معرفی کتاب روابط بین المللی خاورمیانه
(ویرایش جدید و تجدیدنظر کامل)
ویراسته: لوئیس فاست
ترجمه: زیر نظر دکتر احمد سلطانی نژاد
(عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس)
ویراستار علمی: محمدزمان راستگو
مشخصات نشر: تهران: وزارت امور خارجه، اداره نشر، 1396، 615 صفحه
بها: 300000 ریال
کتاب روابط بین المللی خاورمیانه -که طی سالهای انتشار چند بار به صورت اساسی ویرایش شده و با توجه به تحولات گسترده خاورمیانه در دهه اخیر به روزرسانی شده است- یکی از بهترین منابعی است که به صورت جامع و از ابعاد مختلف به موضوع مهم روابط بینالمللی این منطقه پرداخته است. ترجمه ویرایش اول این کتاب چندبار تجدید چاپ شد و اکنون ویرایش جدید با اضافه شدن مطالب بسیار و مفید در اختیار علاقهمندان است. مسائل مهم خاورمیانه، از سیاست گرفته تا جغرافیا، هویت، مذهب، ملیگرایی، انرژی و... دهها موضوع و مسأله دیگر هر کدام به گونهای خاص با مسائل و موضوعات بینالمللی گره خورده است، به گونهای که هر تغییر در این منطقه، میتواند تغییراتی اساسی را در سراسر جهان به دنبال داشته باشد. این منطقه به دلایل مختلف جولانگاه تعاملات و رقابتهای پیچیده بازیگران منطقهای و فرامنطقهای شده است و به همین دلیل بررسی علمی موضوعات و مسائل مهم خاورمیانه با چالشها و مشکلات بسیاری روبهرو است. کتاب «روابط بین المللی خاورمیانه» ویراست لوئیس فاست از نظر جامعیت بررسی موضوع و پرداختن به تمامی سطوح آن، اثری بینظیر و کارآمد در این حوزه مطالعاتی است.
لوئیس فاست در این کتاب سعی دارد تا از خلأ موجود مبتنی بر استثنا انگاری خاورمیانه فراتر رود و رویکردی منسجم ارائه کند که در آن با استفاده از برخی ایدهها و مفاهیم اصلی در روابط بینالملل و بعضی از مضامین مورد مطالعه خاورمیانه، شیوهای کاربردی را برای فهم بیشتر فراهم نماید. وی بر این باور است که شناخت روابط بینالمللی خاورمیانه، بدون فهم ساختارهای داخلی و منطقهای که دولتها درون آن عمل میکنند و همچنین بدون توجه به الگوهای همکاری، رقابت و کشمکشهای دایمی موجود در این منطقه، غیرقابل فهم است. این مجموعه در سه بخش اصلی شامل بررسی اجمالی تاریخی و نظری، مضامینی از روابط بینالملل و اقتصاد سیاسی بینالمللی و مسائل کلیدی و بازیگران مهم اختصاص یافته است که به مثابهی رسالهای جامع از چارچوب نظری و مباحث تاریخی گرفته تا مسائل نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، هویتی و... به خوبی تبیین شده است. از دیگر خصوصیات این اثر به روز بودن مباحث و نحوه تبیین و روش کم نظیر نویسندگان برجسته آن است که ضمن توجه به جزئیات، ذهن خواننده را با چگونگی تبیین در سه سطح ملی، منطقهای و بینالمللی آشنا میسازند.
این کتاب قصد دارد به منظور درک روابط بینالمللی خاورمیانه مدرن، راهنمایی جامع، به روز و قابل فهم پیش روی خوانندگان قرار دهد. کمتر مناطقی از جهان اینچنین با درگیری و جنگ دست و پنجه نرم کردهاند و در سالهای اخیر، کمتر مناطقی از جهان اینقدر در مورد آنها مطلب نوشته شده و مورد نقد و بررسی قرار گرفتهاند، لکن همچنان در مورد آنها برداشتهای نادرست و کلیشهای استمرار دارد. همانگونه که یکی از محققان با میراثی پنجاه ساله از مطالعه آکادمیک منطقه عنوان کرد: «روندهای سیاسی خاورمیانه ملاحظه و بررسی را به چالش میطلبند، مانع تعمیم دادن میشوند و در مقابلِ تبیین مقاومت میکنند.» زنجیره پیشبینیناپذیر وقایع از آغاز این قرن تأییدی بر این نظر است، از جمله حملات یازده سپتامبر، جنگ عراق و قیامهای بهار عربی که روی هم رفته منطقه را آشفته کرده و چهار رژیم عربی دیرپا را در عراق، تونس، مصر و لیبی ساقط کرده است.
