرا برای نجات خودش چند پتو دورش پیچیده بود اما پتوها هم سوخته و جان او را گرفته بود. با اینکه دیگر امیدی نبود اما من با اورژانس تماس گرفتم و امدادگران خود را به محل حادثه رساندند اما دیگر کار از کار گذشته بود.»
مظفری، یکی از مسئولان فوریتهای پزشکی کرمانشاه نیز به همشهری میگوید: «وقتی امدادگران به محل حادثه رسیدند با جوانی روبهرو شدند که دچار سوختگی 100درصدی شده بود و دیگر نمیشد برای او هیچ کاری انجام داد. او در همان دقایق اولیه بر اثر شدت آتشسوزی جانش را از دست داده بود.»
داغی که دلمان را سوزاند
با مرگ دلخراش فرزاد، حالا پدر و مادرش بیشتر از همیشه تنها شدهاند. پدرش درحالیکه بهسختی صحبت میکند به همشهری میگوید: «من 7فرزند دیگر دارم که همهشان ازدواج کردهاند. فرزاد کوچکترین پسرم بود که با من و همسرم زندگی میکرد و عصای دستم بود. اما این حادثه او را از ما گرفت.»
وی ادامه میدهد:« با اینکه وضعیت مالی خوبی نداریم اما قبل از زلزله خانه کوچکی داشتیم و دور هم زندگی میکردیم و دل مان خوش بود. زمینی یک هکتاری داشتیم که با کشاورزی دیم خرج زندگیمان را تأمین میکردیم.
چند گوسفند هم داشتیم، اما بعد از زلزله همهچیز از دست رفت. همه امید من و همسرم فرزاد بود. دوست داشتیم دستمان باز شود تا او ازدواج کند و شاد شویم اما آتشسوزی چادرمان داغ بر دلمان گذاشت. او فقط 20سالش بود.» این حادثه هولناک در حالی رخ داد که چند روز قبل نیز در سرپلذهاب 10چادر دیگر نیز آتش گرفت اما به هیچکس آسیبی نرسید.