دو رشته روابط بینالملل و مطالعات خاورمیانه که این کتاب به آن میپردازد بسیار به یکدیگر وابستهاند، چنانکه بررسی اجمالی آثار اصلی نیز این را نشان میدهد. هیچ کتاب مربوط به سیاست معاصر خاورمیانه نمیتواند مسیری را که نیروهای خارجی از طریق آن به توسعه سیاست، اقتصاد و جوامع منطقه شکل دادهاند و همچنان شکل میدهند نادیده بگیرد. اگر قدرتهای استعماری سابق در خلق همان دولتها نقش داشتند، قدرتهای پسااستعماری به دلایل مرتبط با منابع، موقعیت ژئوپولیتیکی و فرهنگ در سطوحی فوقالعاده بالا به نفوذ و دخالتشان در سیاست، اقتصاد و امنیت آنها ادامه دادهاند. به همین سیاق، هیچ متن روابط بینالمللی قادر به نادیده گرفتن موارد گرانبهایی را که خاورمیانه عرضه کرده است و اینکه آنها چگونه نظریهها و مفاهیم مختلف این رشته روشن میسازند، نیستند. آثار بسیاری در مورد وجه تمایز مطالعات خاورمیانه-روابط بینالملل انتشار یافتهاند، لکن تا همین اواخر عناوین کمتری وجود داشت که به چالش ادغام این دو رشته اختصاص داشته باشد. این وضعیت در آنچه که مارتین کرامر «بحران» در مطالعات خاورمیانه مینامد و کارشناسان خاورمیانه را به شکست در ادغام ابزارهای علوم سیاسی در تحقیق خود از یک سو و شاید انتقادیتر، شکست در ارائه قالبی برای سیاستگذاران از سوی دیگر متهم میکند نقش داشته است .
به هرحال، در سالهای اخیر با «رنسانسی معتدل» در تلاشها برای ادغام علوم سیاسی و مطالعات خاورمیانه شرایط تغییر کرده است. آشکارترین این تلاشها در حوزه حکومت مقایسهای است. از دهه 1980در ارتباط با روابط بینالمللی منطقه آثار مهمی به نگارش درآمده است: از جمله ال. سی. براون، سیاست بینالملل و خاورمیانه (1984)، تی. وای. اسماعیل، روابط بینالمللی خاورمیانه معاصر، (1986)، آر. هینبوش، سیاست بینالمللی خاورمیانه، (2003) و اف. هالیدی، خاورمیانه در روابط بینالملل (2005). این آثار، با ارائه رویکردها و نقطه نظرهای متفاوتِ متأثر از مباحث روابط بینالمللی معاصر، سهم مهمی در رابطهی با این موضوع داشتهاند. با این حال علیرغم چنین پیشرفتی شاید منصفانه باشد که بگوییم هنوز شکافهایی در ادبیات وجود دارد که نشان میدهد برای جمع کردن حوزههای موضوعی کنار همدیگر جای کار دارد تا خط گسل خیالی که برای مدتها آنها را از همدیگر جدا میکرد مسدود شود. به علاوه، واضحتر بگوییم، در دوره فعلی علاقه زیادی به موضوع و منطقه که برخی از چالشهای امنیتی اصلی اوایل قرن بیست و یکم را پیش میکشد وجود دارد. اثرات بیثباتکننده بهار عربی، تداوم پیامدهای جنگ عراق، جهتگیری سیاست خارجی ایران و آرمانهای هستهای و مناقشه حل نشده اسرائیل- فلسطین از جمله این موارد است. لذا این مجلد پاسخی مستقیم به این علاقه و تقاضای مداوم برای برقراری ارتباط پژوهشی بیشتر بین این دو رشته است. این کتاب در راستای حرکت به سوی فراتر رفتن از تقسیم مطالعات روابط بینالملل- منطقهای تلاش میکند تا مباحث استثنا انگاری را که مکرراً در مورد خاورمیانه به کار گرفته شده است به چالش بگیرد. چنین مباحثی در ویژگیهای منحصر به فرد خاورمیانه– نظیر مشخصه عربی و اسلامی آن- نهفته است که آن را برای نمونه در تبیین خودسری حکومت استبدادی حتی پس از بهار عربی متفاوت میسازد. مهمتر از همه اینکه، این کتاب تلاش دارد تا رویکردی دقیق و منسجم ارائه کند که در آن ایدهها و مفاهیم کلیدی روابط بینالملل و زمینهها و تحولات مطالعات خاورمیانه در کنار هم آورده شده و به شیوهای نظاممند مورد بحث قرار گیرند.
با توجه به اهمیت موضوع و گستره متنوع رویکردهای ارائه شده، در مسیر فصلبندی چنین کتابی چالشهایی پیش روی قرار میگیرد. همان گونه که ادبیات موجود نشان میدهد، مسیرهای جایگزین متنوعی در نگرش به روابط بینالمللی خاورمیانه وجود دارد. بنابراین مدخلهای متفاوتی برای ورود به موضوع ارائه شده است برای نمونه از طریق تاریخ جوامع و مردمان آن، اقتصاد سیاسی آن، سیاست خارجی یا رویههای دیپلماتیک آن. بسیاری از مطالعات موردی خوبی از دولتها و بحرانهای خاص و روابط «قدرت بزرگ» وجود دارد. در نهایت، گرایش رو به رشدی به سوی وارد کردن موضوعات اساسی روابط بینالمللی به خاورمیانه برای بحث در مورد نقش هویّت، امنیّت، جهانیشدن، منطقهگرایی، منابع و قدرت وجود دارد.
در حالیکه همه این رویکردها برای روشن ساختن جنبههای مختلف روابط بینالمللی منطقه مفید است، هدف این کتاب جمع کردن آنها با همدیگر در یک مجلد واحد و جامع است. این کتاب آگاهانه برای دسترسی عموم دانشجویان از رشتههای مختلف و همچنین کمک گرفتن از نویسندگان خاص که همگی کارشناسان مشهور حوزه مطالعاتی مربوطه خود میباشند، طراحی شده است. بنابراین، هدف در برگرفتن طیفی از چشماندازها بوده است تا طرفداری از یک رویکرد واحد یا در واقع تلاش برای بهکارگرفتن مجموعهای از مسائل یکنواخت در فصول مختلف کتاب.
با این پیش زمینه ذهنی، کتاب به سه بخش به شرح زیر تقسیم میشود:
اگرچه این سه بخش پوشش جامعی ندارند و تا حد زیادی بههم وابستهاند، مجموعهای از بینشهای مجزا و در عین حال مرتبط با همدیگر را ارائه میدهند. هدف کتاب از ارائه این فهرست وسیع برای انتخاب، دسترسی به گسترهای از خوانندگان در بین دانشجویان سیاست خاورمیانه و روابط بینالملل میباشد. فصول مختلف برای کسانی که میخواهند بر دوره تاریخی، رویداد یا موضوع خاص تمرکز کنند مستقل در نظر گرفته شده است، امّا میتوان آنها را در کنار هم نیز مورد مطالعه قرار داد و از این رو فرصت کسب چشماندازی بنیادی و جامع در مورد همه مسائل مفروض را فراهم میکنند.
در درون بخشهای کتاب، انتخاب فصول خاص الزاماً امری پیچیده و ذهنی بود و برخی موانع آشکار همچون همپوشانی، تکرار و حذف وجود دارد. سبکهای فعلی علوم سیاسی و روابط بینالمللی شاید گزینش متفاوتی را پیشنهاد کنند. در جهانی که درآن دولت برای برخی مفهومی منسوخ به حساب میآید یا به امنیت احتمالاً از طریق عینکهای متفاوت نگریسته شود- برای نمونه از طریق عینک «امنیت انسانی» آن گونه که کوفی عنان دبیرکل سابق سازمان ملل در گزارش 2008 توسعه انسانی جهان عرب پیشنهاد داد- میتوان به موضوع به روشهای متفاوت نگریست. در اینجا وزنه نسبی و اهمیت موضوعات در گذر زمان راهنما بوده است تا سبک متداول. سوال اصلی در فصلبندی کتاب این است: کدام مسائل یا موضوعات هستند که دانشجویان روابط بینالملل و مطالعات خاورمیانه معمولاً بیشتر به آن توجه دارند؟ با تأمل در مورد شرایط معاصر منطقه، ما دریافتیم که علایق سنتی، در کنار علایق جدیدتر و نگرانیهای امنیتی- به ویژه مباحث جنگ و صلح، روابط با قدرتهای خارجی، فرایندهای آزادسازی اقتصادی و سیاسی و سیاست هویّت و تشکیل اتّحاد، همگی از مشخصههای بارز منطقه میباشند. کتاب حاضر با اذعان به اینکه این مسائل ممکن است خود تغییر نمایند یا اینکه هم اکنون در حال تغییر باشند، بهاین قبیل مسائل میپردازد. کتابی دربارهی روابط بینالمللی خاورمیانه که در سال 2050 نوشته شود احتمالاً به شکل متفاوتتری قرائت شود.
بخش اول: بررسی اجمالی تاریخی و نظری
در فصل اول، فرد لاوسون بررسی کاملی از نظریهها و رویکردهای مختلف که به مطالعه روابط بینالملل چارچوب میدهند، عرضه میدارد و سپس کاربرد آنها در مورد منطقه را مورد ملاحظه قرار میدهد. این فصل با توجه به اینکه به لحاظ نظری محدوده وسیعی را پوشش میدهد و از منابع گستردهای بهره میگیرد، نقطه آغازی بنیادی و مجموعهای مناسب برای دانشجویانی است که میخواهند روابط بینالمللی منطقه را درک کنند.
در فصل دوم یوجین روگان خاستگاههای دولتهای خاورمیانه و ورود آنها به نظام بینالمللی را پی میگیرد. تحلیل او متأثر از اندیشههای «مکتب انگلیسی» روابط بینالمللی است که از هدلی بول و دیگران الهام میگیرد، کسانی که روابط بینالملل را در قالب مفهوم یک «جامعه بینالملل» درک میکنند، جامعهای که در آن هنجارها، ارزشها و رویههای مشترکی که دولتها را توسعه میدهند تا به پرورش و حفظ آن را در راستای منافع خود بیابند. خاورمیانه از زمان پیدایش نظارهگر ورود و مشارکت برخی از دولتها در این جامعه بوده است. با این حال، در مقابل این پیش زمینه، جایی که دولت در مواجهه با نیازهای مردم مختلف شکست خورده و با سرکوب و نابرابری مترادف شده، عناصری از مقاومت و شورش وجود داشته است که طنین پیامدهای آن هنوز ادامه دارد.
فصل سوم با تاریخ جنگ سرد در منطقه ادامه پیدا میکند. در اینجا، بین کارشناسان روابط بینالمللی و منطقهای در مورد اینکه شواهد بر کدام عوامل در پیشبرد تحوّلات منطقهای دلالت دارند، اختلاف نظر وجود دارد. در تاریخنگاری جنگ سرد، تفاسیر سنتی اهمیت زیادی برای عامل خارجی قائل میشوند و از این لحاظ با پارادایم مسلط واقعگرایی در روابط بینالمللی پیوند میخورند. سیاست آمریکا واکنشی به تهدید شوروی تلقی میشود – و برعکس- و در انطباق با شرایط موازنه قدرت و سیاست مهار قالب میگیرد. گزارشهای بعدی، تحت تأثیر انتشار آرشیوهای جنگ سرد، برای نقش بازیگران داخلی یا عامل منطقهای در شکلدهی به رویدادها اهمیت بیشتری قائل میشوند. پیتر اسلاگلت، بر قدرت متقاعدکننده واقعگرایی و چیرگی منافع مادی تأکید دارد. او اگرچه به چارچوب منطقهای توجه دارد، استدلال میکند که خاورمیانه در جنگ سرد به نفوذ ابرقدرتها بسیار مظنون بود و این را در مطالعه موردی عراق نشان میدهد.
فصل چهارم با دورهی پس از جنگ سرد ارتباط پیدا میکند. این فصل به جای ثبت ترتیب تاریخی رویدادها و تحولات، برخی عناوین کلیدی را که بر روابط بینالمللی معاصر خاورمیانه حاکم بوده است، معرفی میکند: نفت، منازعه، جهانیشدن و سیاست مذهبی. بنابراین، فصل چهارم پلی بین فصول اوّل و دوّم کتاب برقرار میکند. در دستهبندی «لنزهای مفهومی» پسا جنگ سرد، بهجت کرانی برای برجسته کردن پیوندهای چندگانه بین سیاست داخلی و سیاست بینالمللی از واژه «ملی- بینالمللی» استفاده میکند- پیوندهایی که رویدادهای بهار عربی آن را تأیید میکنند.
بخش دوّم: موضوعات روابط بینالمللی و اقتصاد سیاسی بینالملل
فصول بخش دوم کتاب برخی موضوعات مطرح شده توسط کرانی را با جزئیات بیشتر بررسی میکند. در فصل پنجم جیاکومو لوسیانی به مسأله فراگیر نفت میپردازد. اگر نفت در ثقل مباحث مربوط به سیاست داخلی منطقه است، این مسأله در قلب روابط بینالمللی آن نیز قرار دارد. لوسیانی پیوندهای الزامآوری را بین نفت و تثبیت و تحول نظام دولت مدرن نشان میدهد، لکن این را نیز تشخیص میدهد که در حالیکه قدرتهای خارجی همواره نفت را در محاسبات خود از سیاست خاورمیانه لحاظ کردهاند، این موضوع در سیاستهای خارجی دولتهای عرب اهمیت کمتری داشته است. نگرانیهای آنها همچنان از نوع تنگنظرانهتر است و از سلاح نفت کمتر استفاده شده است. از منظر سیاست داخلی، مدل رانتی که لوسیانی مطرح میکند، نشان میدهد که نفت چگونه هم در کشورهای نفتخیز و هم در کشورهای غیر نفتخیز پیامدهای اقتصادی و سیاسی را تعیین کرده و چشماندازهای اصلاحات را کند کرده است. با این حال، اگر بهار عربی راهی به سوی تثبیت دموکراسی باشد، حتی دولتهای ثروتمند خلیج فارس بادهای تغییر را احساس خواهند کرد.
در فصل ششم آگوستوس ریچارد نورتون به مسأله مهم اصلاح سیاسی در پرتو این بادهای تغییر میپردازد. او از واژه «استثناگرایی» اجتناب میکند، لکن اذعان دارد که واکنش جهان عرب به فریندهای جهانی دموکراتیزاسیون، کُند بوده است و در اینجا اقتصاد سیاسی دولتها، تداوم درگیری، نوع رژیم و ابهام در مورد ارتباط بین دموکراسی و اسلام اهمیت پیدا میکند. این ارتباط لزوماً متناقض نیست. نورتون خاطرنشان میکند بخش اعظم گفتمان اسلامی – گذشته و حال- با مشارکت و تنوع شناخته میشود تا تصلب و عدم تساهل. به علاوه، بهار عربی نشان داده که جامعه مدنی در بسیاری از کشورهای منطقه پویا و درحال رشد است. واکنشهای غرب به اصلاح سیاسی سرد بوده و ثبات را بر دموکراسی اولویت داده است، اگر چه این وضعیت در حال تغییر است. شواهد حکایت از این دارد که مردم دولت بهتر و انتخابیتری میخواهند حتی اگر همچنان منظور آنها از نوع حکومتی که باید وجود داشته باشد نامشخص باشد.
در فصل هفتم ریموند هینبوش و در فصل هشتم پیتر ماندویل، به بررسی انتقادی از قدرت تبیینی هویّت و فرهنگ در درک روابط بینالمللی منطقه میپردازند. در فصل هفتم، هینبوش بر عربیسم و سایر هویتهای منطقهای به عنوان منابع هویت سیاسی متمرکز میشود. اهمیت این هویتها به علت تناسب پایین بین هویت و دولتها و رژیمها در درون منطقه برجستگی بیشتری پیدا کرده است – میراث استعماری که امروز نیز همچنان پابرجاست، همان طور که در قیامهای عربی بروز یافت. در واقع او استدلال میکند که تدوام درگیری در خاورمیانه باید از طریق «عدم تجانس بین هویت و ساختارهای مادی» درک شود. هینبوش با تمرکز بر پان عربیسم و همچنین الحاقگرایی که مشخصه تاریخ و تحول سیاسی منطقه بوده است، نظیر کردها در ترکیه یا عراق، نشان میدهد چگونه تعامل بین هویت و شکل گیری و تحول دولت در جنگهای متعدد و اخیراً در رویدادهای پیرامون بهار عربی نقش داشته است.
در فصل هشتم، پیتر ماندویل تاریخ هویت از منظر اسلامی را پی میگیرد. او در گزارشی تاریخی، نشان میدهد که چگونه اسلام به اشکال مختلف با سیاست داخلی، منطقهای و بینالمللی منطقه، تعامل داشته است. با همه اینها، تأثیر آن در کنار جریانهای مختلف در روابط منطقهای و بینالمللی فراز و فرود داشته است. از این منظر، جهانی شدن هموارکننده مسیر اسلام فراملی بوده است، اما به هیچ وجه نیرویی برای اتحاد نبوده است. مذهب، علیرغم اهمیت آشکار آن در سیاست خارجی دولتهای خاورمیانهای حتی در دولتهای علناً اسلامی نظیر عربستان سعودی و ایران حضور چندانی نداشته است. شورشهای مردمی در جهان عرب فرصتهای جدیدی را برای جنبشهای اسلامی خلق کرده است که میتواند سیاست خارجی دولتها را تحت تأثیر قرار دهد.
در فصل نهم نیز لوئیس فاست هویّت را برجسته میکند و نگاهی اجمالی به نیروهای متغیر اتّحادسازی و منطقهگرایی در منطقه میاندازد. اندیشه و عمل منطقهگرایی به معنی عام کلمه همراه با رویکردهای روابط بینالمللی که در تبیین تلاشها برای ایجاد وفاق و همکاری درخصوص مسائل اصلی بر نقش اندیشهها، منافع و عوامل داخلی و خارجی تمرکز دارند، بررسی میشود. با بررسی تاریخ چنین تلاشهایی از منظر مقایسهای، این فصل از بین رفتن تناسب بین علایق سنتی روابط بینالمللی و واقعیّتهای منطقهای را نشان میدهد. ترکیب عوامل سطوح داخلی، منطقهای و بینالمللی سابقه ضعیف منطقه در نهادسازی موفق را تبیین میکند، اگرچه برخی نمونههای مهم اخیر از برخی سناریوهای منطقهای جایگزین حکایت دارد.
در فصل دهم، متیو لگرنزی و مارینا کلکولی تحلیلی جدید از معمای امنیتی منطقه ارائه میدهند. بررسی انتقادی موازنه قدرت و تهدیدها در پرتو قیامهای عربی که به طور بنیادی نیروهای امنیتی غالب را دچار تغییر کرده است به چشم انداز آنها شکل میدهد. اگرچه، همان طور که عنوان فرعی فصل بیان میدارد، الگوهای امنیتی منطقه استمرار و همچنین تغییر را نشان میدهند. یکی از عناصر استمرار در بررسی قدرت منطقهای، نقش بازیگران خارجی و دیگری امنیت رژیم است. در حالی که رژیمهای جمهوری عربی به تدریج ضعیف میشوند، پادشاهیهای خلیج فارس تلاش میکنند تا خود را در مقابل اثرات بیثباتکننده تغییر، حفظ و تثبیت کنند. سیاست خارجی فعالتر و جهت گیری غربگرایانه آنها نقشهای جدیدشان را به عنوان مدیران محافظه کار وضع موجود منعکس میکند.
بخش سوّم: مسائل کلیدی و بازیگران
بخش پایانی چند مطالعه موردی متمرکزتر را که با هدف روشنسازی جنبههای بیشتری از روابط بینالمللی منطقه انجام گرفته است شامل میشود. در فصل یازدهم (که در این ویرایش اضافه شده است) ری هینبوش و انوشیروان احتشامی بر اساس رویکرد «واقعگرایی تعدیل شده» تحلیل متمرکزتری از سیاستگذاری خارجی دولتهای منطقه ارائه میکنند. این فصل ضمن اذعان به اهمیت مباحث واقعگرایانه، سایر عوامل نظیر سطح وابستگی به آمریکا، دموکراتیزاسیون و رهبری فردی در شکلگیری دولتها و گزینههای سیاست خارجی را برجسته میسازد و برای توضیح این رویکرد، فرایند تصمیمسازی را در چهار دولت مهم منطقه – عربستان سعودی، ایران، ترکیه و مصر- در ارتباط با رویدادها و بحرانهای کلیدی دهه گذشته بررسی میکند.
دو فصل بعدی مستقیماً به آنچه که تا به امروز اصلیترین و بحثبرانگیزترین مسأله در روابط بینالمللی خاورمیانه مدرن بوده است، یعنی درگیری اعراب ـ اسرائیل و تلاشها برای برقراری صلح و حل و فصل آن میپردازد. در این قسمت، درسهای زیادی برای پژوهشگران روابط بینالمللی وجود دارد. در فصل دوازدهم، چارلز اسمیت، جنبههای متفاوت -نظامی، سیاسی و اقتصادی- درگیری اعراب- اسرائیل را مورد بررسی قرار میدهد. وی به موازات سایر فصول و موضوعات مجموعه حاضر نشان میدهد که چگونه واقعگرایی و منحنیهای سیاست هویّت به موقعیّت دولتهای مختلف شکل داده است. حتّی نقطه اوج تنش، یعنی جنگ 1967، همان اندازه که نبرد با اسرائیل بود به هویّت عربی نیز ارتباط داشت. جالب آنکه در حالیکه سیاستهای اعراب بهطور فزایندهای واقعگرایانه شده است، بحث در اسرائیل هنوز بر هویّت مناقشهآمیز دولت یهود متمرکز است. اسمیت با ردگیری تنش از ابتدای آن در 1948 نشان میدهد که چگونه مسأله فلسطین همچنان در قلب مباحث مربوط به عادیسازی روابط منطقهای قرار دارد.
پس از این تحلیل، سراغ فصل سیزدهم میرویم که در آن آوی شلیم مجموعه مذاکرات سرنوشتساز اوایل دهه 1990 را بررسی میکند که به پیمان اُسلو (1993) منتهی شد و اوّلین نشانه تلاش پایدار برای حلّوفصل مسالمتآمیز درگیری اعراب- اسرائیل بود. این رویدادها که بر چشمانداز منطقهای چیره شد و انگاره بینالمللی را تسخیر کرد، به درک ما نهتنها از ماهیّت و جهتگیری سیاست خاورمیانه، بلکه از موقعیّت آنها در نظم بینالمللی در حال ظهور که بعداً جرج اچ دبلیو بوش، رئیس جمهور آمریکا رئوس آن را ترسیم کرد یاری میرساند. در آغاز بهنظر میرسید که این توافقات برای مصالحه دو طرف اصلی درگیری - اسرائیلیها و فلسطینیها - نشانی از یک نظام بینالمللی در حال ظهور و لیبرالتر باشد. معهذا، شکنندگی این نظام در خاورمیانه همانند سایر نقاط بهزودی خود را نشان داد. سیاستهای داخلی، منطقهای و بینالمللی علیه صلح در خاورمیانه با یکدیگر همراه شدند، فرصت از دست رفت و هنوز فرصت دیگری پدید نیامده است.
همانطور که گریگوری گاس در فصل چهاردهم نشان میدهد، موفقیت دولتهای خلیج فارس در حل معماهای امنیّتی مبرمشان اندکی بیشتر بوده است. او با در نظر گرفتن نیروهای امنیتی در حال تحول در این منطقهی حیاتی، سیاستهای دو بازیگر مهم، عراق و عربستان سعودی و همچنین افزایش دخالت ایالات متّحده را به دقت مورد بررسی قرار میدهد. به موازات فصول دیگر، گاس استدلال میکند که ابزار واقعگرایی کلاسیک، یعنی موازنه قدرت تنها تا حدی میتواند تعیین موقعیّت دولتها را تبیین کند. چارچوب داخلی و تعاملات (مثبت و منفی) آن با عوامل اثرگذار فراملّی و بازیگران خارجی برای درک محیطی که دولتهای محلّی - خواه ایران انقلابی، عراق صدام حسین یا پادشاهیهای خلیج فارس- درون آن عمل میکنند اهمیّت بهسزایی دارد. با توجّه بهاینکه امنیّت رژیم نیروی محرکه دولتها در سیاست خارجیشان است، ضرورت مقابله با تهدیدات داخلی و خارجی گریزناپذیر است. بازیگران خارجی تا آنجا که برای مقابله با چنین تهدیداتی حمایت و یا کمک میکنند اهمیّت دارند. عقبنشینی نیروهای آمریکا از عراق و مصونیت نسبی پادشاهیهای خلیج فارس در مقابل اثرات بهار عربی به آنها توانایی اثرگذاری و خودمختاری منطقهای بیشتری میدهد.
در فصل پانزدهم، جنگ عراق و پیامدهای آن با جزئیات بیشتری مورد توجه قرار گرفته است. فیلیپ رابینز با استفاده از رویکرد سطوح تحلیل که سطح تحلیل بینالمللی، منطقهای و کشوری را مد نظر قرار میدهد، ابعاد چند وجهی بحران و اثرات عمیق آنها را بر موازنه منطقهای قدرت را نشان میدهد. اشاعه عمیق ناامنی دولتهای منطقه و قدرت آمریکا را به چالش کشیده است. مطالعات موردی انجام شده در مورد واکنشهای دولتهای اصلی نظیر عراق، ایران، ترکیه و عربستان سعودی به جنگ نشان میدهد که آنها خود را با واقعیتهای جدید منطقهای تطبیق داده اند. تضعیف دولت عراق در کنار اثرات بهار عربی، فرصتها و چالشهای جدیدی ایجاد کرده است.
در فصل شانزدهم، مایکل هادسون مطالعه عمیقی از سیاست آمریکا در قبال منطقه به عمل میآورد. بحث او با نگاهی اجمالی به خاستگاهها و تحوّلات این سیاست طی قرن گذشته آغاز میشود و با ارزیابی انتقادی از دولتهای اوباما و بوش پسر پایان مییابد. در انتقادی تلویحی از رویکردهای واقعگرایانه، رابطه حیاتی و وابستگی متقابل میان حوزههای انتخابیه مختلف داخلی در آمریکا و اجرای سیاست خارجی آن، با تحلیل او عجین شده است، رابطهای که در ابتدای قرن بیست و یکم به انقلاب بهاصطلاح «نومحافظهکاری» منجر شد. این انقلاب اعتبار آمریکا در خاورمیانه به عنوان متحدی قابل اعتماد و هوادار صلح را مخدوش کرد. تلاش رئیس جمهور اوباما برای احیای روابط با منطقه تاکنون پیامدهای مختلفی در پی داشته است.
در فصل هفدهم، آخرین فصل از این کتاب، رزماری هالیس تکامل و توسعه رویکردهای اروپایی نسبت به خاورمیانه را مورد کنکاش قرار میدهد. سؤال اصلی این است که اروپا بهعنوان یک بازیگر تا چهاندازه میتواند در تأثیرگذاری بر الگوهای سیاست و توسعه در خاورمیانه نقش داشته باشد؟ چرا این اروپا است که علیرغم منابع اقتصادی و قدرت نرم آن در منطقهای با این اهمیّت تاریخی و معاصر همچنان یک کوتولهی سیاسی است؟ واقعگرایی به عدم ارتباط نسبی نهادهایی همچون اتّحادیه اروپا و محدودیتها برای همکاری اشاره میکند. امّا قدرتهای متوسط، اگر بتوان اروپا را در زمرهی این دسته بهحساب آورد، در روابط بینالمللی میتوانند بر نتایج تأثیر بگذارند و در خاورمیانه دولتهایی وجود دارند که انتظار داشتهاند اروپا تأثیر متعادلکننده خود را به لحاظ هنجاری و سیاستگذاری به جا گذارد. این پتانسیل در توسعه برنامه مشارکت اروپاـ مدیترانه (1995) و ابتکارات بعدی که هنوز هم میتواند سنگ بنایی برای توسعه بیشتر باشد خود را نشان داده است. معهذا، اروپا در واکنش به رویدادهای بهار عربی کند عمل کرد و گرفتار وفاداریها و علایق متعارض بود. سیاست امنیتی مشترک در ارتباط با خاورمیانه تاکنون شکل نگرفته است.
فصول مختلف سه بخش کتاب در این چارچوب موازنهای بین مطالعات خاورمیانه و چشماندازهای روابط بینالمللی ایجاد میکنند. نویسندگان این کار را به روشهای مختلف انجام میدهند که بازتابی از علایق و اولویتهای آنها است. هیچ تلاشی صورت نگرفته است که متخصصان منطقهای، کارشناس روابط بینالمللی باشند و یا برعکس – چنین اقدامی احتمال مصنوعی و سطحی شدن کار را در پی داشت. برعکس، با قرار دادن فصل آنها در درون حوزه گستردهتر روابط بینالمللی خاورمیانه و توجه به محورهای مختلف تعارض و همکاری، استمرار و تغییر – مسائلی که در تمام فصول کتاب دنبال میشود- از هر نویسنده خواسته میشود که بر اساس توانایی خودش ایفای نقش کند، لکن با دید بسط موضوع یا اندیشهای که برای هر دو رشته قابل فهم باشد. نتیجه، آمیزهای است که قصد دارد آنها را کمی با همدیگر نزدیکتر کند. بنابراین، هر فصل به سیاق خود به درک گستردهتر الگوهای روابط بین دولتها و جوامع خاورمیانه با دیگر دولتها و جوامع در زمانها و زمینههای مختلف کمک میکند.
بخش نتیجه، شاید خلاصه مفیدی برای برجسته کردن برخی نکات کلی حاصل از کتابی باشد که میتواند به تفکر در مورد جهت آینده مطالعه روابط بینالمللی خاورمیانه شکل دهد. ملاحظه تغییرات مهمی که در منطقه در حال وقوع است و کارشناسان و سیاستگذاران در پیش بینی آن موفق نبودند و برای درک آن در تقلا میباشند، تأییدی بر این نکات است.
آلبرت حورانی در توصیف تجربه منطقه از مدرنیزاسیون در قرن نوزدهم نوشت:
بهتر خواهد بود... به تاریخ این دوره به عنوان تاریخ تعامل پیچیده بنگری: تاریخ اراده جوامعی باستانی و باثبات برای بازسازی خودشان و حفظ آنچه که آنها از خودشان دارند در حالی که تغییرات ضروری را به منظور بقا در جهان مدرن ایجاد میکنند.
در آغاز قرن بیست و یکم، این بازتابها در مورد تداوم همراه با تغییر، مناسبت خود را از دست نداده است و همچنان به سیاست و روابط بینالمللی منطقه شکل میدهد
فهرست مطالب
مقدمه مترجم
یادداشتی در مورد مشارکتکنندگان
مقدمه: خاورمیانه و روابط بینالمللی
بخش اول- بررسی اجمالی تاریخی و نظری
فصل اول: نظریهی روابط بینالملل و خاورمیانه
فصل دوم: پیدایش دولتهای مدرن در خاورمیانه
فصل سوم: جنگ سرد در خاورمیانه
فصل چهارم: خاورمیانه از جنگ سرد تاکنون: شروع موج پنجم دموکراسیسازی؟
بخش دوم- مضامینی از روابط بینالملل و اقتصاد سیاسی بینالمللی
فصل پنجم: نفت و اقتصاد سیاسی خاورمیانه در روابط بینالملل خاورمیانه
فصل ششم: معمای اصلاحات سیاسی در خاورمیانه
فصل هفتم: سیاست هویت در روابط بینالملل خاورمیانه
فصل هشتم: اسلام و روابط بینالملل در خاورمیانه: از امت تا ملتسازی
فصل نهم: اتّحادها و منطقهگرایی در خاورمیانه
فصل دهم: امنیت خاورمیانه: تداوم در عین تغییر
بخش سوم- مسائل کلیدی و بازیگران
فصل یازدهم: سیاستگذاری خارجی در خاورمیانه: رئالیسم پیچیده
فصل دوازدهم: منازعه اعراب و اسرائیل
فصل سیزدهم: ظهور و سقوط روند صلح اُسلو
فصل چهاردهم: سیاست بینالملل در منطقه خلیج فارس
فصل پانزدهم: جنگِ تغییر رژیم در عراق
فصل شانزدهم: ایالات متحده در خاورمیانه
فصل هفدهم: اروپا در خاورمیانه
فهرست منابع انگلیسی